سخن به ویژگیهای سرزمین و فرهنگ شام رسید و تأثیرش بر پذیرش و گسترش نفوذ خاندان اموی. اینک دنباله مطلب:
آیا رفتار حاکمان رومی با مردم شام متفاوت بود و مثلاً برخوردی از موضع بالا داشتند؟
بله. مردم شام بخشی از قلمرو امپراتوری روم بودند؛ اما نه بهعنوان شهروندان برابر، بلکه تحت سلطه و بهاصطلاح زیردست آنها. این وضعیت قرنها ادامه داشت. از همان زمانی که رومیان، نه بیزانسیها، بلکه رومیان امپراتوری رُم، در پی آن بودند که دریای مدیترانه را بهاصطلاح «دریاچه رومی» کنند و تمام اطرافش را به تصرف خود درآورند، شام نیز جزو اولین مناطقی بود که به زیر سلطه آنان درآمد. از آن زمان تا تشکیل امپراتوری روم شرقی، شام همواره تحت سیطره آنان باقی ماند و از آن پس هم تحت سلطه رومیان شرقی یا بیزانسیها قرار گرفت.
نکته دیگر این است که از نظر دینی، شامیان با حکومت مرکزی قسطنطنیه اختلاف داشتند. آنان «منوفیزیت» بودند، در حالی که مسیحیان قسطنطنیه «دئوفیزیت» بودند. این تفاوت در اعتقادات دینی باعث شد تا میانشان اصطکاک و اختلاف وجود داشته باشد که طبیعتاً موجب تبعیضهایی علیه شامیان میشد. متنی از یک اسقف شامی در دست است که میگوید: «خدا خواست ما از شر رومیان ستمگر برهیم و مسلمانان بیایند و این نجات را برای ما محقق سازند.» این نشان میدهد که مردم منطقه شام در مجموع، از ورود مسلمانان به عنوان منجی استقبال کردند.
حاصل سخن اینکه شام در مقایسه با مناطق دیگر، کمتر درگیر نبردها و مقاومتهای سنگین شد. «جنگ یرموک» اگرچه نبرد بزرگی بود، اما بیش از آنکه بین مردم شام و مسلمانان عرب باشد، بین امپراتوری روم و مسلمانان صورت گرفت؛ به همین دلیل هم، بسیاری از شهرهای بزرگ ازجمله دمشق، حمص، بیتالمقدس و... کم و بیش بدون جنگ و خونریزی و با صلح فتح شدند. به همین دلیل، هیچ سابقه منفی و خصومتآمیز شدیدی میان مسلمانان و شامیان شکل نگرفت.
مجموع این عوامل باعث شد که منطقه شام برای امویان به بستر مناسبی تبدیل شود.
بله، موقعیت شام با مناطق دیگر تفاوت زیادی داشت. اگر معاویه در جای دیگری بهعنوان استاندار منصوب میشد، قطعاً نمیتوانست از چنین امتیازاتی بهرهمند شود و آن حجم از اقدامات سیاسی و نظامی را بهراحتی پیش ببرد؛ برای مثال، مناطقی چون شمال آفریقا که ساکنانش بربرها بودند و یا حتی مصر. موضوع فقط دور بودن جغرافیایی نیست، بلکه ویژگیهای شام در مصر نبود. افزون بر این، شام بهواسطه تاریخ کهن خود، از زمان تمدن هیتیها و بعدتر تمدنهای آناتولی و روم، ساختاری دقیقاً شهری داشت؛ یعنی نظام و نهادهای شهری در آن شکل گرفته بود.
این ساختار شهری را در مقابل ساختار قبیلهایِ مناطق دیگر قرار میدهید؟
بله. دو مسئله وجود دارد: یکی اینکه منطقهای ساختار شهری داشته باشد، و دیگر اینکه مردم آن منطقه واقعاً «شهروند» باشند؛ یعنی فرهنگی داشته باشند که مناسب زندگی شهری باشد، نه صرفاً تجمعی از خانهها و کوچهها. در مناطقی مانند کوفه، نه تنها ساختار شهری در معنای دقیقش وجود نداشت، بلکه فرهنگ «شهرنشینی» هم رایج نبود. در شام، هم ساختار شهری وجود داشت، هم شهروندانی با فرهنگی متناسب با زندگی در شهر. حتی نواحی روستایی و اطراف شهرها نیز تحتتأثیر همین فرهنگ شهری بودند.
از نظر نظامی، زمانی که بخواهید لشکری متشکل از افرادی با چنین پیشینه ای فراهم کنید، به مراتب با ثباتتر و منظمتر خواهد بود در مقایسه با لشکری که از داوطلبان قبایل پراکنده و ناهمگون شکل گرفته است. در نظام قبیلهای، اتحادها بسیار سست است؛ مثلاً دو قبیله با هم متحد میشدند علیه قبیله سوم؛ اما بهمحض اینکه یکی از آنها احساس میکرد رفیقش در حال ضعف است، خودش دست به غارت همان متحد میزد! با چنین ویژگیهایی نمیتوان ارتش مؤثر و پایداری تشکیل داد. اما در شام، وضعیت کاملاً متفاوت بود.
یعنی مشکلاتی که برای کوفه پیش آمد، ریشه در ساختار قبیلهای سپاهش داشت؟
بله. تا زمانی که بزرگانی همچون عمار یاسر در سپاه حضرت بودند، این نیروها تحریک میشدند، تهوّر و شجاعت پیدا میکردند و انسجامی نسبی مییافتند. اما وقتی در میانه یا اواخر جنگ صفین، این بزرگان به تدریج به شهادت رسیدند، دیگر کسی نبود که این سپاه را از نظر روحی و معنوی تغذیه و تشویق کند. این نکته بسیار مهم است. افزون بر این، نوع خسته شدن یک ارتش منظم با خستگی یک ارتش داوطلب، متفاوت است. حتی امروز هم این تفاوت وجود دارد. شام ارتشی داشت با ساختار نیرومند و نظمیافته، و این موضوع ربطی به شخص معاویه ندارد، بلکه مربوط به خود جامعه شام است. معاویه از این بستر آماده استفاده کرد.
ادامه دارد

شما چه نظری دارید؟