سیدعطاءالله مهاجرانی
مقدمه پانزدهم:صورتگری قرآن مجید(۱۰)
تاریکی بر تاریکی
صورتگری شگفت انگیز ظلمات در آیه ۴۰ سوره نور نه تنها کم نظیر، بلکه بی نظیر است. در واقع قرآن مجید به جای تشبیه یا تمثیل، قصه ای را درباره تاریکی روایت کرده است؛ قصه ای که عناصر مختلف و لایه های متفاوت دارد؛ چنان که آیه نور در بیان نور همین گونه و یک داستان کوتاه بود. در آیه ۳۹ می خوانیم: «کسانی که کفر ورزیدند، کارهایشان همچون سرابی در زمینی هموار است که تشنه، آن را آبی میپندارد، تا چون بدان رسد، آن را چیزی نیابد و...» آنگاه آیه بعد: «أو کَظُلُمَاتٍ فِی بَحرٍ لُجِّیٍّ یَغشَاهُ مَوجٌ مِن فَوقِهِ مَوجٌ مِن فَوقِهِ سَحَاب: یا مانند تاریکی هایی است که در دریایی ژرف و متلاطم است که موجی آن را میپوشاند [و] روی آن موجی [دیگر] است [و] بالای آن ابری است. ظُلُمَاتٌ بَعضُهَا فَوقَ بَعضٍ: تاریکی هایی است که بعضی بر روی بعضی قرار گرفته است. إذَا أخرَجَ یَدَهُ لَم یَکَد یَرَاهَا: هر گاه [غرقه] دستش را بیرون آورَد، به زحمت آن را میبیند، و مَن لَم یَجعَلِ الله لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نور: و خدا به هر کس نوری نداده باشد، او را هیچ نوری نخواهد بود»(نور، ۴۰).
اول: «بحرٍ لُجّی»: این ترکیب فقط همین یک مورد در آیة تاریکی، در سوره نور، در قرآن مجید دیده می شود. «لجّی» واژه ای با معانی چندگانه است. حکایت از ژرفای دریا دارد و پهناوری و تلاطم دریا. دریا مانند دریای مازندران یا مدیترانه که در ساحلش قدم می زنیم. وقتی دریا متلاطم و طوفانی است، فضا سنگین و تاریک می شود. دریا خود به خود بزرگی و عظمت را القا می کند. آنتوان چخوف نوشته است: « بهترین وصف دریا را از کودکی شنیدم، گفت: دریا بزرگ است!» دکتر سید جعفر شهیدی در ترجمه حکمت شماره ۳۷۴ نهج البلاغه، « بحر لُجّی » را «دریای پرموجِ پهناور» ترجمه کرده است. در خطبه ۲۱۱ نیز امام علی(ع) ترکیب «بحر لُجّی»را به کار برده است. طبری در تفسیر جامع البیان در تبیین «بحر لجی» از «عمیق کثیر الماء» استفاده کرده است:دریای ژرف سرشار از آب!
فخر رازی در تفسیر پرنکتة «مفاتیح الغیب» بیش از دیگر مفسران قرآن مجید به تعبیر « بحر لجی» توجه داشته است،اما نکته بسیار لطیفی از دید او پنهان مانده است که به آن اشاره می کنم. می گوید: «و أمّا البَحرِ اللجّی فهو ذو اللجنه التی هی معظم الماء الغمر البعید القعر: دریای لُجّی، آن است که لجنه دارد؛ یعنی دریای پهناور سرشار از آب که ژرفایش پیدا نیست. وفی اللجّی لُغتان کسر اللام وضُمّها: درباره واژه لجی به دوگونه روایت شده است: به کسر لام (لِجّه) و با ضمّ آن (لُجّه). و أما تقریر المثل فهو أنّ البَحر اللجّی یکون قعره مُظلماً جداً بسبب غمورۀ الماء:دریای لجّی دریایی است که ژرفایش به دلیل فراوانی آب حقیقتاً تاریک است. فإذا ترادفت علیه الأمواج، ازدادَت الظّلمه: هنگامی که امواج دریا بر هم متراکم می شود، تاریکی بر تاریکی افزون می شود. فإذا کان فوق الأمواج سحاب، بلغت الظلمۀ النّهایۀ القصوی: اگر در بالای امواج ابر باشد، تاریکی به نهایت می رسد. فالواقع فی قعر هذا البحر اللجّی، یکون فی نهایۀ شدّۀ الظلمه: واقعیت این است که در ژرفای چنین دریای متلاطمی، شاهد نهایت شدّت تاریکی خواهیم بود.»
از تعبیر قرآنی«ظُلُمَاتٌ بَعضُهَا فَوقَ بَعض» که از چهار تاریکی افزوده بر یکدیگر، یعنی تاریکی دریا، دوم تاریکی امواج،سوم تاریکی امواجی که بر امواج لایة اول جاری است و چهارم ابرهای تاری که آسمان دریا را پوشانده است. وقتی قرآن به طور صریح و روشن می گوید:« تاریکی هایی برخی ورای دیگری»، می توان استباط کرد که دریا و امواج و ابرها همه از جنس تاریکی اند. نه اینکه دریا و ابر و موج از جنس آب اند، اما تاریکی آنها را فرا گرفته است و سیاه به نظر می رسد. دریا به جای اینکه از آب سرشار باشد، آکنده از تاریکی است.
