مقدمه چهاردهم: مکتب زیبایی(۷)
نظریه نظم عبدالقاهر جرجانی
«لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ»
تآمل درباره آیه «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ» از این جهت اهمیت بسیار دارد که این آیه افزون بر جهات بلاغی و بیانی ـ و به تعبیر عبدالقاهر گرگانی در تألیف و نظم و رَصف واژگان ـ به روایت آیتالله عبدالله جوادی آملی از دید علامه محمدحسین طباطبایی این آیه «برجستهترین آیه محکم درباره توحید الهی» است.۱ این تعبیر را آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم نیز مکرر بیان کردهاند: «برجستهترین آیه محکم» مراد «غُرَر آیات» است که علامه طباطبایی در فهم و تفسیر قرآن مجید برای این آیات از جمله همین آیه نقش کلیدی قائل بودند.
میتوان گفت نقش این آیات در قرآن مجید شبیه نقش غزلهای عرشی حافظ در دیوان اوست. در شعاع آن غزلها میتوان به شناخت دیوان حافظ و جهانی که او آفریده است، دست یافت. «جهان مغانه» جهانی که پیر مغان و میکده و فروغ رخ ساقی به آن معنی میدهد:
اینهمه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
(غزل ۱۱۱)
«لیس کمثله شئ» فروغ رخ ساقی در جام آینة توحید است. این نکته شایسته توجه است. به نظر میرسد امام محمد غزالی از جمله نخستین کسانی است که چنین نگاهی به قرآن مجید داشته است. به تعبیر او برخی آیات «جواهر قرآن» هستند؛ چنان که سروده است:
در کلام ایزد بیچون که وحی منزَل است
کی بوَد «تبّت یدا» مانند «یا ارضُ ابلَعی»؟
آیه نور در سوره نور و آیۀالکرسی در سوره بقره شأن و موقعیتی متفاوت از دیگر آیات قرآن مجید دارند. چنان که در آسمان نیز برخی ستارگان نام و نشان دیگری دارند.
از همین حرف کاف که زائده است. همین جا درباره این نکته تأمل کنیم. «زائده» به معنای بی فایده و زیادی نیست؛ به معنای زیادکننده است. زائد اسم فاعل است. در واقع نشانه تأکید است. اما به نظر میرسد مفهوم و معنا فراتر و لطیف تر از تأکید است. لایه دیگری از معنا با همان حرف «کاف»جلوه میکند. خداوند متعال مِثل و مانندی ندارد. مِثل او هم مانندی ندارد. محمد متولی شعراوی (درگذشتة ۱۴۱۹ق) در تفسیر خواطر به همین نکته توجه کرده است:
«الأسلوب هنا فی نفی المثلیۀ أن یقول لیس مثله شئ. إنما أراد سبحانه أن یؤکد هذه المسألۀ «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ »، یعنی لو کان هناک مثل لله لا یکون له شبه، فکیف بالله تعالی: اگر چنان که برای خداوند شبیهی قائل باشیم، آن شبیه، شبیهی ندارد تا چه رسد به خداوند متعال که شبیه برای او متصور نیست.»
وقتی امام حسین(ع) درباره بیعت با یزید میگوید: «مِثلی لا یُبایع مِثلَه»۲ مثل من با مثل یزید بیعت نمیکند؛ یعنی وقتی امر برای مِثل منتفی است، برای اصل به طریق اولی منتفی خواهد بود. آیه با افزودن حرف «کاف» قبل از واژه «مثل»، این امتناع را گستردگی و ژرفای بیشتری میبخشد. نه اینکه فقط تأکید میکند. ما معمولا برای تأکید از واژه یا جمله مکرر استفاده میکنیم. اما وقتی تفاوت در حروف و واژگان اتفاق میافتد، معنی از تأکید فراتر میرود.
شیخ طوسی در تفسیر تبیان همین نظر را دارد. اشاره میکند که این نظر را با استادش سید مرتضی علی بن الحسین الموسوی مطرح کرده است. سیدمرتضی نظر شیخ طوسی را میپسندد و او را تشویق میکند. نظر شیخ طوسی به گمانم لطیفترین تفسیری است که درباره این تمثیل تا کنون بیان شده است: «کاف، زائده نیست. به این معنی است که برای خداوند وجود مثلِ مثل را نفی میکند. وقتی ثابت شود که برای مثلِ خداوند نمیتوان مانندی یافت، به طریق اولی خداوند مثل ندارد.»
نمونه دیگری که نشان می دهد چگونه یک حرف و یا چینش واژگان میتواند معنا را گسترش دهد، در سوره الانشرح آمده است:
فَإِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا (٥)
إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا (٦)
بیگمان در جنب دشواری، آسانی است. آری، در جنب دشواری، آسانی است. (ترجمه خرمشاهی)
خرمشاهی با لطافت و بلاغت جایگاه حرف فاء را در معنی معین کرده است. گویی آیه شماره پنج، افقی را نشان میدهد. که به همراه دشواری آسانی است. آیه ششم این امر را به شکل ملموس و اکنونی تبیین میکند. سختی با آسانی آمیخته است. مثل چرخیدن کلید در قفلِ در و بازشدن قفل، که تقدم زمانی ندارد، اما تقدم رُتبی دارد. در صورت ظاهر سختی است؛ اما گوهرش آسانی است. زندانی که در زندان است و یا شکنجه و آزار میبیند، به ظاهر با سختی رویاروست، اما همین سختی افقهای دیگری را به روی او باز میکند. به روایت جلالالدین محمد بلخی:
این جفای خلق با تو در جهان
گر بدانی، گنج زر آمد نهان
خلق را با تو چنین بدخو کند
تا تو را ناچار رو آنسو کند
زین سبب بر انبیا رنج و شکست
از همه خلق جهان افزونتر است
درباره همین تکرار و چینش واژگان دو آیه در کنار هم، ابنعباس روایت لطیف و فرحبخشی را از پیامبر(ص) نقل کرده است. پیامبر اسلام خندان و سرشار از شادمانی، به یارانش که در منتهای سختی و مشقت بودند، احتمالا زمانی که پیامبر و خانواده و یاران در وضعیت بسیار سخت فشار مشرکان در زمان محاصره در شعب ابیطالب به سر میبردند. طبرسی در محمعالبیان به همین نکته اشاره کرده است. پیامبر (ص) گفت: «لَن یَغلِب عُسرٌ یُسرَین»: هرگز «عُسر» نمیتواند بر دو «یُسر» پیروز شود! نکته مورد توجه پیامبر(ص) این بود که در تلفیق خوانش دو آیه، عُسر در بین دو یُسر قرار گرفته است.
طبرسی در مجمعالبیان به عنوان شاهد فرارسیدن زودهنگام آسانی پس از سختی، به شعری از ابوبکر انباری اشاره کرده است. چگونه پس از سختی زمستان، بهار دلپذیر نوشونده یا نو کننده جهان فرا میرسد:
اذا بَلغَ العُسرُ مَجهُودَه
فَثِق عند ذلک بِیُسرٍ سَریع
الَم تَرَ نَحسَ الشّتاءَ الفَظی ـ
ـ ع یَتلُوه سَعد الرَّبیع البَدیع
وقتی سختی به اوج خود میرسد. در آن هنگامه به آسانی که بهزودی از راه میرسد، اطمینان داشته باش. آیا ندیدهای که چگونه شومی قساوت زمستان با بهار نیکوی دلپذیر سپری میشود!
لطافت و ژرفای معنایی که در دو افق متفاوت از آیات میتوان استنباط کرد، با استفاده از حرف «فاء» در آغاز آیة ۵ و قرار گرفتن جایگاه واژه عسر، ممکن شده است.
و اما نکته دیگری که مورد توجه امام فخر رازی در تفسیر مفاتیح الغیب قرار گرفته است، به آیه و مفهوم سختی و آسانی جلوه دیگری بخشیده است. واژه عُسر با الف و لام تعریف آمده است (العسر). واژه یُسر بدون الف و لام و به صورت نکره ذکر شده است؛ یعنی دشواری محدوده مشخص و معینی دارد. اما آسانی فراگیر و گسترده است، نه تنها عسر در میان دو واژه یسر محاصره شده است، بلکه الف و لام تعریف نیز عسر را مقید و محدود کرده است. ابنعاشور در تفسیر «التحریر و التنویر» به این نکته توجه داشته است: «وتنکیر [ یسراً ] للتعظیم، أی مع العسر العارض لک تیسیراً عظیماً یغلب العسر: نکره بودن واژه یسر برای تعظیم است؛ یعنی پیامد این سختی آسانی عظیمی خواهد بود که بر دشواری پیروز میشود.»
ابنعجیبه در تفسیر بحر المدید به نکته دیگری اشاره کرده است. وقتی واژه معرفه تکرار میشود، مراد از این تکرار یک چیز است؛ اما وقتی واژه نکره تکرار میشود، مراد دو چیز است. از این رو برخی مفسران «یُسر» را در دنیا و در آخرت تفسیر کردهاند. بدیهی است یسر در آخرت با یسر دنیا متفاوت است. به روایت جلالالدین بلخی در دیباچه دفتر ششم مثنوی:
در قران این جهان با آن جهان
این جهان از شرم میگردد جهان!
آسانیهای این جهان با جهان آخرت نیز همین است.
ادامه دارد
پی نوشت ها:
۱. آیتالله جوادی آملی، شمسالوحی تبریزی، سیره علمی علامه طباطبایی، قم، نشر اسراء، ۱۳۸۶، ص۷
۲. اللهوف، ج۱، ص۲۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۴

شما چه نظری دارید؟