مصطفی داننده - اطلاعاتآنلاین| این روزها که بحث فیلم عروسی داغ است، یاد روزهایی افتادم که محمود شهریاری و زیبا بروفه به دلیل پخش فیلم عروسی خودشان یا یکی از اعضای خانواده، ممنوعالکار شدند و مجبور بودند در خانه بمانند تا دوره ممنوعیتشان به پایان برسد. در آن زمان، شبکههای اجتماعی به گستردگی امروز نبودند یا بهتر بگوییم اصلا وجود نداشتند. هنرمندان برای دیده شدن و کار کردن به تلویزیون یا سینما وابسته بودند و ممنوعالکاری به معنای قطع کامل راه کسب درآمدشان بود.
اما در سالهای اخیر، داستان تغییر کرده است. مدیرانی که همچنان در عهد واکمن ماندهاند، دیگر نمیتوانند از ابزار ممنوعالکاری علیه هنرمندان استفاده کنند. شبکههای اجتماعی مانند یوتیوب و اینستاگرام فضایی برای فعالیت مجریان و بازیگران فراهم کردهاند.
عادل فردوسیپور، برجستهترین مجری تلویزیون در تمام این سالها، با سلیقهای کاملا شخصی از صداوسیما کنار گذاشته شد. اگر در دهه ۷۰ یا ۸۰ بود، شاید شاهد حذف کامل او بودیم؛ اما گستردگی شبکههای اجتماعی به او اجازه داد تا به سرعت قد علم کند و با برنامهای اینترنتی، مخاطبان زیادی را جذب کند. برنامه «لایو ۳۶۰» او حالا رقابتی جدی با «فوتبال برتر» میثاقی ایجاد کرده است؛ با این تفاوت که مردم برای دیدن برنامه عادل حاضرند هزینه اینترنت بپردازند، در حالی که برنامه میثاقی رایگان در دسترس آنهاست. نهتنها عادل، بلکه افرادی مانند علی ضیا و رضا رشیدپور که سالهاست ممنوعالکارند، از طریق یوتیوب فعالیت میکنند و بارها گفتهاند دیگر به صداوسیما بازنخواهند گشت.
آنها کار میکنند، درآمد دارند و مدیرانی که فکر میکنند با حذف افراد میتوانند نظرات خود را به مردم تحمیل کنند، همچنان در اشتباهاند. هماکنون مهمترین برنامه درباره جنگ ۱۲ روزه خارج از تلویزیون در حال تولید و پخش است. جواد موگویی، مستندساز، در برنامه «ماجرای جنگ» با چهرههای برجسته سیاسی و نظامی گفتوگو میکند تا مردم از اتفاقات آن ۱۲ روز آگاه شوند. هرچند از نظر سیاسی با موگویی اختلافهایی دارم و معتقدم سؤالاتش گاهی جانبدارانه است، اما نمیتوان اهمیت کارش را نادیده گرفت.
بسیاری از مناظرههای جذاب سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ورزشی خارج از تلویزیون شکل میگیرند و مردم از طریق کانالهای تلگرامی و دیگر شبکههای اجتماعی فیلترشده به آنها دسترسی دارند. نکته جالب اینجاست که حتی معدود برنامههای موفق تلویزیون هم از طریق همین شبکهها وایرال میشوند و به گوش مردم میرسند.
تلویزیون با این مدیران، به همه کسانی که ممنوعالکار کرده، باخته است. مدیرانی که در دهه ۶۰ ماندهاند و فکر میکنند با مجوز ندادن و سانسور میتوانند به اهداف خود برسند. اما نه، داستان دیگر آنگونه که آنها فکر میکنند نیست. صداوسیما با بودجه هنگفتش اگر میخواهد زنده بماند، باید مسیر دیگری را انتخاب کند. اولین گام، تغییر مدیران فعلی این سازمان است؛ مدیرانی که رسانه ملی را به بولتن یک جناح تبدیل کردهاند و حتی شبکهای اختصاصی برای خود راهاندازی کردهاند تا هرچه میخواهند بگویند.
جهان تغییر کرده و نسل جدید با ابزارهایی که در دست دارد، پیش میرود. آنها در دنیایی متفاوت زندگی میکنند که برای بسیاری از مدیران ناشناخته است. متأسفانه، عرصه فرهنگ در اختیار کسانی است که تنها صدای خودشان را میپسندند و به شنیده شدن صدای دیگران اعتقادی ندارند.
مسئولان باید بدانند که همه مردم همسلیقه نیستند و در یک جامعه پویا، سلیقههای متنوعی وجود دارد که باید به همه آنها احترام گذاشت. وقتی مغازهای کالای مورد نظر من را ندارد، منتظر نمیمانم تا روزی آن را تأمین کند؛ به مغازهای دیگر یا فروشگاههای زنجیرهای میروم.
دنیای امروز برای نوجوانان به اندازه یک تبلت است. مثلا، نشان ندادن ساز در تلویزیون برای آنها خندهدار است و نتیجهاش خاموش کردن تلویزیون، لمیدن روی مبل و استفاده از موبایل برای دسترسی به تازهترینهای جهان است.
بار دیگر تاکید میکنم، صداوسیما به مدیرانی نیاز دارد که فضای کنونی ایران و جهان را درک کنند و تصور نکنند با شبکهای مثل افق میتوانند با همه رقابت کنند یا با سانسور میتوانند جلوی دیده شدن دیگران و مهمتر از آن، آگاهی را بگیرند. یادمان نرود در همان جنگ ۱۲ روزه، تا وقتی اینترنت در دسترس بود، مردم اخبار را از شبکههای اجتماعی دنبال میکردند، نه تلویزیون! این یعنی صداوسیما تنها زمانی مخاطب دارد که اینترنت و ماهواره قطع باشد.
