دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

در بخش نخست عناصر اصلی هویت ایرانی، توانایی ها و ضعفهای موجود بررسی شد و اهمیت آگاهی از تاریخ و فرهنگ ایران مطرح گردید.
 ایران توانست نزدیک سه هزار سال تحت همین نام و ماهیت خود را بر سر پا نگه دارد. پس لابد باید به این نتیجه رسید که در این آب و خاک، پای یک نیروی زنده و یک جوهره در میان بوده. 
با این حال، کسانی به سلوک تاریخی او ایرادهائی داشته‌‏اند؛ می‌‏گویند: «چرا بایست در مواردی تن به خواری بدهد و زیر بار حکومت‌های بیگانه برود؟ آنگاه سالها و سالها انتظار بکشد، به امید آنکه بتواند آنها را در قالب فرهنگی خود درآورد.»  چنین می‌‏نماید که این مدعیان دستی از دور برآتش دارند. 
اگر به علل و ریشه‌‏ها توجه می‌‏کردند، قضاوتی جز این می‌‏داشتند. از نظر دور می‌‏دارند که ایران در دوره‌‏هایی از عمر خود در چه تنگنایی به سر می‌‏برده و چه قیدهایی بر دست و پای خود داشته. در مجموع هر چه از دستش برآمده، کرده. 
 ایران زمانی نزدیک هزار سال«ابر قدرت آسیا» بوده. در دوران بعد از اسلام هم آثاری از خود پدید آورده که بر غنای تمدن و فرهنگ جهانی افزوده است؛ بنابراین باید درباره مردمی که این‌گونه دستاورد داشته‌‏اند، با احتیاط بیشتر داوری کرد.
البته هر کشور دیرینه سالی نشیب و فراز تاریخی داشته و هیچ ملتی هم نیست که‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏ مردمش یکدست باشند؛ ترکیبی است از بدتر و بهتر. مهم آن است که تعداد بدها اندک تر از خوبان باشند، و بی‌‏آزارها و نجیب‌‏ها پامال نشوند. 
ایرانی با همه ناسازگاری‌‏های روزگار، توانسته است رشحه‌‏ای از اصالت در خود حفظ کند، و هر گاه لازم شد، سرزندگی خود را به‌‏کار اندازد. 
ما نمی‌‏خواهیم وارد جزئیات حسن و عیب شویم. ایران با آن تاریخ درازی که پشت سر نهاده، در هر دوران با اقتضاهای خاص آن دوران زندگی کرده است. 
مراحل متعدد از سرگذرانده. دوره باستانی داریم، سپس دوران بعد از اسلام تا آمدن غزنویان و سلجوقیان. 
دوران پیش از مغول و بعد از مغول، پیش از صفویه و بعد از صفویه. عصر قاجار. سپس مشروطه و بعد، در هر یک از این دوره‌‏ها، کوشش‌‏هایی برای ادامه زندگی بوده است.
تجدیدنظر
اکنون برای نمونه اشاره خواهیم داشت به چند خصلت که محتاج تجدیدنظر هستند تا ایرانی بتواند آسان‌‏تر خود را با دنیای امروز هماهنگ سازد: 
یکی فردی‌‏اندیشی در برابر جمع‌‏اندیشی است، و از این روست که کار جمعی در ایران با اشکال روبرو می‌‏شود. بشر امروز هم متعلق به خود است و هم متعلق به جمع؛ هم ملی است و هم قدری جهانی. یک جامعه متعقل مسیر خود را طوری ترتیب می‌‏دهد که فرد مصلحت خود را در مصلحت اجتماع بیند، و آبادانی خود را در آبادانی کشور به حساب آورد. ما هنوز با این مرحله فاصله داریم.
موضع دیگر خصیصه دوچهره‌‏ای بودن ایرانی است. این خصوصیت نیز که نوعی تحمیل تاریخ است، به این علت شیوع یافته که ناامنی روانی و اجتماعی بر کشور حاکم بوده. نتیجه آنکه روا و ناروای امور نه برحسب ماهیت آنها، بلکه برحسب آنکه پنهان یا آشکار ارتکاب یابند سنجیده می‌‏شود. از قدیم گفته‌‏اند: دزد نگرفته پادشاه است! نتیجه دیگرش رواج غلو و تملق و سوگند، در سخن گفتن است که کلام را از اعتبار می‌‏اندازد.
