دکتر محمدمهدی ملایری
۱۴ آبان «روز فرهنگ عمومی و فرهنگ خصوصی » است؛ موضوعی که برای همگان در جهان بسیار مهم است؛ اما برای ایرانیان که به هر دلیل فرهنگ مهمترین رکن هویت ملی و دینی شان به شمار می آید، جایگاه برجسته تری دارد. یکی از مهمترین ناقلان فرهنگ نیز در طول زمان دبیران بوده اند
دانش و بصیرتی که برای اداره امور دیوانها و نوشتن نامهها و اسناد مختلف در موضوعهای گوناگون ضروری بود، رفته رفته کار دبیری را به آن پایه از اهمیت و اعتبار رسانید که در دوران ساسانی، نه تنها دبیران از طبقات ممتاز و بزرگان کشور به حساب آمدند، بلکه یکی از ارکان مهم دولت و عامل مؤثری در اداره امور مملکت به شمار میرفتند. درنوشته مورخان هم غالباً دبیران در ردیف وزیران و هر دو همچون دو گروه از بزرگان نامبرده شدهاند که در کارهای مهم مملکتی دخالت داشتند و حتی در بعضی موارد نام «دبیربَد» یعنی «سرپرست کل این دستگاه دیوانی»را در ردیف بزرگترین مقامهای دولت ساسانی مییابیم و به همین سبب برای پذیرفتن افراد در سلک دبیران و کارگزاران دیوان، رسم و آیینی خاص و آزمایشی نسبتاً دشوار نهاده بودند و جز از طبقه بزرگان، آنهم با اجازه مخصوص شاه، کسی را در کار دبیری نمیپذیرفتند.
این سختگیری بدان سبب بود که دیوان شاهی که همه دستگاههای مالی و اداریمملکت را ـ از کشوری و لشکری ـ در بر میگرفت، به منزله ستون فقرات دولت و مرکز اسرار مملکت بود و با نظامی که در آن دوران بر اجتماع حکمفرما بود، ورود در آن دستگاه، به کسانی اختصاص داشت که هم از دودمانهای سرشناس و مورد اعتماد باشند و هم با آموزشهای علمی و تمرینهای عملی، مهارت فنی و دانش و ادب لازم را به دست آورده و در زمره اهل رأی و تدبیر درآمده و شایسته همنشینی با بزرگان و دولتمردان گردیده باشند.
راه و رسم گزینش دبیران
در کتاب «الوزراء والکُتّاب» (نوشته محمد بن عبدوس جهشیاری، درگذشتة ۳۲۱ق) که در شرح حال وزیران و دبیران قرنهای نخستین اسلامی است و در مقدمه آن، شمهای از راه و رسم ایرانیان در این زمینه ذکر شده، آمده است: «در روزگار ایرانیان رسم چنین بود که چون کسانی را برای دبیری دیوان نامزد میکردند، نخست میبایست سران دیوان خرَد و دانش آنها را بیازمایند و کسانی را که شایسته یافتند، نامشان را به پادشاه گزارش کنند و کارهایی هم به آنان واگذارند تا آنگاه که به دستور شاه آنها را نزد کارگزاران دولت بفرستند تا در کارهای مختلف به کار وادارند و به تناسب کاری که انجام میدهند و شایستگیی که از خود نشان میدهند، از مرتبهای به مرتبه بالاتر ارتقا دهند تا هر یک از آنها به مرتبهای برسند که شایسته آنند. هیچ یک از اینان را روا نبود که در خدمت کس دیگری درآید، مگر با دستور و اجازه شاه.»
در همین زمینه در آن کتاب آمده است: «پادشاهان دبیران را مقدم میشمردند و فضیلت صنعت ایشان را میشناختند و آنان را از نعمت و رفاه بهرهمند میساختند؛ زیرا آنها رأی و خرد را با صنعت و هنر یکجا داشتند. و میگفتند که نظام امور و کمال مملکت و رونق سلطنت به ایشان است و آنان هستند که زبان گویای شاهان و گنجینهدار اموال ایشان و امین پادشاهان بر رعیت و کشورشان هستند.»
آنچه جهشیاری درباره آموزش دبیران و مراحلی که میبایست بپیمایند تا در دیوان مرکزی به خدمت گمارده شوند، ذکر کرده، فردوسی ازجمله کارهای اردشیر ـ بنیادگذار ساسانیان ـ شمرده است و چنانکه نوشتهاند، در زمان او بود که دبیران طبقهای خاص گردیدند و از طبقات ممتاز به شمار رفتند. برخی تاریخنویسان و از آن جمله فردوسی در شاهنامه حکایتی درباره انوشروان و کفشگری که میخواست با تقدیم مال فراوان از او اجازه بگیرد که فرزند خود را به فرهنگیان بسپارد تا در زمره دبیران درآید، نقل کردهاند که از آن میتوان به اهمیت این طبقه و مبالغتی که در گزینش افراد آن میشده است، پی برد. کفشگر در این روایت، نمادین پایینترین افراد طبقات عامه محسوب میشده. به این مناسبت لازم است به این نکته هم اشاره شود که برخی از کسانی که این حکایت را خواندهاند، از آن چنین استنباط کردهاند که در آن روزگار به مکتب رفتن و درس خواندن برایعامه مردم ممنوع بود و نیاز به اجازه شاه داشت. این استنباط درست نیست. در آن روزگار هم به مکتب رفتن و درسخواندن، اگرچه برای آموختن دین و به وسیله موبدان بود، برای مردم عادی امری معمول بود و نیازی به اجازه شاه نداشت و شواهد آن هم در تاریخ کم نیست. آنچه احتیاج به اجازه داشت، چنان که در روایت جهشیاری هم با صراحت بیشتری بیان شده، ورود در خدمت دیوان و رسیدن به مقام دبیری بود که طبق آیین آن زمان اختصاص به فرزندان کسانی داشت که در همین طبقه دبیران بودند؛ و این نکته که مراد کفشگر، دبیری فرزندش بوده نه صرفاً به مکتب رفتن و درس خواندن او، از ابیات فردوسی در بیان گفته بزرگمهر به انوشیروان و پاسخ او نیز نمایان است. نوشته ابن بلخی هم بر این امر صراحت دارد. او ازجمله کارهای انوشروان، این را نوشته که: «بفرمود تا جز مردم اصیل صاحب معرفت را هیچ عمل نفرمودندی و منع کرد هیچ بیاصل یا بازاری یا حاشیهزاده دبیری آموزد.»
دبیران چه میآموختند؟
درباره اینکه داوطلبان دبیری چه چیزهایی میبایست بیاموزند تا شایسته این مقام گردند، و جایی که آموزش آنان در آنجا صورت میگرفت به چه نام خوانده میشد و نظام آن به چگونه بوده، هرچند اطلاعات تفصیلی در دست نیست؛ ولی از آگاهیهای پراکندهای که در مآخذ تاریخی یافت میشود، میتوان کلیاتی بهدست آورد؛ مثلاً فردوسی از بلاغت و خط یاد میکند که دو ماده اصلی در آموزش آنان به شمار میرفت، و در مطالبی که ابنقتیبه و دیگر مؤلفان اسلامی از مآخذ ساسانی مانند «تاجنامه»ها و نوشتههای دیگر نقل کردهاند، مواد دیگری هم بر آنچه در شاهنامه آمده، افزوده میگردد که برای راهیابی به زمینه آموزش و فرهنگ عمومی دبیران آن دوران مفید و راهگشاست. و از بررسی آنها شاید بتوان به اطلاعات بیشتری درباره سازمان دیوانی و فرهنگ دیوانیان آن زمان دست یافت و این چیزی است که در اینجا سعی میشود مورد بررسی قرار گیرد.
خط: درباره خط که دستمایه اصلی دبیران دیوان بوده، باید به این نکته توجه شود که در دورههای اسلامی روشی که دبیران و نویسندگان در خط فارسی به کار گرفتند و نیز بر اثر تفنن و هنرنماییهای خوشنویسان، گونههای مختلفی از خط فارسی و عربی پدید آمد که بعضی از آنها در زیبایی در ردیف هنر نقاشی قرار گرفتند و برخی از آنها از راه تفنن یا رعایت تناسب، به گونهای از نوشتههای غیرعادی همچون منشورها یا کتیبهها و مانند آنها اختصاص یافتند. پیش از اسلام نیز همین تفنن به گونهای دیگر در خط پارسی به عمل آمده بود و برای نوشتن بعضی اسناد یا نوشتهها و کتیبهها و طرازها، خط خاصی را به کار میبردند، با این تفاوت که بعضی از آن خطها چنانکه از وصف آنها در مآخذ تاریخی برمیآید، گذشته از شکل و صورت، در تعداد حروف و حرکات هم با یکدیگر تفاوت داشتند.
این توضیح برای بیان این مطلب است که از تعداد خطها در آن دوران نباید چنین فهمید که همه آنها خطهایی بودند بیگانه با یکدیگر و منشعب از اصولی بهکلی جدا از هم، بلکه باید آنها یا دستکم بیشتر آنها را صورتهای مختلفی از اصل واحدی پنداشت که با گذشت زمان و بر اثر تفنن دبیران و خطنویسان، دگرگونیهایی در اشکال آنان روی داده یا برحسب نیاز و به حکم ضرورت، حروف و حرکاتی بر آنها افزوده یا احتمالاً از آنها کاسته شده است.
آموختن این خطها و کسب مهارت در خواندن همه آنها، یکی از مواد اصلی و اساسی بود که دبیران میبایست فرا گیرند و این امر در ردیف «بلاغت» که رکن دیگری از ارکان نویسندگی بود، قرار داشت و علت این هم که در شاهنامه فردوسی از میان همه چیزهایی که دبیران دیوان میبایست بیاموزند، بلاغت و خط به نام ذکر شده است، همین باید باشد.
رسایی و شیوایی
درباره فن بلاغت پارسی که آموختن و احاطه بر آن، یکی از ارکان اصلی حرفه دبیری بود و گذشته از دبیران، جزء موادی هم به شمار میرفت که به بزرگ زادگان میآموختند، از روی نامها و عناوین نوشتههایی که در این فن از دوران ساسانی به دوران اسلامی رسیده بوده و همچنین از آثار پراکندهای که از آن نوشتهها در کتابهای ادبی عربی باقی مانده، میتوان تا حدی به کلیات قواعد و اصولی که بیش از همه بدان پایبند بودند، پی برد و اجمالاً چهرهای از آن را مشخص نمود.
در رسالهای که از آثار ساسانی بر جای مانده و به نام «خسرو و ریدَک وی» به چاپ رسیده و قسمتی از آن هم در کتاب «غُرر ملوک الفُرسِ» ثَعالبی نقل شده و متضمن گفتگویی است میان خسرو (انوشیروان یا پرویز) و جوان دانایی که ملازمش بوده، آن جوان تعلیماتی را که فراگرفته بود، بدینگونه شرح میدهد: «در سن مقرر او را به مدرسه گذاشتهاند. نخست قسمتهای مهم اوستا و زَند را مانند یک هیربَد از بر کرده، سپس در تعلیمات متوسطه ادبیات و تاریخ و فن بیان و اسبسواری و تیراندازی و نیزهبازی و به کاربردن تبرزین را آموخته، موسیقی و سرود و ستارهشناسی را فرا گرفته، در شطرنج و سایر بازیها به کمال رسیده است...»
در همین زمینهها یعنی بلاغت در نوشتن و گفتن ضمن متونی که به چاپ رسیده (متنهای پهلوی، چاپ بمبئی، جاماسب جی) نوشتههای دیگری هم با عنوانهایی همچون «آیین نامهنویسی» و «سورآفرین» به چشم میخورد که هرچند کوتاه و مختصرند، ولی نشاندهنده اهتمام و عنایتی است که به این جبنه از سخن داشتند و برای آگاهی از سبک انشا و نظم سخن و رسم و آیینی که بدان پایبند بودند و همچنین ستایشهایی که معمولاً در آغاز گفتهها و نوشتهها به کار میبردند، بسیار مفید است.
«سورآفرین» یعنی «ستایش جشن و ضیافت» و آن عبارت از سخنانی است که در ضیافتها، یکی از مهمانان و شاید هم شخص معینی بر سر خوان، در حقگزاری از یزدان و سپاسگزاری از صاحبخانه که چنان سفرهای گسترده، ایراد میشد. ملکالشعرای بهار چند فقره از این نوشتهها را به فارسی برگردانده و در کتاب «سبکشناسی» آورده است و درباره شان چنین داوری کرده که آن گفتهها و نوشتهها نثر ساده و معمولی نیست، بلکه نثری است ساخته و پرداخته و محدود در رسم و آیینی مشخص و نظم و ترتیبی لازمالرعایه، حتی در نام بردن از کسانی که میبایست در اینگونه موارد از آنها نام برده شود: «ستایشها و دعاها دارای نظم و ترتیب است. از جملههای کوتاه و کوچک با آهنگ متوازی، جملههای بزرگتر ساخته شده و جملههای کوچک هر چند جمله دارای انتظام لفظی و معنوی است.»
از نوشته جاحظ همچنین برمیآید که در آن دوران برای تعلیم فن بلاغت و آیین سخنوری، کتابهایی داشتند که از روی آنها این دانش را میآموختند و این نوشتهها تا زمان او هم وجود داشت. وی در جایی که بلاغت اعراب و ایرانیان را با هم سنجیده و بلاغت اعراب را از آن رو که ارتجالی و بالبداهه بوده است، از بلاغت ایرانیان که درنتیجة درس و بحث و تعلیم و تعلم به دست میآمده، برتر شمرده، گوید: «در میان ایرانیان هم سخنوران هستند، لیکن هر کلام و معنایی از ایشان، زادة اندیشه بسیار و مطالعه کتابها و انتقال معلومات از نسلی به نسل دیگر و جمع شدن ثمره همه آن اندیشهها در نسل اخیر است.»
کتاب کاروَند
از نوشته جاحظ در همین کتاب برمیآید که تا زمان او دستکم یک کتاب پارسی در فن بلاغت و دستور زبان وجود داشت که جاحظ نامش را «کاروند» نوشته و از آن به مناسبت نقل گفتهای، از شعوبیان نام برده و از زبان ایشان گفته: «هر که بخواهد در صنعت بلاغت و معرفت غریب، به کمال برسد و در لغت متبحر گردد، کتاب کاروند را بخواند.» مراد از «معرفت غریب»، الفاظ و عبارات و تعبیرهایی بوده که دارای معانی و مفاهیمی دور از اذهان مردم عادی باشد و معمولاً ادیبان و نویسندگان بلیغ که بر لغت احاطه کامل و در آن قدرت تصرف دارند، همراه با تشبیهات و ضربالمثلهایی در نوشتههای خود به کار میبرند؛ یعنی عبارات و تعابیری که برای درک مفاهیم دقیق آنها احتیاج به تفسیر و شرح و بیان دارند و چون از شروط بلاغت این بوده که سخن را در سطحی بالاتر از معمول قرار دهد، از این رو دبیران و نویسندگان و ادیبان اینگونه الفاظ و تعابیر را که مجموعاً با عنوان «غریب» خوانده میشد، به درس میخواندند و ملکة خود میساختند.
اصطلاح «غریب» را معمولاً برای اینگونه کلمات و تعابیر در قرآن مجید و احادیث و لغت به کار میبرند و شماره کتابهایی که در موضوع «غریبالقرآن»، «غریبالحدیث» یا «غریباللغۀ» تألیف شده و در ضمن تألیفات متقدمان از علمای علوم قرآن و حدیث و لغت نام آنها برده شده، کم نیستند. ابنندیم زیر عنوان «الکتب المؤلفۀ فی غریب القرآن» تعدادی از این کتابها را از علمایی همچون ابوعبیده، مؤرج سدوسی، ابنقتیبه، ابوزید بلخی و دیگران آورده و در شرح حال علمایی همچون ابنکامل که او را یکی از عالمان مشهورِ علوم قرآن شمرده، دو کتاب ذکر کرده است: «غریبالقرآن» و «التقریب فی کشف الغریب» و از مؤلفات ابوبکر نقاش که یکی از قاریان معروف مدینه بود، «کتاب الاشارۀ فی غریب القرآن» را نام برده و از محمد بن قادم و ابنعاصم که هر دو شاگرد و پیرو فرّاء ـ عالم معروف نحو ـ بودند و همچنین از ابوعمر شیبانی (استاد احمد بن حنبل) از هر کدام کتابی به نام«کتاب غریبالحدیث» ذکر کرده و از چند تن از عارفان به لغت هم مانند ابومهدیه و ابومسحل کتابی در «غریب» نام برده و درباره جهم بن خلف گفته که: او عالم به غریب و شعر بود.
از کتاب کاروند جز همین وصفی که در کتاب جاحظ از آن دیده میشود، اثر دیگری در دست نیست؛ ولی از تکههایی که از نوشتههای ساسانی به طور پراکنده در مآخذ ادبی عربی ترجمه یا اقتباس و نقل شدهاند، میتوان کلیاتی در این زمینه بهدست آورد. چون غالب مطالبی که در کتابهای ادبی عربی از نوع کتابهای جاحظ یا «عیونالاخبار» ابنقتیبه یا کتاب«الکامل» مبرد و نظایر اینها نقل شده، گلچینی بودهاند از مطالب مختلف و حکایات یا نکتههایی که بدیع یا جالب به نظر میرسیده، به مصداق همین تعریفی که برای ادب کرده و گفتهاند: «الادب هو الأخذ مِن کل شئ یطرف: ادب آن است که از هر موضوعی چیزی بدانی»، غالباً به صورت عباراتی کوتاه و مختصر و پراکنده نقل شده و مطالبی هم که از آثار پارسی یا ترجمه آنها در زمینه بلاغت و دبیری در مآخذ ادبی نقل شده، خارج از این قاعده کلی نیست؛ بنابراین نباید انتظار داشت که در آنها مطالب مشروحی در این زمینه یافت، بلکه باید به همین اندازه قانع بود که با بررسی همان قطعات و با تلفیق آنها اطلاعاتی ولو اجمالی درباره آیین نگارش دیوانی و برخی از قواعد و قوانینی که رعایت آنها را ضروری میشمردند، به دست آورد.
ادامه دارد
شما چه نظری دارید؟