از زوایای مختلف می توان به مقوله هنر نگریست که یکی از آنها جامعه شناسی است. بوردیو  بر آن است  گروه‌های اجتماعی همان طور که  از نظر سرمایه اقتصادی با هم متفاوتند، از نظر سرمایه فرهنگی نیز با هم تفاوت دارند. او این سرمایه فرهنگی را دانش درباره هنر، فرهنگ متعالی، فرهیختگی و... می‌داند

پی‌یر بوردیو فرانسوی (۱۹۳۰ ـ ۲۰۰۲) یکی از برجسته‌ترین جامعه‌شناسان معاصر در کتاب مهم «تمایز، نقد اجتماعی و قضاوت‌های ذوقی»، می‌نویسد همچنان که گروه‌های اجتماعی از نظر سرمایه اقتصادی با هم متفاوتند، از نظر سرمایه فرهنگی نیز با هم تفاوت دارند. وی این سرمایه فرهنگی را دانش درباره هنر، فرهنگ متعالی، فرهیختگی، دانش‌های فراوان و سخنهای عالمانه می‌داند. سرمایه‌داران فرهنگی با برجسته‌کردن این تمایز، می‌کوشند مرزی نامرئی میان خود و طبقات پایین‌تر ترسیم نمایند و بدین صورت تمایزهای طبقاتی را به صورت میان نسلی تداوم می‌بخشند. بوردیو با تأکید بر وجود میدان‌های فرهنگی متفاوت در جامعه، ذوق و سلیقه هنری صاحبان این میدان‌ها را متفاوت می‌داند. 
از دید او طبقه کارگر در انتخاب تابلوهای نقاشی، انتخاب موضوعاتی معمولی مانند منظره غروب و مواردی از این قبیل را مورد توجه قرار می‌دهد؛ اما طبقات فرهنگی بالا از احساسات‌گرایی در باب موضوع‌های قراردادی می پرهیزند و موضوعات چالش‌برانگیزی مانند تصادف اتومبیل را انتخاب می‌کنند. به عبارتی از دیدگاه این جامعه‌شناس برجسته فرانسوی، دانش مردم در مورد هنر، نسبت مستقیمی با سلیقه و طبقه اجتماعی آنها دارد و این دقیقاً همان چیزی است که از ۲۳۰۰ سال پیش ارسطو بدان اشاره کرده است. در متن زیر نظرگاه ارسطو بیان می‌شود تا مشخص گردد بنیاد فلسفی نظریه بوردیو چیست و چگونه در آرای ارسطو خانه دارد.  نوشتار حاضر به تبیین ریشه‌های فلسفی نظریه تمایز بوردیو می‌پردازد تا نشان دهد چگونه تأملات فلسفی  در ایده‌پردازی‌های جامعه‌شناختی نقش بازی می‌کند و چگونه جامعه‌شناسی فلسفی با فاصله‌گرفتن از جامعه‌شناسی صرف، تحلیل جامع‌تر و کامل‌تری از مفاهیم اجتماعی عرضه می‌کند.
داوری ها
سخن در باب نظریه تمایز بوردیو را با تفاوتی که او میان نظریه زیبایی‌شناسی کانت و نوعی زیبایی‌شناسی عامیانه می‌گذارد، آغاز می‌کنیم. از منظر بوردیو، کانت برای درک کیفیت خاص قضاوت زیبایی‌شناختی، سعی داشت بین «لذت» و «خشنودی» یا به بیان دیگر بی‌غرضی که یگانه خاص کیفیت خاص زیبایی‌شناختی است، با تعلق خاطری که نیکی یا خیر ایجاد می‌کنند، تمایز گذارد. بوردیو نیز متأثر از این تمایز، مایل است میان قضاوت‌های عامیانه در باب نقاشی‌ها (یا عکسها) با دیدگاه زیباشناختی کانت تمایز بگذارد؛ زیرا می‌گوید قضاوت‌های عامیانه از نوعی زیبایی‌شناسی سرچشمه می‌گیرد که نقطه مقابل زیبایی‌شناسی کانتی است: «افراد طبقه کارگر از همه تصویرها، چه نقاشی و چه عکس، انتظار دارند که صاف و پوست‌کنده کاری انجام دهند حتی اگر فقط کاری باشد که نشانه‌ها انجام می‌دهند و قضاوت‌های آنها نیز غالباً بر اساس هنجارهای اخلاق یا عرف صادر می‌شود. ارزیابی‌های آنها چه ستایش باشد چه سرزنش، همیشه پایه و اساس اخلاقی دارد» (بوردیو، ۱۳۹۳، ص۲۸). 
این جامعه‌شناس برجسته فرانسوی بر اساس مطالعات میدانی و انجام مصاحبه‌ها و تکمیل پرسشنامه‌ها، نشان می‌دهد طبقات فرادست جامعه قضاوت‌ خود در باب آثار هنری را نه بر بنیاد نظام اخلاقی، بلکه بر پایه اصالت و در حقیقت مهارت هنری انجام می‌دهند. از دید او فروکاستن آثار هنری به اشیای زندگی که طبقه فرودست  انجام می دهند(مثلاً کاهش ارزش یک تابلوی هنری به چیزی که صرفاً دیوار را پر می‌کند، برخلاف طبقه فرادست که از سبک زندگی اثر هنری می‌سازند)، از دیگر خصوصیات سلیقه عامیانه است. 
نکته‌ای که بوردیو در این باب مورد توجه قرار می‌دهد، بسیار جالب است، یعنی تفاوت میان «ماهیت» بازنمایی در هنر و «موضوع» بازنمایی در آثار هنری. برای طبقه کارگر آنچه اهمیت دارد، موضوع و مفهومی است که داستان حول آن شکل گرفته است (مثلاً داستان اتللو و داوری عجولانة او در باب همسر باوفایش)؛ اما برای طبقه فرادست، اصل بازنمایی اهمیت دارد و این دقیقاً همان چیزی است که مرز میان آثار هنری با آثار عامیانه را تعیین می‌کند. بوردیو تأکید می‌کند در حالی که روشنفکران به عنوان طبقه مقابل عامه مردم، به نفس بازنمایی در ادبیات، تئاتر و نقاشی بیش از موضوعات بازنمایی شده در این آثار اهمیت می‌دهند (و این خود نوعی ستایش هنر است)، طبقه عامه از این زاویه به آثار نمی‌نگرند. برای قشر فرهنگی جامعه، هنر از آن رو هنر است که استعدادی ژرف از جمعی به نام هنرمند را بعینه نشان می‌دهد و کنشی قابل ستایش، ارزشمند و باعظمت را به تماشا می‌گذارد؛ اما عامه مردم کاری به قدرت بازنمایی هنرمندان در آثار هنری ندارند، بلکه می‌خواهند آنچه قرار است در اثر هنری ارائه شود، صاف و ساده بازنمایی شده و به آنان منتقل گردد. 
بوردیو با تبیین این تمایز ماهیت، آن را تا حد مفاهیم تقدس و ضدتقدس فرا می‌برد. او با تمایز میان «ذائقه حسی» و «ذائقه فکری»، عوام را به پیروی از لذت سهل‌الوصول یعنی لذتی که به لذت حواس فروکاسته می‌شود، متصف می‌کند و این دقیقاً نقطه مقابل لذت ناب است؛ لذتی که می‌تواند برتری اخلاقی و محک استعداد تعالی‌جویی باشد و انسانیت راستین آدمی را تعریف کند: «فرهنگی که از این تقسیم‌بندی جادویی حاصل می‌شود، مقدس است. تقدیس فرهنگی به همه اشیا و اشخاص و وضعیت‌هایی که لمس کند، نوعی تعالی وجودی اعطا می‌کند که بی‌شباهت به استحاله نیست» (همان، ۳۰). 
این استحاله فکری و ذهنی تا بدانجا فرا می‌رود که از دیدگاه قشر روشنفکر یا فرهنگی، غیراخلاقی‌ترین صحنه‌های تئاتر غیراخلاقی جلوه نمی‌کند، بلکه برعکس بیان نوعی قدرت شگرف و نوعی استعداد هنر در بازنمایی وقایع و قصص است. از منظر این روشنفکران، قدرت هنر، تمامی صور و بازنمای‌های غیراخلاقی را به حاشیه می‌راند و پنهان می‌کند و آنچه را به رخ می‌کشد، قدرت هنر در بازنمایی حالات و کنش‌های متفاوت است نه موضوعی که بازنمایی می‌شود. 

طبقه اجتماعی، سلیقه و ذوق زیبایی‌شناختی
این معنا یکی از بنیادی‌ترین مبانی نظری حاکم بر اندیشه جامعه‌شناسانة هنر بوردیو است. وی صرفاً همچون ارسطو نسبت مستقیم میان آثار هنری و ذائقه عمومی را مورد توجه قرار نمی‌دهد، بلکه به تحلیل جامعه‌شناختی آن نیز می‌پردازد. ازجمله تبیین دقیق نظری تفاوت میان کسانی که هنر را از آن رو که هنر است، می‌ستایند و کسانی که موضوع هنر برایشان مهم است. البته باید متذکر شویم این تمایز یک تمایز مطلق محسوب نمی‌شود. چه بسا کسانی که از منظر او در طبقه عوام قرار می‌گیرند، اما قدرت اثر هنری و نبوغ بازیگر و هنرمند مورد توجهشان باشد و روشنفکرانی که در عین ادراک کامل قدرت اثر هنری، موضوع نیز برایشان مهم است. 

سلایق سه‌گانه 
شاید همین نکته سبب شده باشد بوردیو در ادامه تحقیق خود از دو سطح اجتماع به سه سطح برسد؛ سه سطحی که تحت عنوان «سلایق سه‌گانه» بیان کرده است. وی بر بنیاد تحقیقات خود که مبتنی بر جامعه‌شناسی عمیق و مصاحبه‌های مطالعات میدانی است، سه حوزه ذوقی در جامعه را متناظر با سطوح تحصیلی طبقات اجتماعی مورد بیان و توجه قرار می‌دهد؛ یعنی سلایق: مشروع،  میان‌مایه و عامیانه. سلیقه مشروع از آن کسانی است که سرمایه تحصیلی بیشتر و غنی‌تری دارند. اینان آثار موسیقایی چون کلاویه خوش آهنگ،۱  هنر فوگ۲  یا کنسرتو برای دست چپ۳ را ترجیح می‌دهند و در نقاشی، آثار هنرمندانی چون بروگل۴  و گویا ۵  را. 
اما دارندگان سلیقه میان‌مایه از نظر تحصیلی، پایین‌تر از قشر روشنفکر قرار دارند و آثار کوچک هنری اصلی مانند راپسودی آبی۶  و راپسودی مجاری۷  و در نقاشی آثار اوتریلو،۸  بوفه۹  و حتی رنوار۱۰  را ترجیح می‌دهند؛
و بالاخره سلیقه عامیانه که آثاری اصطلاحاً سبک یا آثار کلاسیکی که به واسطه عوام‌زدگی‌شان کم‌ارزش پنداشته می‌شود (همچون دانوب آبی۱۱  و لاتراویاتا۱۲  و خصوصاً انتخاب آوازهایی مانند آوازهای لوییس ماریانو۱۳  و...) را برمی گزینند.
جالب است بدانیم از دیدگاه بوردیو هیچ سلیقه‌ای چون سلیقه موسیقایی نمی‌تواند طبقه اجتماعی کسی را به وضوح معلوم نماید یا به صورت قطعی و خطاناپذیر مشخص سازد و به یک عبارت اشخاص را طبقه‌بندی کند: «زیرا هیچ عملی بیش از رفتن به کنسرت یا نواختن یک ساز فاخر (فعالیت‌هایی که در شرایط مساوی کمتر از رفتن به تئاتر، موزه یا حتی بازدید از گالری‌های هنر مدرن رواج دارند) برای طبقه‌بندی سازگار نیست» (همان، ۴۴). 
نقش مهم موسیقی به دلیل کمیاب بودن شروط حصول طبع قریحه‌های مربوطه است و نیز تمایل به تفاخر فرهنگ موسیقایی فرهنگی که در نمایش‌های فرهنگی دیگر نیست: «فرهنگ موسیقایی به لحاظ تعریف اجتماعی‌اش، چیزی فراتر از قدری دانش و تجربه همراه با توانایی سخن‌گفتن در باب آنهاست. موسیقی معنوی‌ترین هنر در میان هنرهای معنوی است و عشق به آن، ضامن معنویت است. کافی است بیندیشیم که این روزها به کمک صورت‌های غیردینی (مثلاً روانکاوانه) زبان دینی چه ارزش فوق‌العاده‌ای به مجموعه واژگان مربوط به گوش‌دادن می‌دهند همان‌طور که تنوع بی‌شمار روح موسیقی و «موسیقی روح» شهادت می‌دهد موسیقی با ژرف‌ترین درونیات پیوند دارد. در دنیای بورژواهایی که رابطه خویش با عامه مردم را چونان رابطه روح و جسم تلقی می‌کنند، بی‌اعتنایی به موسیقی، بی‌گمان بازنمود نوعی زمختی و نافرهیختگی ماده‌پرستانه به شمار می‌آید ؛ولی این همة ماجرا نیست. موسیقی به معنای واقعی کلمه، ناب و محض است. موسیقی چیزی نمی‌گوید و چیزی برای گفتن ندارد و در واقع هرگز هم کارکرد ابرازگری ندارد. موسیقی نقطه مقابل نمایش است که حتی در پالوده‌ترین شکل خود همچنان حاوی پیام اجتماعی است که فقط بر اساس آشنایی مستقیم با ارزش‌ها و چشمداشت‌های مخاطبانش می‌تواند این پیام را برساند» (همان، ۴۵).
همچنین بوردیو در فصل اشراف‌سالاری فرهنگی، دو طبقه کارگر و بخشهایی از طبقه متوسط را در مسئله ذوق و زیبایی‌شناختی مقابل طبقات بالای اجتماع قرار می‌دهد، امری که در کلام ارسطو نیز صراحت کامل دارد. وی معتقد است نقش طبقه کارگر در مواضع زیبایی‌شناختی نقش مرجع منفی است که به عنوان محک و معیار عمل می‌کند: «زیبایی‌شناسی طبقه کارگر و بخشهایی از طبقات متوسط که به لحاظ فرهنگی محروم‌تر از بقیه‌اند، با بی‌اعتنایی یا جهل به اسلوب و سبک، همه چیزهایی را خوب، جذاب، دوست‌داشتنی (به جای زیبا) تعریف می‌کنند که قبلاً به همین عنوان در زیباشناسی تقویم‌ها و کارت‌پستال‌ها تعریف شده‌اند: غروب خورشید، دختر کوچکی که با گربه بازی می‌کند، رقص قومی، استادکار پیر، عشای ربانی، رژه کودکان، تلاش و تقلا برای تشخص با زیباپرستی خرده‌بورژوایی که از همه جایگزین‌های ارزان برای اجناس و کارهای شیک (ماسه‌های رنگی، اشیای حصیری و الیافی، صنایع دستی و عکسهای هنری) خوشش می‌آید رواج همه‌گیر پیدا می‌کند» (همان، ۹۵). 
اما برعکس، طبقه فرادست اجتماعی یا اشراف‌سالاران فرهنگی که در تلاشند حتی فن زندگی خود را به یکی از هنرهای ظریف تبدیل کنند، هماره ذائقه خود را در برابر ذائقه طبقات کارگر تعریف می‌کنند. آنان که با این تأکید و تصریح در طرد و انکار ذائقه طبقه فرودست، به نوعی مرزی پنهان میان خود و آنان می‌کشند، به دنبال نوعی سلطه فرهنگی هستند.
خلاصه اینکه از دیدگاه بوردیو نسبت بسیار مستقیم و آشکاری میان سطح تحصیل و فرهنگ طبقات مختلف مردم با ذائقه هنری و زیبایی‌شناختی آنان برقرار است. هر چه این سطح بالاتر رود، به همان اندازه انتخاب هنری و زیبایی‌شناختی آنان نسبت به طبقات فرودست جامعه تغییر می‌یابد: «به همین سیاق گوش دادن به ایستگاه‌های رادیویی "وزین" و روشنفکری و برنامه‌های موسیقی و فرهنگی، داشتن دستگاه پخش صوت، گوش‌دادن به صفحه یا نوار موسیقی (بدون مشخص کردن نوع آن که به همین دلیل تفاوت‌ها به حداقل می‌رسد)، بازدید از گالری‌های هنری و آشنایی با نقاشی (ویژگی‌هایی که همبستگی زیادی با هم دارند)، تابع همان منطق است و با همبستگی نیرومندی که با سرمایه تحصیلی دارد، طبقات و پاره‌طبقه‌ها را در سلسله‌مراتب واضح و دقیقی قرار می‌دهد (با توزیعی معکوس برای گوش‌دادن به برنامه‌های واریته) در مورد فعالیت‌هایی همچون هنرهای بصری یا نواختن سازهای موسیقی که پیش‌فرض آن معمولاً کسب سرمایه فرهنگی از بیرون نظام آموزشی و نسبتاً مستقل از سطح مدرک تحصیلی است، همبستگی با طبقه اجتماعی، که البته باز هم قوی‌تر است، به کمک دنبال کردن خط سیر اجتماعی محرز می‌شود و موقعیت خاص خرده‌بورژوازی نو را نیز توضیح می‌دهد. 
هر قدر به حوزه‌های موسیقی و نقاشی نزدیکتر شویم یا درون این حوزه‌ها، به ژانرها یا آثار مشخصی نزدیکتر شویم، تفاوت در سرمایه فرهنگی رابطه قوی‌تری با تفاوت‌های عمده میان ژانرها مانند اپرا و اپرت یا کوارتت و سمفونی، میان دوره‌های تاریخ هنر مانند معاصر و کلاسیک و میان آهنگسازان و آثار هنری پیدا می‌کند» (بوردیو، ۱۳۹۳: ۳۹). 
بوردیو در طول تحقیق مفصل و طولانی خود که دائم با جداول آماری و استنتاجات مطالعات میدانی تحلیل و تأیید می‌شود، در پی اثبات تمایز ذوق هنری و زیبایی‌شناختی بر اساس سرمایه فرهنگی افراد جامعه است؛ نکته‌ای که در فصل هشتم کتاب «سیاست» ارسطو چیزی نزدیک به ۲۳۰۰ سال پیش به طرز بسیار جالب توجه و دقیقی مورد مداقه قرار گرفته است. شرح مطول بوردیو چیزی جز تفصیل همان نکته ارسطو نیست. مطالعه کامل کتاب تمایز که در اینجا فقط برجسته‌ترین بخشهای آن مورد توجهند این معنا را کاملاً نشان می‌دهد.
ادامه دارد
پی نوشت ها:
 ۱.کلاویة خوش‌آهنگ یا کلاویة خوش‌کوک (به آلمانی: Das Wohltemperierte Klavier)) مجموعه‌ای از دو سِری پرِلود و فوگ (هر کدام شامل ۲۴ قطعه) اثر یوهان سباستیان باخ، آهنگساز بزرگ دورة باروک است.
  ۲. فوگ در موسیقی، یک فرم با ساختاری کنترپوانتیک است که در دو یا چند صدا و بر اساسِ یک درونمایه (سوژه) ساخته می‌شود.
  ۳. در طی جنگ جهانی اول بسیاری کسان به خدمت اجباری سربازی اعزام شدند. در میان آنها تکنواز پیانو پل ویتگنشتاین دست راستش را از دست داد. بعد از جنگ از دوستان آهنگسازش درخواست کرد قطعاتی مخصوص دست چپ برایش بنویسند که معروفترین آنها از موریس راول بود.
 ۴. پیتر بروگل (۱۵۲۵ ـ ۱۵۶۹) نقاش هلندی دوران رنسانس است که به جهت ترسیم مناظر طبیعی و زندگی روستایی شهرت دارد.
  ۵. فرانسیسکو خوزه گویا (۱۷۴۶ ـ ۱۸۲۸) نقاش و چاپگر سبک رمانتیسیسم اسپانیایی، مهمترین هنرمند اسپانیایی اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن نوزدهم است و در طول زندگی طولانی خود مفسر دوران خود بود.
۶. راپسودی آبی (Rhapsody in Blue)، یک قطعه موسیقی است که جرج گرشوین آن را در سال ۱۹۲۴ برای پیانوی سولو و گروه جاز نوشته ‌است.
۷. راپسودی‌های مجار لیست ۱۹ قطعه پیانو هستند که تماماً در تم‌های محلی مجار نوشته شده‌اند.
۸. موریس اوتریلو (۱۸۸۳ ـ ۱۹۵۵) نقاش اهل فرانسه بود. تخصص اصلی وی چشم‌انداز شهرها و حومه آنها بود.
۹. برنار بوفه (۱۹۲۸ ـ ۱۹۹۹) نقاش و طراح اکسپرسیونیست اهل فرانسه بود.
۱۰. پیر اُگوست رنوآر‏ (۱۸۴۱ ـ ۱۹۱۹) نقاش فرانسوی است که آثارش به آثار تابستانی معروف است و برخوردار از شفافیت، نور و سایه‌روشن‌های روزهای تابستان.
۱۱. دانوب آبی نام والسی از آهنگساز اتریشی یوهان اشتراوس پسر است، ساختهٔ سال ۱۸۶۶ که یکی از معروف‌ترین آثار او به شمار می‌رود.
۱۲. لا تراویاتا اپرایی در سه پرده که جوزپه وردی ساخته ‌است. اپرانامه آن را فرانچسکو ماریا پیاوه، شاعر ایتالیایی، بر اساس نمایشنامه خانم کاملیا (۱۸۵۲) اقتباس شده از رمان الکساندر دوما (پسر)، نوشته است. این اپرا در ۶ مارس ۱۸۵۳، با نام ویولتا - شخصیت اصلی داستان - برای نخستین بار در خانه اپرای لا فنیچه ونیز به روی صحنه رفت.
۱۳. لوئیس اوزه بیو گونزالس ای گارسیا (۱۹۱۴ ـ ۱۹۷۰) که با عنوان لوئیس ماریانو نیز شناخته می‌شود، خواننده تنور محبوب اسپانیایی با اصالت باسکی بود که در سال ۱۹۴۶ با اپرت (زیبای کادیس) اثر فرانسیس لوپز به شهرت رسید.
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی