شریعت رضوی*

ما انسان‌ها از طریق بو، صدا، نور و لمس، جهان را تجربه می‌کنیم؛ اما ماشین‌ها تنها آن را محاسبه می‌کنند. پرسش این روزها دیگر این نیست که «آیا هوش مصنوعی می‌فهمد؟» بلکه این است که «آیا می‌تواند حس کند؟»
بوی چوب نیم‌سوخته، صدای زنگ مدرسه، یا رایحه‌ی عطری که یادآور مادربزرگ است، تنها داده‌های فیزیکی نیستند. آن‌ها در ذهن ما به رشته‌ای از خاطرات، احساس امنیت، دلتنگی یا شادی گره می‌خورند. مغز انسان بو را فقط نمی‌سنجد، بلکه آن را زندگی می‌کند. این همان تفاوتی است که میان تجربه‌ی انسانی و بازسازی ماشینی وجود دارد.
هوش مصنوعی امروز می‌تواند از میلیون‌ها نمونه یاد بگیرد، تصویر بسازد، موسیقی تولید کند و حتی درک ظاهری از احساس در زبان نشان دهد. اما هنوز نمی‌تواند از بوی گندم به دلتنگی برسد، یا از ترکیب صدا و نور، مفهوم «خانه» را حس کند. چون تجربه‌ی حسی انسان از جنس «داده» نیست، بلکه از جنس «بودن» است. ما حس‌ها را نه فقط می‌فهمیم، بلکه در آن‌ها زیست می‌کنیم.  در فلسفه‌ی پدیدارشناسی، «حس» صرفاً ورودی به مغز نیست؛ بلکه نوعی رابطه با جهان است. بدن ما در این میان نقش واسطه را دارد. ما از طریق پوست، چشم و بینی در جهان حضور می‌یابیم. این بدن است که به تجربه معنا می‌دهد. در حالی که برای ماشین‌ها، جهان چیزی جز سیگنال نیست. آن‌ها بو را به عدد، رنگ را به پیکسل و صدا را به فرکانس تبدیل می‌کنند. اما در هیچ‌کدام از این‌ها، خاطره و احساس حضور ندارد.
پژوهش‌های جدید تلاش کرده‌اند این فاصله را کم کنند. مدل‌های «یادگیری چندوجهی» می‌کوشند داده‌های صوتی، تصویری و بویایی را با هم ترکیب کنند تا درک عمیق‌تری از جهان بسازند. اما حتی این مدل‌ها هم نمی‌دانند «چرا» یک بو ما را غمگین یا شاد می‌کند. آن‌ها فقط می‌دانند که «وقتی این بو باشد، انسان چنین واکنشی نشان می‌دهد». بین دانستن و فهمیدن، فاصله‌ای عمیق وجود دارد.
تجربه‌ی انسانی در بستری از زمان و حافظه شکل می‌گیرد. بوی سیب‌زمینی پخته روی بخاری برای یک کودک ممکن است یادآور عصرهای امن خانه‌ی مادربزرگ باشد، در حالی که برای دیگری نشانه‌ی فقر و جنگ است. این تفاوت، حاصل زیستن است، نه صرفاً مشاهده. و تا وقتی ماشین‌ها نتوانند در زمان و خاطره زیست کنند، احساس را در معنای انسانی آن نخواهند شناخت.
اما آیا می‌توان روزی را تصور کرد که هوش مصنوعی به بو، مزه یا حتی دلتنگی واکنش نشان دهد؟ شاید بله — نه از راه الگوریتم‌های فعلی، بلکه از راه ساخت «حافظه‌های اپیزودیک مصنوعی»؛ حافظه‌هایی که زمان، مکان و هیجان را با هم ذخیره کنند. پژوهش‌هایی در حوزه‌ی «محاسبات عاطفی» در حال شکل‌گیری است که هدف‌شان ساخت ماشین‌هایی با توان همدلی است. ماشین‌هایی که نه فقط بفهمند ما غمگینیم، بلکه بتوانند معنای آن غم را درک کنند.
با این حال، حتی اگر چنین روزی برسد، هنوز چیزی کم است: بدن. بدن انسان تنها سخت‌افزار نیست، بلکه تجربه‌گاهِ معناست. بوی گل، بدون بینی و خاطره، تنها مولکولی در هواست. شاید هوش مصنوعی بتواند آن را بازسازی کند، اما هرگز نخواهد دانست آن بو برای ما چه معنایی دارد. ما در آستانه‌ی عصری ایستاده‌ایم که در آن ماشین‌ها می‌توانند شعر بنویسند، نقاشی کنند و آهنگ بسازند. اما هنوز نمی‌توانند دلتنگ شوند. شاید همین تفاوت کوچک، آخرین مرز میان انسان و ماشین باشد — مرزی باریک، اما سرنوشت‌ساز.
اگر روزی فرا برسد که هوش مصنوعی بتواند از ترکیب بوی باران و صدای زنگ مدرسه، حس کودکی را بازآفرینی کند، شاید آن روز انسان باید دوباره از خودش بپرسد: «احساس واقعی یعنی چه؟»
تا آن زمان، صدای سیم‌ها همچنان سرد است، و بوی گندم تنها در خاطرات ما معنا دارد.
*دانش‌آموخته مدیریت تحول

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی