ونوس جامی پور
«عبدالرحمن جامی» شاعر، موسیقیدان، ادیب و صوفیِ نامدار فارسیزبانِ ایرانیِ سده ۹ قمری، بیست و سوم شعبان ۸۱۷ ه.ق(۲۴ آبان خورشیدی) در دشت اصفهان به دنیا آمد و کودکی را در تربت جام ادامه داد. عمر گرانمایه اش تا هفدهم محرم ۸۹۸ ه.ق(۲۷ آبان خورشیدی) که جان ملکوتی اش را در هرات به جان آفرین تقدیم کرد، فرصت مغتنمی برای تدبر و تعمق در الهیات و عرفان و شعر برایش رقم زد.
از آنجا که تاریخ تولد و وفات جامی در محاسبه به هجری شمسی، آبانماه است
( ۲۴ آبان ۷۹۳ تا ۲۷ آبان ۸۷۱)؛ در این پاییز خنیاگر و خیال آفرین، فرصت را قدر دانسته و برایتان از خصائل و فضائل و آثار وی می نویسم. عبدالرحمن را با نام هنری جامی می شناسیم. هرچند در شعر ابتدا دشتی تخلص میکرد، سپس آن را به جامی تغییر داد که خود علت آن را ارادتش به
«شیخ الاسلام احمد جام» ذکر کرده است. ایشان ملقب به
«خاتم الشعرا» است.
جامی مقدّمات ادبیات فارسی و عربی را نزد پدرش آموخت و چون خانوادهاش شهر هرات را برای اقامت خود برگزیدند، او نیز فرصت یافت تا در مدرسه نظامیه هرات که از مراکز علمی معتبر آن زمان بود، مشغول به تحصیل شود و علوم متداول زمان خود را همچون صرف و نحو، منطق، حکمت مشایی، حکمت اشراق، طبیعیات، ریاضیات، فقه، اصول، حدیث، قرائت، و تفسیر به خوبی بیاموزد و از محضر استادانی چون خواجه علی سمرقندی و محمد جاجرمی استفاده کند.
جامی به افتادگی و گشادهرویی معروف است و زندگانی اش آنچنان ساده و مصفا بود که علاقه مندانش وقتی برای دیدن وی به خدمت می رسیدند، باورشان نمی شد که نورالدین عبدالرحمن جامی را در کسوتی سرشار از رافت و شفقت بیابند.
وی در پرده خرد و رموز ادبیات حکیم است و از فرزانگان ساحت ادبیات به شمار می رود. تعمق و تلاش های وی، راهگشای شناخت نظم نه چندان کهن است؛ نظمی خردمندانه و عقلانی. مناجات های پیر هرات در زمره زیباترین بخش های متون آیینی اند. جامی علاوه بر توفیق در نظم عالمگیر و احترام به آن که برخاسته از نگاه او به قرآن و عترت است، دست از سر عرفان کلامی و معنایی برنداشته، وقتی که می سراید:
ساقی جان، جام معنی پر شراب ناب ساخت
بعد از آن جامی حریفان را ز می سیراب ساخت
جامی مراقب و نگاهبان و کارآمد و موقع شناس و صاحب تشخیص است و با تمام دل، اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمم السلام)را ستوده و به آنها اظهار ارادت می کند. چه آنجا که قصیده معروف فرزدق را در ستایش سیرت و صورت امام سجاد(ع) را با احترام و عشق دنبال می کند و می سراید و چه آن هنگام که حضرت مولی الموحدین، امیرالمومنین علی(ع) را اینگونه عاشقانه صدا می زند:
گویند که مرتضی علی در نجف است
در بلخ بیا ببین چه بیت الشرف است
جامی نه عدن گوی، نه بین الجبلین
خورشید یکی و نور او هر طرف است
جامی دهها کتاب و رساله به نظم و نثر به زبانهای فارسی و عربی دارد و اشعار خود را در دو مجموعه بزرگ گردآوری کرده است: دیوانهای سهگانه و هفت اورنگ. جامی «سلامان و ابسال» را زنده نگه داشته است. سلامان و ابسال، این دو انسان پر احساس در اثر جامی مثل رومئو و ژولیت هستند. جامی اربعین را در عرفان محض نگاشته است. احیاء نام ایشان از روی انصاف و معرفی مجدد وی به علاقه مندان و پژوهشگران عرصه شعر و ادبیات فارسی امری است واجب. وقتی علاقه مندان به حکایت های عاشقانه به سراغ رومئو و ژولیت می روند، چرا سلامان و ابسال نخوانند. آثار هفتگانه و یوسف و زلیخا نیز هست.
در طول تاریخ شعر هزار ساله فارسی که اینک در هزاره دوم آنیم، انجمن های ادبی نیز به تعبیری گوشه کار را گرفته اند و با ممارست و عشق ورزی، چراغی روشن نگاه داشته اند. تا نمونه های عالی و فرد اعلای شعر، دهان به دهان و قلب به قلب بچرخد و این لوح زرین در عین صحت و عافیت به آیندگان منتقل و تحویل گردد.
حرکتی با حرمت و پر حرارت که شعر را در خانه ها و محله ها به نقل و نقد کشاند. همه انجمن های نامور و نمونه ایران مثل «انجمن ادبی جامی»، تلاش کرده اند تا فخر و فخامت و لطافت و جمال و جلال زبان پارسی را که از کرامت این زبان بهشتی است، در کلاس ها و درس ها، در جلسات و همایش ها با مفاخره و مباهات به نمایش بگذارند و شیرینی اش را زیر لب مزه مزه کنند. هرچند به تعبیر حضرت جامی:
محنت قرب ز بعد افزون است جگر از هیبت قربم خون است
امیدوار و دلگرم در طی و طول این سالیان برآن شدم تا با مساعدت اهل فن و استادان نام آور در انجمن از آثار جامی؛ از «تحفه الاحرار» که هدیه آزادگان است و «سبحه الابرار» سخن به میان آید و این عارف و عالم و فقیه و مفسر شاعر به شاعران پیر و جوان و فارسی زبانان علاقه مند معرفی گردد. بدان شیوه و با آن شکل از شکیبایی که جناب عبدالرحمن در بهارستان سروده است:
باری که آسمان و زمین سرکشید از آن
مشکل توان به یاوری جسم و جان کشید
همّت قوی کن از مدد رهروان عشق
کان بار را به قوت همت توان کشید
آنچه در پی می آید، سروده ای است که به ساحت جامی بزرگ و عارف تقدیم کردم:
خراسان سخنور، خراسان طلایی
دلم را به سجاده پیوند دادی به لطف خداوند سوگند دادی
دل سرخوش و ساده را عاشقانه به یک جان سبز و خردمند دادی
تب تربت جام، گرم از نگاهت چراغی به چشم سمرقند دادی
هرات از حضور تو هستی گرفته جهان را به جامی هنرمند دادی
چهل شب عبادت، چهل شب زیارت چه زیبا به آزادگان پند دادی
سلامان و ابسال را عاشقانه به قلب گل سرخ پیوند دادی
در آثار خود جاری و سبز و روشن چه ارجاع خوبی به فرزند دادی
سرآغاز و سرفصل پرواز هستی رهایی به انسان دربند دادی
تو با سنت و شیوه ای نو سخن را سریری ستبر و فرهمند دادی
خراسان سخنور، خراسان طلایی چه حالی به حس خداوند دادی
چه طعم خوشی با کتاب و کلامت به شیرینی شکر و قند دادی
به دور از تو چشم حسودان شعرت به قرن نهم عود و اسپند دادی
به قرن نهم نه، به فرهنگ ایران چنین فرصتی بی همانند دادی
صداقت، شفقت، اصولی که شخصأ به بن مایه این فرایند دادی
شبی پرستاره، ونوس و زحل را به زیباترین شکل پیوند دادی
در این انجمن، جامی از مهربانی حکیمانه، دلچسب و خرسند دادی

شما چه نظری دارید؟