این همان نکته ای است که به نظر می رسد از دید امام فخر رازی و دیگر مفسران پنهان مانده است. البته در تشبیه، در زبان و ادبیات عربی این نکته قابل توجه است. وقتی می گوییم: «زیدٌ کالأسد: زید مانند شیر است» با «زیدُ اسد: زید شیر است» متفاوت است. در تعبیر دوم شدت مبالغه بیشتر است.شاید تصویری که فردوسی از تاریکی شبی دهشتناک در داستان بیژن و منیژه در شاهنامه روایت کرده است، تا حدودی ما را به فهم ظلماتی که در این آیه تصویر شده، نزدیک کند. پاره ای از بیتهای شبانة بی نظیر فردوسی:
شبی چون شَبَه روی شسته به قیر
نه بهرام پـیدا، نه کیوان، نه تیر
سپـاه شـب تیـره بر دشـت و راغ
یکی فـرش گستـرده از پـرّ زاغ
نمودم ز هـر سـو به چشم، اهرمن
چـو مـار سـیـه باز کـرده دهن
چـو پـولاد زنـگارخـورده سپـهر
تـو گفتی به قیر اندر اندود چهر
هـر آنـگه که برزد یکی بـاد سرد
چو زنگی برانگیخت زانگِشت گَرد
چنان گـشت باغ و لب جویـبار
کـجا مـوج خـیـزد ز دریـای قـار
سپـهر انـدر آن چادر قـیرگون
تو گفتی شدستی به خواب اندرون
به گمانم فردوسی تعبیر «کجا موج خیزد ز دریای قار» را از همین آیة ظلمات در قرآن مجید گرفته است؛ موج تاریکی که از دریای قار، یعنی قیر برمی خیزد! امیر خسرو «قار» را به معنای قیر به کار برده است:
قار چکان گشته ز منقار او
ما هم قاری شده از قار او
خواجوی کرمانی:
بس که موج قیرگون برخاست از دریای قار
قیرفام آمد جهان از قیروان تا قیروان
دریای ظلمات و دریای قار را نه به عنوان تشبیه، بلکه به عنوان تبیین مشاهده می کنیم. به جای آب، در دریا ظلمات جاری است. امواج و ابرها از جنس ظلماتند. در این صورت ظلمات ژرفا و هویت دیگری پیدا می کند. این صورتگری چهارگانه(یعنی دریایی از جنس ظلمات که امواجی از ظلمات بر چهره دریا متلاطم است و امواجی بر امواج جاری است و آسمان را ابرهایی از جنس ظلمات پوشانده است) در ادبیات جهان تا جایی که جستجو کرده ام، یگانه و بی نظیر است.
شب سیاه هول انگیز فردوسی در دیباچه بیژن و منیژه، توصیف سیاهی و تاریکی و شب است. در صورتگری آیه ظلمات در سوره نور، تبیین ظلمات است و نه توصیف ظلمات. ماوردی در تفسیر «النکت و العیون» نکته تازه ای را افزوده است:تاریکی پنجمی فضا را پوشانده که تاریکی شب است! تعبیر «ظُلُمَاتٌ بَعضُهَا فَوقَ بَعض» (تاریکی هایی که بر هم متراکم شده است)می تواند پنج لایه مختلف داشته باشد. علامه طباطبایی ظلمات را در چهار مرحله تفسیر کرده است. ایشان ظلمات امواج را یک مرحله تفسیر کرده اند. در آیه شاهد دو لایه یا دو طبقه امواج هستیم. این تعبیر بسیار خیال انگیز است. ما معمولا در دریا شاهد امواج هستیم. قرآن از امواجی سخن می گوید که بر امواج جاری شده اند.