مشکل دیگر، گرایش به افراط و تفریط است. جامعة نامتوازن و کم‌‏بهره از قانون، دستخوش غلیان احساس می‌‏شود، یا دلزده است یا ذوق‌‏زده و در هر حال از خط میانه دور می‌‏افتد، و تراکم این حالت سر به عقده می‌‏زند.
نوعی سوءظن مزمن را هم از یاد نبریم که همین دویست ساله عارض شده و بر اثر آن پنداشته می‌‏شود که در هر چه می‌‏گذرد، دست خارجی در کار است. همیشه کاسه‌‏ای زیر نیم کاسه است. آغاز این بدبینی را از بازشدن پای انگلستان در هند و جنگ ایران و روس بگیریم.
اکنون بیاییم بر سر قضا و قدر. ملتها برحسب جهان‌‏بینی خود بعضی بیشتر و بعضی کمتر قدَری هستند. در اینجا ما با دو اندیشة متقابل روبروئیم: فرهنگ ایران در‏‌‏‌‏عین قبول نیروی قضا، به تشویق کوشش در زندگی نیز اهتمام دارد.فردوسی به یک نیروی مرموز اشاره دارد که می‌‏تواند اراده ما را بشکند (داستان رستم و سهراب)، در عین حال محتوای شاهنامه سراپا کوشندگی است. حافظ یک جا می‌‏گوید:
رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای‌‏        که بر من و تو در اختیار نگشاده است‌
و جای دیگر طلب را به کار می‌‏گیرد:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید        یا جان رسد به جانان یا جان زتن برآید
قضیه یک جهت‌‏گیری قطعی ندارد؛ زیرا زندگی قطعیت را در این باره نپذیرفته. از یک سو بشر صاحب اراده و تمییز است، از سوی دیگر در معرض اتفاق‌‏هایی. خواست یک جامعه متعقّل آن بوده که هر چه بیشتر سهم اتفاق را کم کند، و یک بهره از کوشایی انسان مصروف به پیشگیری از اتفاق‌‏های نامساعد بوده است، بی‌‏آنکه هیچ گاه امیدی به زدودن کامل آن باشد. درجة قضاقدری شدن یک ملت ارتباط دارد با درجه استحکام و انسجام و انتظام یک جامعه. باز اینجا هم جامعه‌‏های ناامن و بی‌‏ثبات خیلی بیشتر آماده به پذیرش این باور بوده‌‏اند.
اقلیم نیز در این میانه بی‌‏تأثیر نبوده است. بخش اعظم خاک ایران با کمبود باران روبرو بوده و داریوش هم در سنگ‌‏نوشته خود از آن به عنوان یکی از سه بلا یاد می‌‏کند: «خشکسالی، دروغ و دشمن». 
حتی می‌‏توانیم قدری دور برویم و بگوئیم که هجر و فراق و محرومی که آن همه در ادب فارسی از آن دم زده می‌‏شود، می‌‏تواند ناآگاهانه، کنایه‌‏اش به تشنه‌‏کامی طبیعتش باشد. 
البته هر یک از این خصلت‌‏ها که ناشی از مشکلات اجتماعی و تاریخی بوده است، نه آن است که قابل ترمیم نباشد. علم جدید و آموزش درست، راه آن را در برابر ما می‌‏گشاید، به شرط احساس مسئولیت و هوشیاری. وظیفه اول برعهده دستگاه‌‏های آموزشی است و به همراه آن دستگاه‌‏های تبلیغی و رسانه‌‏ای. اینها بدنه اندیشه‌‏ساز کشور هستند. خوشبختانه ما با ذخیره عظیمی از جوانان روبرو هستیم و باید از توانائی و کوشایی آنان بهره گرفته شود. شرط آن ایجاد شوق و اعتماد است.

اخلاق اجتماعی
اکنون بیاییم بر سر یک موضوع مهم دیگر که می‌‏خواستم در انتها از آن یاد کنم و آن اخلاق اجتماعی است. هر جامعه با«اخلاق»، «قانون» و «ایمان» بر سر پا می‌‏ماند. هر یک از اینها اگر سست شوند، خلل در کار اجتماع پدید می‌‏آید؛ به خصوص اخلاق که بیشتر از آن دو به‌‏عنوان ملاط اجتماع شناخته می‌‏شود. ایمان اگر با مصالح شخصی تضاد پیدا کند، آن را به نوع دلخواه تفسیر می‌‏کنند و از کنارش می‌‏گذرند و قانون اگر ترس از مجازات به همراهش نباشد، می‌‏تواند نادیده گرفته شود. اما اخلاق که از عمقی‌‏ترین نهاد انسانیت سرچشمه می‌‏گیرد، نقصانش آثار سوء پدید می‌‏آورد. انسانیت انسان باید چنان باشد که نه از ترس از مجازات، نه از چشمداشت پاداش مادی، و نه از امید اجر اخروی سرچشمه گرفته باشد، و اخلاق ناب ترین تجلی انسانیت است.
در دوران جدید موجباتی فراهم گردیده و الزاماتی در کار آمده که مرجعیت اخلاق ضعیف شود و همه اعتبارها به قانون ارزانی گردد؛ ولی قانون آن جوهرة انسانی اخلاق را واجد نیست. این مقدمه را آوردیم برای آنکه برسیم به این سؤال که: 
ـ وضع اخلاق در ایران کنونی چگونه است؟ 
همیشه ایرانی نوعی اخلاق جزو فرهنگش بوده. از بعد از مشروطه قانون آمد و شریک اخلاق شد؛ ولی آیا جوابگو بوده است؟ متأسفانه باید بگوییم که اخلاق در ایران، لااقل از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رو به شیب نهاده است. این را کسانی که در این دوران زندگی کرده‌‏اند، روزانه به تجربه دریافته‌‏اند. چرا؟ چه پیش آمده؟ 
آنچه به ظاهر دیده می‌‏شود، جمعیت افزایش یافته، شهرها متراکم شده، و از همه مهمتر نیاز مادی و توقع مردم رشد کرده، و راه‌‏حلی که برای اقناع نیازها دیده شده، مجالی برای پروای اخلاق نیافته. نفع، محور قرار گرفت، و پول راهگشای کل گشت. در جریان «نهضت ملی‌‏شدن نفت»، مردم به چیزهای دیگر دلخوشی بسته بودند؛ مفاهیمی چون: آزادی، رهایی از اِعمال نفوذ خارجی، بازیافت عزت نفس برای آنها معنی یافته بود. اندکی به سربلندی ایران باستانی و آزادگی ادب فارسی می‌‏اندیشیدند که می‌‏گفت:
دانش و آزادگی و دین و مروّت
این همه را بنده درم نتوان کرد
ولی جریان بیست و پنج ساله بعد از کودتا به زبان بی‌‏زبانی به آنها گفت: «آزمودید و شکست خوردید. اکنون به آنچه نقد است، دل ببندید، پول به دست آورید!» و این ادامه یافت. همه سامان زندگی و سیاست رو به چنین رهنمودی داشته و ایرانی هم هماهنگ با فضای کلی کشور شده.
من اگر خارم اگر گُل، چمن آرایی هست    ‌‏که از آن دست که می‌‏پروردم، می‌‏رویم‌
این است که در تجربه روزانه به مردمی برمی‌‏خورید که ناخواسته و بی‌‏گناهانه عبوس و کژخلق و بی‌‏حوصله و ملول هستند. زمانه آنها را به این نتیجه رسانده است که همه راهها به یک نقطه ختم می‌‏شود و آن پول است! آنگاه با تأسف به خود می‌‏گویید: کجاست آن خوشرویی و ادب ایرانی که نمونه بود؟ خوشبختانه وقتی به یکی از قصبه‌‏ها و روستاها می‌‏روید، هنوز به ته بساطی از خلق خوش برمی‌‏خورید و امیدوار می‌‏شوید که اصالت ایرانی هنوز به شما می‌‏گوید: «تا ریشه در آب است، امید ثمری هست.» هویت ایرانی در انتظار آن است که جنبه‌‏های مثبت فرهنگ خود را فراخواند، و جنبه‌‏های منفی را به دور اندازد. این نصیحت حافظ  را از یاد نبریم:
دلا، معاش چنان کن که گر بلغزد پای        ‌‏فرشته‌‏ات به دو دست دعا نگه دارد

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی