محمد صالح علاء در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: زبان شفاهی، بهویژه در رادیو و تلویزیون، چنان اهمیت دارد که در جامعه تبدیل به زبان معیار میگردد. زبان معیار، زبانی که دانشدارها، فرهیختهها در نوشتههای خود در کتابها و مطبوعات به کار میبرند یا با گفتارشان در رادیو و تلویزیون حرف میزنند. یعنی گونهای معتبر از یک زبان یا الگوی زبانی برای مردم که مخاطب برنامههای رادیو و تلویزیوناند.
البته در صورتی که ما که در رادیو و تلویزیون حرف میزنیم، خودمان درست حرف بزنیم نه مانند من که غلط حرف زدنم در رادیو و تلویزیون پایانی ندارد، غلطهایی کوچک و مشهور. مانند به کار بردن ترکیبهای غلط و ناسازگاری چون گاهاً، که من هنوز نمیدانم گاه واژهای فارسی است و تنوین عربی نمیپذیرد. همچنانکه تلفن اسم فرانسوی است و آن هم تنوین عربی را تحمل نمیکند.
من خودم حتی زبان فارسی را خوب بلد نیستم که اگر بلد بودم به خواننده آوازهخوان نمیگفتم. پس چون نمیدانم آوازه به معنی شهرت است در نتیجه نمیدانم ترکیب آوازه و خوان غلط است و درست آن آوازخوان است.
اینها نمونههایی از غلطهای آشکاری است که من به کار میبرم. از اینها بدتر هنگامی است که نادانسته و یا با سوادی شفاهی میخواهم کلمههایی خاص به کار ببرم. مثلاً به شما میگویم دیروز کتابی را تورق کردم. پیداست نمیدانم تورق به معنی ورق زدن نیست. تورق به معنی ورقه ورقه کردن است و من اگر بخواهم آن عبارت را درست به کار ببرم باید بگویم دیروز کتابی را تصفح کردم. یا اینجا یا آنجا میگویم امروز با مدیرمان جَلَسَ داشتیم و نمیدانم جَلَسَ فعل عربی است به معنی یک مرد نشست. برای آن مقصود باید بگویم جلسه نه جلس.
یا میگویم مُحال ممکنه فلان کار را بکنم. در حالی که این عبارت غلط اندر غلط است. مُحال خودش غیرممکن است و ممکننشدنی است. چطور ممکن است هم مُحال باشد و هم ممکن؟! من اگر میخواهم در عبارتی قاطع باشم باید بگویم مُحال و ممتنع است. و دهها کلمه و ترکیبهای نادرست دیگر و مانند اینها که بهعنوان غلطهای آشکار زبانیام به کار میبرم.
خوب است شما هم بدانید من در رادیو و تلویزیون اغلب دربارهی کتابهایی سخن میگویم که خودم آنها را نخواندهام یا حتی دربارهی آنها کنجکاوی نکردهام که خودم بارها از خودم شنیدهام که مُروجالذهب مسعودی را مُروّجالذهب تلفظ کردهام و شما بهتر میدانید که من نمیدانم مروج جمع مرج است و مرج یعنی چمنزار، دشتهای زر، کان گوهر. نه مروّجالذهب که بیمعنی یا بدمعنی است (ترویجدهندهی رفتن).
کسی که هموطنانش را دوست دارد زبان آنها را هم دوست دارد. واژه واژههای آن زبان را دوست دارد. هر چند فرانسیس بیکن گفته واژهها چیزی جز تصور ما نیستند. دل بستن به آنها مثل دل باختن به یک تصویر است.