دوم: در میانة ظلمات پنجگانه، انسانی غرق شده است! او وقتی می خواهد دستش را از میان لایه های تاریکی ظلمات بیرون بیاورد، چگونه می تواند آن را ببیند؟ یا دیگری بتواند او را ببیند؟ برخی مفسران این تاریکی های گوناگون را با تاریکی های قلب انسان متناظر گرفته اند؛قلبی که سیاه می شود و از جنس ظلمات است. امواج اندیشه و خیال هم تاریک اند. همان گونه که در دریای ظلمات نشانی از روشنایی نیست،قلب تاریک نیز بی نشانی از نور خداوند است. همان گونه که آیه ظلمات، ظلمات متراکم در جهان طبیعت را تصویر می کند، شرک که از آن به عنوان«ظلمٌ عظیم»( لقمان، ۱۳) در قرآن یاد شده است، تاریکی معنوی و باطنی است. صورتگری جهان ظلمات در واقع تصویری از جهان درون است، به همین خاطر آیه از انسانی سخن می گوید که حتی دست خودش را هم نمی تواند ببیند! نوری در برون و نوری در درون وجود ندارد. به روایت حافظ که به گمانم نشانه هایی از اقتباس او از این آیه ظلمات مشهود است:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
عجیب است که در «حافظ نامة» خرمشاهی، در شرح غزل نخست حافظ، تنها این بیت از قلم افتاده است. این بیت نیز تاریکی برون و اضطراب و تاریکی درون را روایت می کند. ۱
پایان آیه ظلمات، واژه «نور» است! مجموعه آیات تبیین نور و ظلمات با واژه «الله» آغاز شد که نور آسمان ها و زمین است و با این جمله پایان پذیرفت که: «و مَن لَم یَجعَلِ الله لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نور»: وقتی خداوند در زندگی یا قلب کسی نور قرار ندهد، برای او روشنایی و نوری وجود ندارد. کانون نور در طبیعت و در عالم تکوین و در قلب انسان، خدای متعال است. صورتگری با خدا آغاز شد و به خدا انجامید. جهان طبیعت و هستی و جان انسان آینه های نور خداوندند. بی نور خدا، هستی ظلمات است، «ظلماتٌ بعضها فوقَ بعض»!
صورتگری دیگر
سوم: صورتگری «نور و ظلمات و نسبت انسان و خداوند»، تابلو دیگری در سوره بقره دارد. همه عناصر اصلی صورتگری آیة ظلمات در همان آیات دیده می شود؛ البته با شعاعی محدودتر و اندک بارقه ای از نور. سخن در آیات قبل تر درباره منافقان نیرنگباز و بیماردلی است که به مؤمنان میخندند، در حالی که خود در طغیان فرورفتهاند و سرگردان هستند و گمراهی را به بهای هدایت خریدهاند (بقره، ۸ تا ۱۶)؛ مثَل اینان چنین است:«مَثَلُهُم کَمَثَلِ الذِی استَوقَدَ نَاراً : مَثَل آنان، همچون مَثَل کسانی است که آتشی افروختند،فَلَمَّا أضَاءَت مَا حَولَهُ ذَهَبَ الله بِنُورِهِم و تَرَکَهُم فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبصِرُون: چون پیرامون آنان را روشنایی داد، خدا نورشان را بُرد و در میان تاریکی هایی که نمیبینند، رهایشان کرد. صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لَایَرجِعُون:کرَند، لالند، کورند؛ بنابراین به راه نمیآیند. أو کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ و رَعدٌ و بَرق:یا چون [کسانی هستند که در معرض] رگباری از آسمان [قرار گرفتهاند] که در آن تاریکی ها و رعد و برقی است؛ یَجعَلُونَ أصَابِعَهُم فِی آذَانِهِم مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ المَوت: از [نهیب] آذرخش [و] بیم مرگ، سرانگشتان خود را در گوشهایشان می نهند، وَالله مُحِیطٌ بِالکَافِرِین:و خدا بر کافران احاطه دارد. یَکَادُ البَرقُ یَخطَفُ أبصَارَهُم: نزدیک است که برق، چشمانشان را برباید؛ کُلَّمَا أضَاءَ لَهُم مَشَوا فِیه: هر گاه که بر آنان روشنی بخشد، در آن گام می زنند؛و إذَا أظلَمَ عَلَیهِم قَامُوا: و چون راهشان را تاریک کند، [بر جای خود] می ایستند؛ وَلَو شَاءَ الله لَذَهَبَ بِسَمعِهِم و أبصَارِهِم:اگر خدا میخواست، شنوایی و بیناییشان را برمیگرفت، إنَّ الله عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیر: زیرا خدا بر همه چیز تواناست»(بقره، ۱۷ ـ ۲۰).
در این آیات نمادهای نور و ظلمات با نمادهای آذرخش و رعد و باران یا ابر در نسبت با انسان و خداوند مطرح شده است. در اینجا نیز سخن از تاریکی برون و درون است؛ با این تفاوت قابل تأمل که در این آیات، اندکی روشنایی می تابد. انسان لحظه ای دور و بر خویش را می پاید، اما روشنایی ناگاه ناپدید می شود. کری و گنگی و کوری هر سه تاریکی اند؛ تاریکی های درون! در بحبوحه این تاریکی ها رعد می غرّد و آذرخش می تابد. بارانی که از آسمان می بارد، ظلمات است.
تعبیر «صَیِّب» برای باران تند سیل آسا به کار رفته است. فولادوند به رگبار ترجمه کرده که رساست. در مفردات راغب، «صیّب» به معنای «ابر» نیز آمده است. باران سیل آسا که از شدت تراکم و شتاب، آسمان و زمین را سیاه می کند،گویی ابر و زمین به واسطه رگبار به هم دوخته شده است و چشم، چشم را نمی بیند.
ادامه دارد
پی نوشت ها:
۱. بهاءالدین خرمشاهی، حافظ نامه، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲ ،بخش اول، ص ۹۱ ـ ۱۰۰

شما چه نظری دارید؟