استاد جعفر شهری از سابقه و تاریخچه گرامافون در ایران، درصفحه۳۷۱، جلد سوم از «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم» مینویسد:
«گرامافونسازی یعنی تعمیر گرامافون و این کار را در ابتدا ساعتسازها که با دنده و پیچ و فنر سر و کار داشتند، اختیار نمودند. کمکم به دیگران رسیده، تعمیرکاران چرخ خیاطی نیز در سطح دانش و عملی که فقط بتوانند آن را روغنکاری و بعضی قسمتهایش را باز و بسته و شکستگی فنرش را وصله و تعمیر کنند، بدان دست یازیدند.»
وی در تاریخ ورود این وسیله به پایتخت از شنیدهها یاد کرده که دچار خلط مبحث شده است، چنانکه قبل اشاره شد، ناصرالدین شاه آن را به ایران آورد: «... گرامافون، از زمان مظفرالدینشاه به ایران راه پیدا کرد و اول صدائی که در گرامافون ضبط و شنیده شده، صدای «مظفرالدینشاه قاجار» بود. اولین دستگاه گرامافونی که به ایران آوردند، در جلو قهوهخانهای در شرق میدان «شمسالعماره» به صدا درآمد.
غرض از انتخاب آن محل برای عرضه آن، یکی این بود که مرکز شهر بود و همه جور آدم از آنجا تردد میکردند و دیگر اینکه مقابل در «ارک دولتی» و «شمسالعماره» بود و محل رفت و آمد وزرا و بزرگان و رجال، که صدای آن را شنیده، بلکه به صرافت خرید آن بیفتند. مهندسی هم از طرف کمپانی سازنده گرامافون پای دستگاه ایستاده بود و کارش این بود، که سوزن، روی صفحه بگذارد و بردارد و سوزن یا صفحه را عوض کند و با ادا و اطوارهایی مردم را به سوی خود بکشد.
صدای گرامافون اما طولی نکشید که باعث سروصدا و بلواها شد. اجامر توسط مخالفان برآشفتند و آن را همان خر دجال گمان آوردند که از هر موی بدن خرش یک صدا درمیآید و مردم را به سوی خود کشیده، به جهنم میبرد. اما این معارضه چندان نتوانست پائیده، شوق مردم، بر منع چربیده، دستگاه به کار افتاده، خاصه که صدای آوازخوانهایشان هم از آن بهگوش میرسید. در این وقت کمپانی مصلحت دید دستگاه را به قهوهچی هدیه کند. پس به مهندس خود دستور داد تا طرز کار آن را، از سوزن عوض کردن و کوک کردن و تعویض صفحه به قهوهچی بیاموزد، تا دیگران از قهوهچی بیاموزند. تا زمانی که آقا مهندس «دجال» بالا سر دستگاه بود، از آن «خر»! صدایی بلند میشد و درمیآمد، همین که به دست قهوهچی و این و آن افتاد، گرچه «دجال» آن برداشته شد، ولی دستگاه هم نامنظم و بدکار شد. گاهی صدای آن «زیل» [زیر] و تند بود، همانند صدای سوت سوتکچی خیمهشببازی و زمانی کند شده، صدایی مانند صدای گاو از آن بیرون آمده، ادای هر کلمهاش لحظهها طول میکشید.
از آنجا که پس از رفتن مامور، خواسته بودند سر از کار دستگاه درآورده، جن و شیاطین آن را که به ایشان تلقین شده بود، دیدار کنند، پس خواهناخواه انگولکی هم کرده، تنظیمش را بههم زده، پس از شکستگی فنر که در اثر زیاد و بیاندازه پیچاندن دسته کوک پیدا شده بود، بیش از نصف صفحه کار نکرده، تا دقیقه اول صدایش تند و زیر و از آن به بعد، همان صدای کلفت گاوی و از کار باز میایستاد ...
با استقبال مردم از گرامافون، کمپانیها در صدد وارد کردن دستگاههای بهتر و پیشرفتهتر برآمده، تا آنجا که توانستند گرامافون «هیز ماسترز ویس» (His Masters Voice)
و یا آنچنان که مردم کوچه و بازار مینامیدند «سگنشان» را در دو نوع بوقی و کیفی، وارد بازار کنند.
همراه با ورود گرامافونهای جدید تصنیفهای تازه هم ساخته شد و مردم برای اولین بار صدای آوازهخوانهایی که آن زمان فقط نامی از آنها به گوششان خورده بود را شنیدند.در این دوره دو تصنیف از سرودههای ملکالشعرای بهار بیشترین یاد را در حافظهها از آن خود کرد.» یکی تصنیف «در ملک ایران»، با مطلع: (در ملک ایران ـ وین مهد شیران ـ تا چند و تا کی ـ افتان و خیزان ـ داد از جهالت ای خدا ـ که قدر خود ندانیم ـ در زندگانی چرا شبیه مردگانیم). ودیگری تصنیف «عروس گل»، با مطلع: (عروس گل از باد صبا، شده در چمن چهرهگشا ـ الا ای صنم بهر خدا ـ ز پیچه زدن حذر کن. ـ دیده کسی هرگز بود شمس و قمر در حجاب؟ ـ دیده کسی هرگز بود قرص قمر در نقاب؟ ـ الا ای صنم بهر خدا، ز پیچه زدن حذر کن). و صفحه آن توسط کمپانی «پولیفون» تولید و به بازار آمده بود. نمایندگی کمپانی صفحه پرکنی «پولیفون» در ایران را شخصی به نام «عزرا میرحکاک» عهدهدار بود.
دکتر «هدایت نیرسینا» در خاطرات خود از «ملکالشعرایبهار» که گوشههایی از تاریخ شیوع این وسیله و پیشینه موسیقی در پایتخت است، در شماره ۹، فصلنامه «رهآورد» نوشته است: «... شوری که این دو تصنیف در دلها افکنده بود، همه شرکتهای صفحهسازی را به تکاپو و کوشش درآورد که بیشتر تصنیفهای خود را از «ملکالشعرایبهار» بهدست آورند. در این میان کمپانی «کلمبیا» در رقابت از همه پیشی گرفت و به اصطلاح رکورد را در این فعالیت شکست.
نماینده شرکت «کلمبیا» در ایران «موسی ارسطو زاده» بود. او در پذیرایی از نمایندگان آواز و ساز و سخن محبوبیتی به دست آورد و چون شهرت و درخشندگی «بهار» در عالم سیاست، فرهنگ و همچنین مقام ترانهسرایی یا به اصطلاح آنروزها، تصنیفسازی او سراسر ایران را فرا گرفته بود و با توجه به اینکه در سرمایهگذاری و مصرف پول کافی دستش نمیلرزید، پیش از آنکه نماینده کمپانی انگلیسی «هیز مسترز ویس» [محمود ایمن] و نماینده شرکت «پدافون» [آقای مبین]، محضر «بهار» را دریابند، به او مراجعه کرد و بنابر آنچه که خصوصی با نویسنده این مقال در میان نهاد، مبلغ چهار هزار تومان پول آن زمان، یعنی چهارصد برابر مبلغی که دیگران در برابر یک ترانه میپرداختند، به عنوان پیشپرداخت به آن استاد سخن تقدیم داشت. در صورتیکه کمپانیهای دیگر، هرگز تن به ادای چنین پولها به برترین هنرمندان هم نمیدادند. باری، معلوم نشد آقای «ارسطوزاده» پس از این پیشپرداخت، با این شرط که «بهار» تصنیفهای تازه هم برای او بسراید، چه مبلغ دیگری به سراینده تصنیف «مرغسحر» پرداخت نمود و به موجب قراردادی، حقوق کلیه تصنیفهای سروده شده توسط «بهار» را برای ضبط و پخش مجدد، از آن خود در کمپانی «کلمبیا» کرد.
او اعلانی بلند بالا هم بر دیوار محل ضبط نصب کرد بدین مضمون که: «کمپانی کلمبیا بهترین صفحات را عرضه و تقدیم میدارد، مخصوصا افتخار آن دارد که این صفحات به اشعار ادیب و شاعر بزرگ معاصر جناب ملکالشعرای بهار مزین است.» این تبلیغ هم البته تاثیر بسیار داشت. یکی از استادان نوازش تار «یحیی زرپنجه» آهنگهایی به آقای «ملک» عرضه داشت که برابر آنها ترانههایی برای این شرکت بسراید.»
اما حکایت رواج یافتن کمپانیهای صفحه پرکنی بیشاز آن است که دراین مقال مختصر بگنجد و اگر فرصتی شد در آینده نگاهی تازه تر به این مقوله خواهیم داشت.
پایان
شما چه نظری دارید؟