دکتر اصغر دادبه

اولاً، باید معنای نیاز روشن شود. وقتی از نیاز سخن می‌رود، ذهن بیشتر مردم به «نیازهای مادی» متوجه می‌گردد و گمان می‌رود که نیاز، یعنی نیازهای مادی و بس. سخنانی از این دست که: «اگر تا صبح در دکان نانوایی شعر بخوانی، نانوا به تو نصف نان هم نخواهد داد» و «فکر نان کن که خربزه آب است»، سخنان و در واقع مغالطه‌هایی است رایج که محدود بودن نیازها را به نیازهای مادی در ذهن کوته‌نظران تأیید می‌کند. گفتم «مغالطه»، چون قرار نیست نانوا بابت خواندن شعر، به کسی نان بدهد و اگر صبح تا شب، قوانین فیزیکی و فرمول‌های دانش شیمی و نظریه‌های مطرح در سایر علوم را نیز به گوش نانوا بخوانید، به شما نصف نان که چه عرض کنم، لقمه‌ای نان هم نخواهد داد (البته اگر شعر را به آواز بخوانید، شاید...)
انسان دارای سه بُعد یا سه جنبه است و لاجرم دارای سه گونه نیاز: جنبه یا بعد جسمانی ـ مادی؛ جنبه عقلانی، و جنبه عاطفی.
لازمة جنبه مادی وجودی انسان، نیازهای مادی است که علم (علم تجربی) عهده‌دار رفع آن نیازهاست؛ 
از جنبه عقلانی انسان‌ نیز نیازهایی به بار می‌آید که فلسفه رفع‌کننده آن نیازهاست؛ 
و سرانجام از جنبه عاطفی انسان هم نیازهایی پدید می‌آید که رفع آن نیازها از هنر به طور عام و از شعر به طور خاص برمی‌آید.
به همین سبب است که یکی از نویسندگان و شاعران فرنگ، شارل بودلر، گفته است: «سه روز می‌توان بدون نان به سر برد؛ اما بی‌شعر، هرگز!» و من می‌افزایم: «بی‌فلسفه هم هرگز». نیازهای معنوی (نیازهای عقلانی و عاطفی) اگر جدی‌تر از نیازهای مادی نباشند و اهمیتی بیش از نیازهای مادی نداشته باشند، کم از نیازهای مادی و بی‌اهمیت‌تر از آنها نیستند. کافی است به گرایش‌های مردم به موسیقی (و متأسفانه به موسیقی‌های مبتذل) توجه کنیم تا دریابیم که نیازهای عاطفی ـ احساسی تا چه پایه در زندگی مؤثرند.
ثانیاً، وقتی هنر تا بدین پایه رافع نیازهای عاطفی انسان است و وقتی نقش هنر شعر، که در طول قرون و اعصار در سرزمین ما وظیفه موسیقی را هم به عهده داشته است، تا بدین پایه حائز اهمیت است، وضع شاعر شاعران، حافظ و نیاز ما بدو روشن خواهد بود. به همی سبب علی‌رغم سَمومی که بر بوستان فرهنگ و شعر و ادب ما گذشته است و به‌رغم تهاجم فرهنگی که در جریان است، حضور حافظ و دیگر شاهران بزرگ ایران همچنان محسوس است و عامی‌ترین مردم ما هنوز از طریق«تفأل»، با حافظ پیوند دارند و حرف دلشان را از زبان او می‌شنوند و نیازهای عاطفی‌شان را در پرتو هنر آسمانی او رفع می‌کنند.
ثالثاً، شاعران و متفکران بزرگ، فرهنگ‌ساز و هویت‌سازند و پشتوانه‌های فرهنگی محسوب می‌شوند و ستون‌های استوار بنیاد هویت ملی به شمار می‌آیند و هویت ملی ما بی‌وجود و بی‌حضور فردوسی و سعدی و حافظ و...، بی‌معناست. به هویت‌سازی در بسیاری از سرزمین‌های اطرافمان، از جمله سرزمین‌های به اصطلاح آسیای میانه و نیز به ربودن شخصیت‌ها (شاعران و متفکران) و به‌زور آنان را از آنِ خود کردن بنگرید تا حقیقت روشن شود؛ حقیقتی که روشن هم هست!
 هوشمندی حافظ  
هوشمندی و بزرگی، با یکدیگر نسبت مستقیم دارند. هیچ متفکر بزرگ و هیچ شاعر بزرگی نیست که هوشمند نباشد و حافظ چنان‌که شاعر شاعران است، هوشمند هوشمندان و زیرکِ زیرکان  هم هست. یکی از جلوه‌های رندی، زیرکی و هوشمندی و لاجرم دردمندی است که رند، روشنفکر روشن‌بین روشن‌رایی است که نیک می‌فهمد و نیک می‌شناسد و سخت احساس مسئولیت می‌کند و به همین سبب با ناروایی‌ها و نابکاری‌ها می‌ستیزد. ستیز حافظ با محتسب و صوفی و زاهد ریایی که در مردم‌فریبی و سلطه‌جویی مشارکت دارند و نقدهای زیرکانه و هنرمندانة وی از نابکاری‌های این جماعت، گواهی است صادق بر اثبات این حقیقت که حافظ از اوضاع و احوال روزگار خود به‌خوبی آگاه بود و هوشمندانه برآنچه باید، انگشت می‌نهاد.
نیازی نیست به ابیاتی چون «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببُرد...»، «صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد»، «احوال شیخ و قاضی و شُرب‌الهیودشان...»، «یا رب، آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید» و همانندان آن استشهاد کنم که آشنایان سخن حافظ نیک می‌دانند این رند هوشمند عالم‌سوز در سراسر دیوان خود چه‌سان «آن حکایت‌ها که از نهفتنشان دیگ سینه‌ جوش می‌زند، به صوت چنگ بازگفته است». در سوگنامة شاه شیخ‌ابواسحاق به مطلع «یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود»، تأمل کنیم تا به هوشمندی و ژرف‌نگری حافظ پی ببریم. در یک کلام: حافظ نه بدان سبب حافظ شد و زبان مردم ایران گشت که سرود: «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»، و نه بدان سبب که گفت: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد»، بل بدان سبب که فریاد برآورد:
ناموس عشق و رونق عشاق می‌بَرَند
عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند
گویند: رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتی است که تقریر می‌کنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند
و فریادهای هوشمندانه و دردمندانه‌ای از این دست که در ورای قرون و اعصار همچنان به گوش جان مردم ایران می‌رسد.
آیا ظهور حافظ در سیر ادب فارسی لازم بود؟
نه فقط «لازم» بود که «ضرورت» بود. اولاً، چون به سیر ادب فارسی از آغاز تا حملة ویرانگر مغول در خراسان می‌نگریم و سپس انتقال فرهنگ و ادب به بار آمده در ماوراءالنهر و خراسان بزرگ را به فارس مورد توجه قرار می‌دهیم، هم ظهور فردوسی ثانی و خداوندگار ادب و حکمت و سخن، سعدی را در سده هفتم یک ضرورت می‌یابیم، هم ظهور حافظ را در سده هشتم. گنجینة ارجمند شعر و ادب خراسان، به‌مثابه پشتوانه‌ای بی‌مانند و علتی کم‌نظیر سبب شکل‌گیری «مکتب ادبی فارس» به دست سعدی شد و ظهور سعدی، آغاز جریانی هنری ـ ادبی بود و نتیجة خجسته و قهری آن ظهور حافظ. سعدی فرهنگ گرانسنگ ایران را که در ادبیات به بار آمده در طول شش سده در خراسان متجلی گردیده بود، در آثار منثور و منظوم خود، به بهترین و هنری‌ترین صورت بیان کرد و زبان و ادب و فرهنگ آسیب‌دیدةایران بر اثر حملۀ وحشیان مغول را حیاتی تازه بخشید و حافظ، این‌همه را به عهدة غزل نهاد و در غزلهای رندانة خود جلوه‌ها و جنبه‌های گوناگون فرهنگ ایران را با زبان و بیانی کم‌مانند و شاید بی‌مانند عرضه کرد. پس از این زمان، شعر فارسی به طور عام و غزل به طور خاص، تحت تأثیر این دو بزرگ ـ سعدی و حافظ ـ تا روزگار ما به حیات خود ادامه داد.
ادامه دارد

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی