نویسنده در این نوشتار هرچند گوشه چشمی به نگرش روان شناسان و ادیبان و فیلسوفان دارد، اما بیش از هر چیز از منظر جامعه شناسی به موضوع جوانی پرداخته است و به نکته بسیار مهمی اشاره می کند و آن تأثیر جریان سرمایه داری در تأکید بر نگاه و برداشت از جوانی است
احتمالاً جوانی و جاودانگی، آرمان و حسرت و خواستنیترین مفاهیم در تاریخ بشریت بودهاند و چهبسا دو روی یک سکه هم تلقی گشتهاند؛ اما این شهدِ شیرین خواستی با کدام شربتِ شادکامی دیگر همزاد و همراه بوده است؟ و نکته بعد اینکه آیا این خواست اصیل بوده یا بهانه و واخواستِ سودایی نهان و دگرگونشده دیگر و سرانجام جوانی در امروز چون گذشته، آیا هنور نهایت و گوهر کمال و بهشت زندگانی است؟
کمتر شاعری است که به عنوان ترجمانِ روح و خواست عاطفی و مادح و ممدوحِ تمام اعصار از جوانی و حسرت و خواست این اکسیر حیات یاد نکرده باشد. ضربالمثلهای دریغجوی جوانی نیز ادامه و گسترشیافتة این روح و نگاه در عامه و کل جوامع است. همبسامد و مترادف جوانی و البته مضافٌالیه آن عشق و شور و شباب و جنبش و لذت است. آیا بهراستی جوانی فصلی چنین متمایز و متفاوت و برتر و متعالی برای انسان و در قیاس با سایر مقاطع عمر است؟ و آیا این جایگاهِ سوگلیِ دوره خردی تا کهنسالی، برای عمر رفته تبعیضآمیز نیست، آن چنان که سعدی در قرن هفتم هجری می گوید:
دریغ روز «جوانی» و عهد بُرنایی
«نشاطِ کودکی» و عیش خویشتن رایی
سر فروتنی انداخت «پیری»ام در پیش
پس از غرور «جوانی» و دستِ بالایی
دریغ «بازوی سرپنجگی» که برپیچد
ستیز دور فلک، ساعد توانایی
شکوه پیری بگذار و علم و فضل و ادب
کجاست جهل و جوانی و عشق و شیدایی؟
هرچند امروزه جهان و خاصه دنیای علمی غرب هر چیز را به سوژه تحت تسلط بررسی و مطالعه تبدیل میکند و جوانی هم مانند کودکی و پیری، حوزه مطالعاتی ویژه و البته پرطرفدار خودش را دارد، اما گذشتگان سنتگرا هم جوانی را بیش از خردی تکریم و تحلیل کردهاند و ستودهاند. مهمترین علل را باید حول چند مفهوم اصلی دانست: سن، جسمانیت (بدن مادی) و توان معنوی (خلاقیت).
جوانی چیست؟
تعریف جوانی به لحاظ سنی، پرمناقشهترین تقسیمبندی است. امروزه نیز رایج گشته تا جوانی را در مفهومی به نام نسل بازتاب دهند و بدین بهانه، با اتصاف الفاظی چون X و Y تا Z به تمایز و تفاوت قابل توجه نسل Z و برتری معاصریت، در مقایسه با سایرین دست بزنند. این در حالی است که شواهد نظری (تئوریک) و خاصه عملی و تجربیی در تمایز عمیق و گسترده «پدیده جوانی» و جوانان اکنون با جوانان عصر خردی ما و نیاکانمان نداریم، مگر دگرگونی محیط و فراگیرشدن فنّاوری و کالاها و سبک زندگی متفاوت بر آنها.
به عبارتی عصاره و فضیلت انسانی عارض بر جوانی، تابع عصر و نسل و ابزار و فنّاوری نیست و کماکان جوهرة آن در همه نسلها برگرفته از گوهر واحد انسان، یکی است. اینکه نسل جوان کنونی کنجکاو و پرسشگرو چابک و طالب و... قلمداد میشود، زاییده ماهیت جوانی انسان است و برای جوانان هر دوره کم و بیش صادق است و ارتباط چندانی با نسل ندارد و یحتمل بازیهای زبانی و نظرورزانه و ابداع روشنفکرانه پیرامون نسل X و Y و... از این دست مفاهیم است که بیشتر تسلی و رونقبخش و جستارساز و مقاله پرکن مباحث دانشگاهی و محافل روشنفکری است تا کارگشای تحلیل انسان و راهنمای رشد و ارشاد جوانان سرکش و نامجو.
به هر روی محدوده مشخص و قاطع عددی و سنی برای تمایز جوانی از پیری و خُردی در دست نیست. سنهای تقویمی و عددی رو به پیوستار زیاد پیری توان نشاندادن ناتوانی ذهنی را ولو در کمتوانی بدنی ندارند. پس عامل مهم دیگرِ برجستگی جوانی، عرض اندام قوای مادی، جنبش و انرژی بدنی و لاجرم زیبایی و پایداری و استواری اسکلت و ستون و سیما (فرم و محتوای بدن) و فقدان بیماری و سلامت کارکرد جسمانی است؛ اما بسا افراد که تا آن سوی ۶۰ سال و سالخوردگی آمدهاند و سیمای چینخورده و گزیده و تکیده و خمیده و چه بسا نازیبا دارند، اما در درون و به لحاظ کارکرد ذهن، چونان جوان در شکوفایی و جوانهزدن و میوه و محصول دادن هستند. آنها نه در آغاز زاد و ولد زیستی و تقویمی هستند و نه از موهبت سیما و گلاندامی و بدن تر و تازه و جذاب برخوردارند، اما ظاهراً در داوری جامعه پیر تلقی میشوند.
در اینجا می توان دریافت جوانی یک تعریف اجتماعی دارد و یک بازتعریف فردی. تاوقتی تعریف فردی از تعریف اجتماعی پس نیفتد یا همتراز نشود، بشر کماکان «گیلگمشِ» واقعی زندگی خویش است. اگر جوانی را حتی در تقابل با پیری تعریف کنیم، پیری واقعی و مرگ و خزان جوانی، زمانی «عارض روی و روح» خواهد شد که ذهن و مغزِ جوینده، پوینده و سراینده و مولد او از کار بیفتند. به عبارتی تا وقتی جوانی به قدرت زایش و تولید و دستاورد و جوانهزدن و میوه دادن تعریف شود، پیری و ناتوانی جسم بر آن عارض نخواهد شد.
پس چرا اینقدر جهان و جامعه طالب افراطی و عاطفی جوانی است؟ احتمالاً رانة مکنون این طلب و حسرتزدگی برای جوانی، نه ذوق شور و حال صرف که «هراس مرگ» است. آنهم مرگی که هر لحظه در کمین است و به ظاهر دوران جوانی و برهة بهار عمر، همه ما را از آن دور و در فاصله زیاد قرار میدهد و گوییا مرگ در خطمقدم کهنسالی است و به این زودیها به پشت جبهه جوانی نمیرسد! مرگ در آیینة جوانی ظاهراً دورتر از ماست؛ اما عملا چون رگ گردن در کنار ما و از هر چیز به ما نزدیکتر است.
دوره جوانی تنها محدودهای از عمر است که در پی خردی و کودکی، رویش و شور و زندگی آن را احاطه کرده و مرگ از دیدگاه و نظرش غایب و بعید است، چرا که اندیشه مرگ و روز پایان میلی به حضور و یادآوری آن در این وانفسای رشد و شکوفایی ندارد. اما در برهه پیری چه انسان بخواهد یا نخواهد، نمیتواند به مرگ نیندیشد؛ زیرا پرچمش را بالا آورده و برق داس تیزش گاه از دور هویداست. پس جوانی فرصت خوب غیاب یا به تعطیلات فرستادن مرگ و فرسودگی است! لذا این دوران، بازتابندة میل به جاودانگی و گریز از مرگ است، آن نیز در زمانی که هم به صورت جسمی و هم ذهنی میتوان مرگ را انکار کرد و نادیدهاش انگاشت و بهظاهر با آن جنگید و شکست نخورد. «آب حیاتِ» خضر و «چشمة زندگی» اسکندر و تمام سعی گیلگمش برای نمردن، دوام همین جوانی است.
ماهیت سرمایهداری
امروزه برعکس دیروز و نگاه مشترک سنتگرایان و معاصران، جوانی علاوه بر ترس از مرگ، به واسطه عنصری دیگر نیز برجسته میشود و بر دو برهة خردی و پیری تفوق مییابد. این عامل جدید مداخلهگر، ماهیت سرمایهداری است که جوانی را با زیبایی و انرژی و لاجرم تولید و مصرف در پیوند قرار میدهد و از آن علاوه بر نیروی تولید، صنعت و مهمتر «میل» میسازد. و در این راه و با تبدیل جنسیت به سکس، جوانی را حتی جنسی میکند و آن را (و به تبعش سن را) برای همه گروهها و بیش از همه زنان، مهمتر و حیاتیتر جلوه میدهد و عملاً با جوانی غصه و قصة پنهان مرگ و زندگی میسازد؛ یعنی در حقیقت جوانی با زیبایی یکی میشود و جوانی را به خاطر زیباتر بودن در این برهه، ارزش بیشتر مینهد و لذا گفتمانی ارزشی و چه بسا ایدیولوژیک از جوانی، خاصه برای زنان، برساخته و پدیدار میسازد. شعارهای صنعت زیبایی و بهداشت و آرایش و پزشکی نظیر: «پوستتان را جوان نگه دارید» یا «همیشه جوان و زیبا و شاداب بمانید» و شعارهایی از این قبیل، مؤید تبدیل جوانی توسط سرمایهداری به یک رانة مهم تولید تا مصرف و ارزشزایی/ افزایی از آن است (فیلم سینمایی ماده ۲۰۲۴SUBSTANCE چنین نگاهی را به همراه نگاه حریصانه فرد و جامعه سرمایهداری مصرفی برای بازتولید جوانی بهخوبی بازتاب میدهد). این تفاوت اصلی نگاه کهن و مدرن به جوانی است. در یکی، مرگ از انسان به واسطه این دوره دور میشد و در دیگری، پول و سرمایه و مصرف و زیبایی و سیاستِ بدن فراخوان میشوند تا میل و مازاد بیشتری (در قیاس با خردی و پیری) برای جهان مصرفی فراهم آرند.
اما نکته مهمی که میتوان آن را با جوانی در پیوند ذاتی قرار داد، همان «اکنونیت» است. جوانی در همان میانة پیوستار خُردی و پیری، معادل نقطة اکنون و حال در پیوستار گذشته، حال و آینده است؛ حالی که باید آن را دریافت و با آن زیست و تا زمانی که (در گذشته) رسوب نکرده و به فراموشی نرفته است، زنده و پویاست. جوانی همان معاصربودن و وقت غنیمت شمردن حافظ و خیام و در یک کلام «فرزند زمانه بودن» است.
بشر تا زمانی که از خلاقیت، اندیشه، پویایی ذهنی و قوهای که او را انسان تعریف میکند (اندیشه و ارتباط) فرو نیفتاده و درنمانده، جوان است، ولو بدن مادی او فرسوده و از کار افتاده باشد (کل عمر استیون هاوکینگ فیزیکدان مشهور را در نقص و ناتوانی به یاد آوریم)؛ و برعکس مادامی که فرد با همان قوای جسمی چالاک و لذت برنده در سن تقویمی از خلاقیت و خرد تهی شود، در عصر فرسودگی و فرتوتی و مرگ میزید. جوانی دمی از زندگی است که از گذشته فاصله میگیریم، بر شانه غولان و تلّ آوار و خرابات میراث پیشینیان درنگ میکنیم و میایستیم و نیمنگاهی به آینده و رؤیاها داریم؛ اما در واقعیتِ اکنون، فروتنانه ولی خوشباشانه، طربناک و مرگآگاهانه زندگی میکنیم و بدان رضایت میدهیم و برای خود خشنودی میخریم.
در نظرداشته باشیم که سقراط کل فلسفه را ناظر به مرگ تلقی می کرد و هدف فلسفه را مرگآگاهی میدانست. لذا با غوطهوری در چنین اکنونیتی، آنگاه در دریای فضیلت، شجاعت و و دانایی زندگی خواهیم کرد و هرگز پیر نخواهیم بود. بدن هر چه خواهد بشود یا باشد یا نباشد، پیری زمانی فرا میرسد که عقل به زوال رود (دِمانس)، و واسطة ارتباط ما با محیط و انسانها نابود گردد (آلزایمر)، و شادی فضیلت و ایمان به دانستن در ما خاموش گردد (دِپرس). در این حال تنِ فروپاشیده یا سرزنده نه مانع است و نه همدم. زمانة خداحافظی و بدرود زمانه و زمینة محدود مادی و پایان جوانی است. دیگر جوانی نه سن و نه جسم، بل عنوان و بازگشت به بهار عمر و بهاری شدن (مانند بهار و طبیعت دورهای) انسان است. شکوفه و طراوت روحی و حکمی که هر وقت که دست دهد، باید غنیمت شمردش، چرا که کس را وقوف بر انجام و لحظة بعدی خزان یا زمستان او نیست. به قول حافظ:
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال/ چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد

شما چه نظری دارید؟