سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۴۱
نظرات: ۰
۰
-
این فرمول پزشکیان مرزبندی‌ها را به هم می‌ریزد

پزشکیان را باید کنشگری میان مرزی دانست که در عین احترام به واقعیت مرزی، اجازه نمی‌دهد سیمهای خاردار و سیمان‌ها و برجهای دیده‌بانی و میادین مین‌گذاری‌شده مرزی از مغزها عبور کنند و قلمرو خویشاوندی‌های فرهنگی و تاریخی را به دونیمة برناگذشتنی تبدیل کنند.

نادر صدیقی - روزنامه اطلاعات| 

۱ـ اروپا پنداری هویتی 

«ما ایرانیان آریایی هستیم؛ با اروپایی‌های از یک خانواده‌ایم؛ فقط "اتفاقی جغرافیایی" ایران را در خاورمیانه قرار داده و از ملل اروپایی هم قطارش جدا کرده است.»(شاه)

۲ـاروپایی‌سازی مناسبات امت

« ما اکنون همسایه‌ایم و از دیرباز در کنار یکدیگر بوده‌ایم. هرچند مرزی میان ما و شما ایجاد شده است؛ اما به نظر من این مرز اهمیت چندانی ندارد... در بیشتر دیدارهایی که با رؤسای کشورهای همسایه خودمان داشتم، همیشه این ایده را مطرح کردم که به طور مثال سوار قطاری شویم که از پاکستان به ایران بیاییم و همین مسیر را تا ترکیه و عربستان و عراق ادامه دهیم؛ در واقع چه مشکلی وجود دارد که ما نمی‌توانیم این ارتباطات را به سادگی برقرار کنیم؟» (پزشکیان، باکو)

گزاره نخست، گزاره یک قرن سپری شده است. در آن قرن، هر آن هویت‌پردازی که در ترکیة کمالیستی و در المثنای کودتایی و رضاخانی اش در کشورمان، در ظاهری ملی بازنمایی شده، هر آن تز «تنهایی ایران» یا «محاصره‌شدگی ترکیه در اقیانوسی از خیانت» که در سویة ایجابی و «رهایی بخش» (رهایی از جغرافیا، پرواز از فراز جامعه...) خود، سمت گیری هویتی به جانب غرب را توجیه می‌کرد، خاستگاهی کودتایی و یا نظامی‌داشته و گسستی بنیادین بوده از جایگاه تاریخی و جغرافیایی و جامعه شناختی ایران. آن ایرانیت جعل شده در ماتریس کودتای ضد مشروطه، خاستگاه تاریخی و  تمدنی در قرون اسلامی‌و ایرانی این جغرافیا نداشته است. روکشی نازک از باستان گرایی بوده برای لاپوشانی باستان شناسی کودتا. 
گزاره دوم، گزاره عبور از ملعنت قرن است. گزاره‌ای است از جنس روشنگری، آن چنان که کانت آن را به شیوه‌ای مرزشکنانه، یک نوع «خروج» و «برون رفت» از صغارت خواسته تعریف می‌کرد و ما می‌توانیم به کمک و اژگان شریعتی آن «آزادی از زندان قرن» نامگذاری کنیم. 

کانت روشنگری را خروج از وضعیت نابالغی می‌داند؛ اما این نابالغی کودکانه و طبیعی نیست. یک جور نابالغی خودخواسته است. چیزی شبیه به ذوزنقة چرخ دار، یا به تعبیر بومی‌تر، نوعی روروک که کودکان را قادر به راه رفتن می‌کرد. انسان‌ها گاه نمی‌خواهند یا نمی‌توانند سرنوشت خود را به دست خود بگیرند. هویت ملی درشکل شاهانه و الگوبرداری شده از کمالیسم و یا فاشیسم و دیگر الگوهای اقتدارگرایانة اروپای قدیم و عصر ناسیونالیسم بربرصفت، همان ذوزنقة زبونی بخش قرن بود که دقیقاً در تضاد با ملت و با خواست معطوف به تعیین دمکراتیک سرنوشت ملت جعل شد؛ جعل و برساختی من‌درآوردی که همبستة نوعی تاریخ‌سازی و پیشینه‌سازی تاریخی در جهت طبیعی‌سازی کودتا بود. 

پرسش کانت را می‌توان با اندکی پیچش به قالب روشنگری ملی درآورد و از خود پرسید: در آنچه ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی در صد سال اخیر به شکل امری ملی، مرزها و مرزبندی‌های هویتی و برناگذشتنی به ما عرضه کرده، سهم آنچه تصادفی و ناشی از پیشامدهای ناگوار استعماری (ترکمانچای، کودتا، سایکس ـ پیکو...) است، باید تشخیص داد. چه چیزی من درآوردی و غیرضروری است درآنچه ناسیونالیسم کودتایی در طول یک قرن اخیر به شکلی امری ضروری و «ملی» و در قالب هویت‌ها و ماهیت‌های ازلی و ابدی دشمن (ترک‌ستیزی، ایران‌هراسی، شیعه هراسی، سنی هراسی، امت‌ستیزی...) بازنمایی کرده است؟بی‌اهمیت‌سازی مرزها و مرزبندی‌ها محصول این رویکرد روشنگرانه و انتقادی در قبال مرزها و مرزبندی استعماری است: «ما اکنون همسایه‌ایم و از دیرباز در کنار یکدیگر بوده‌ایم. هرچند مرزی میان ما و شما ایجاد شده است، اما به نظر من این مرز، اهمیت چندانی ندارد...»

این سخن به معنای انکار و اقعیت مرز نیست، به معنای آن است که در صد سال اخیر، دلالت و اهمیتی بیش از حد بر مرزها حمل شده است. باید پرسید چگونه و به میانجیگری کدام شکل از هویت پردازی‌های ملی، آنچه حصاری مرزی و فیزیکی است و مسئله‌ای ژاندارمی‌در تفکیک نقاط سرحدی این یا آن کشور، به حصار اندیشگی روشنفکران ملی تبدیل شده است؟ از این لحاظ راهپیمایی اربعین آنجا که امام حسین دوستی را به یک «ما»اندیشی جدید تبدیل می‌کند، یک کنش معطوف به بی‌اهمیت‌سازی مرزها نیز هست. در روشنی گاه راهپیمایی اربعین و در انتهای یک سلوک معنوی است که اضافه بار معنایی مرزها به در زیر نور روشنگری به پرسش گرفته می‌شود:

« آخرین اندیشه‌ای که هنگام ترک کشور عراق به من نهیب می‌زد، "چیستی مفهوم جنگ" بود. بدیهی است که ملتی همچون ما که در یک جنگ مورد تجاوز قرار می‌گیرد، باید از کیان خود دفاع کند؛ اما من در ادراک این و اقعیت مبهوت بودم که دو کشور مسلمان همجوار که مردمانش می‌توانند این چنین با یکدیگر بجوشند و زیر یک سقف در کنارهم بیارامند، چگونه ممکن است نزدیک به یک دهه با یکدیگر جنگیده باشند؟ و این پرسش که: رفتار ما  آدمیان، از منازعه در میدان‌های بی امان نبرد تا مفاهمه زیر سقف باورهای مشترک، تا چه حد تابع ساختارهای سیاسی اقتصادی جامعه و تا چه حد تابع آگاهی و انتخاب شخصی خودمان است؟ همچنان من را به خود مشغول داشته است.»۱

این پرسشی است که در انتهای یک سیروسلوک حسینی جوانه می‌زند و در عین حال یک پرسش کانتی نیز هست: انسان‌ها مسئول وضعیت نابالغی خویش اند. هویت و ماهیت‌های جعلی که ملتها و اقوام خویشاوند جغرافیای امت را در قالب دشمنی‌های ازلی و ابدی بازنمایی کرده و جامه‌ای از «ضرورت تاریخی» یا ژئوپلتیکی بر قامت جنگ می‌پوشانند، همان ذوزنقه‌ها و روروک‌های عهد ناسیونالیسم کودک صفت و کپی‌برداری شده از عصر ناسیونالیسمِ بربرصفت اروپای کهن هستند. 
وقتی معنای استعماری مرزها به زیر پای غرور و عزت حسینی راهپیمایان اربعین می‌رود، پرسشی تبارشاسانه رخ می‌نماید که پاداش ساحتِ ریاضتی آن سلوک معنوی است: «این ارتباط ریشه‌دار بین ایرانیان و عراقی‌ها که یک جلوه از آن در خدمات دینی در اربعین قابل مشاده است، در کنار خلوص و بذل محبت و پذیرایی عراقی‌ها از ایرانیان و همکاری مشترک گروه‌های ایرانی و عراقی در موکب‌های مشترک، بیش از پیش این سؤال را به ذهن می‌آورد که: «چگونه این دو ملت با این پیشینه و گذشته مشترک و ارتباطات بین فرهنگی، هشت سال با هم جنگیده و به روی فرزندان خاک همسایه آتش گشوده‌اند؟»۲

از قطار اصلاحات تا قطار صلح و توسعه منطقه‌ای

در روزهای اوج دوم خردادی، روشنفکری قدیمی‌که قلم به تروریسم فروخته بود، در نهایت سوز و گداز نفاق‌آلود نوشت: «خودشان می‌گویند قطاری را به راه انداخته‌اند تا همه را سوارش کنند. سوار کردن «همه» در قطار «اصلاح‌طلبی»، با شعار «همه با همِ» [امام] خمینی فقط شباهت ظاهری ندارد، جوهر. . . آنها هم یکی است.»۳

 کجا بود که آن قطار متوقف شد و ما دوباره رسیدیم به دورانی که بر سر هر پیچ تاریخی عده‌ای را و جریانی سیاسی و حتی اجتماعی را از باهمستانِ ملی و از قطار «همه باهم» پیاده و یا پرتاب کردند؟

در آن دوران از پس وقفه‌ای طولانی، بار دیگر نسبتی با معنا میان خاطره «همه با هم انقلاب» و شعار محوری «ایران برای همه ایرانیان» برقرار شده بود. قید «همه» در آن شعار، وجه حقوقی ایران‌گرایی را در فراسوی مرزبندی‌های هویتی «خودی ـ غیرخودی» برجسته می‌کرد و کنشگران آن دوران می‌خواستند پلی بزنند میان محذوفان و مشمولانِ یک باهمستان عظیم ملی. 

اما دیری نگذشت که جماعت «عبور از خاتمی ‌به بوش»، در پیامد لشکرکشی امریکا به منطقه، «با» امریکا بودن و در کنار ماشین جنگی امریکا علیه همسایگان موضع گرفتن را در پس قشر نازکی از ملی‌گرایی بزک کردند. در دوران معروف به یازده سپتامبر بود که گذاری نه‌چنان خاموش و ظریف از «ایران برای همه ایرانیان» به «ایران برای ایرانیان» (بدون تأکید بر «همه») شکل گرفت. در امتداد منطقی همین گذار، رسیدیم به نقطه‌ای که میان نوروز «ما» و نوروز «مراسم پیشواز از نوروز» مرزبندی شد. بر مبنای همین قاعده طرد و به حاشیه راندن، تیغ مرزبندی ایرانشهری، از دل زبان‌های مادری این قوم و آن قوم و از انبوهه‌های شادی شهرهای میهن گذشت و ازجمله شادی تراکتور را نیز در ردیف شادی «آنها» طبقه‌بندی کرد! این نابالغی به عنوان مثال آنجا که جماعتی از روشنفکران ملی، خلاقیت کردها در برساختِ جهانی نوروزی را برچسب «برساخت و ابداع در سنت» زده و نفس این خلاقیت را به بهانه «تقلید از همسایه»، امنیتی‌سازی کردند، به اوج بلوغ خود رسید. صغارت فکری یعنی آنکه فکر کنی کتاب‌های تدوین شده در حاشیه شرق‌شناسی، یک بار و برای همیشه الگوی «نوروز مطلوب» را تعین کرده‌اند و در طاعت مرزکشی‌های استعماری میان اقوام این جغرافیای خویشاوند، غافل از آن باشی که سنت و از همه زیباتر سنت نوروزی، دقیقاً همان بدعتی است که در هر نوروزی نو می‌شود و خود را به آستانه امروز برمی‌کشد. 

پزشکیان اکنون در ارتفاعی چشمگیر بر فراز دیوارکشی‌ها و مرزکشی‌های حقیر، از قطاری دیگر سخن می‌گوید، و از اینکه چرا ما نتوانیم دراین جغرافیا مرزها را بدون یک وجب تغییر ارضی و مرزی، چنان سیّال و پویا و گذرپذیر کنیم که مثل اتحادیه اروپا، قطارها به سهولت سفرهای داخلی کل منطقه را درنوردند و تبادل فرهنگی و کالایی، تبادل آتش و و قوع هر جنگ در چشم‌انداز آتی منطقه را غیرممکن کند؟

فرمول پزشکیانیِ «قطار به جای سلاح»، فقط یک رؤیا نیست. در اروپایی که در قرون ناسیونالیسم بربرصفت، صف‌بندی‌های هویتی میان دوساحل رودخانة راین آن‌همه ویرانی و فلاکت و کشتار میلیونی به بار آورد، سرانجام فرمول ساده و به همان اندازه نبوغ‌آمیز «جامعه فولاد و زغال‌سنگ» جواب داد و احترام به چندگانگی زبانی و فرهنگی تبدیل به امری عادی و پیش پاافتاده شد. چه تحفه‌ای ارمغان نسلهای جدید کردیم اگر از سرِ زمان‌پریشی مطلق، قواعد مرزبندی آن عصر منسوخ اروپایی را به اعماق هزاره‌های تاریخ و تعمیم دهیم و در تقلید از شرق شناسی استعماری فخر بفروشیم که ما قرنها پیش از آنکه اروپایی‌ها در مرزبندی با امت مسیحی، «ملت» شوند، از خلال مرزکشی با امت محمدی، «ملت» شدیم؟!

ایران همواره در طول قرون تمدن اسلامی ‌نگین امت بوده و ناسیونالیسم در مفهوم دگرستیز و همسایه‌ستیز آن، هرگز در این کشور درونی و ایرانی نشد و نخواهد شد. ادبیاتی شدن زبان فارسی هم به گواهی متون شامخ ادبی، هرگز آن‌چنان که ناسیونال فاشیست‌های می‌گویند، محصول «گردنکشی» و تقابل فارسی بر ضد عربی نبوده، درختی تنومند و تاریخ‌مند بوده که از دل گفتگوی میان ‌فرهنگی و میان ‌زبانی در جغرافیای اسلام جوانه زده و میوه‌های جاودان ارمغان بشریت کرده. 

پزشکیان در امتداد وعده‌های انتخاباتی و در امتداد سخنی که در آن سوی ساحل اروند، در بصره گفت، در آن سوی ارس، در باکو نیز در نهایت صمیمت و با شفافیت زبانی خیره‌کننده استدلال کرد: حجم و عمق مشترکات فرهنگی و خویشاوندی دیرینه مردمان این جغرافیا به حدی است که ما می‌توانیم در سطح همسایگانی، از ترکیه و جمهوری آذربایجان تا ایران و عراق و پاکستان و افغانستان، روابطی به‌مراتب «قوی‌تر» از اروپایی‌های اتحادیه اروپا شکل دهیم. 

کاش هم پرواز بال بال‌زدن این باد می‌شدم
         همبستة سیل در سرازیری کوه
                 هم گریة مردم جداافتاده
                               می‌دانستم که بود آن که این جدایی افکند؟

در آفرینش چنین تصویری بود که شهریار ارس را «اشک منی تو  ارس» خطاب می‌کرد؛ اما پزشکیان  در همجوارسازی سوررئالیستیِ اشک حسرت و قطار وصل، جغرافیایی دیگر به عرصه تصور درآورد که در عین حفظ و یژگی‌های مثبت «جغرافیای دل» به روایت اردوغان، محدودیت‌های آن را نیز پشت سر می‌گذاشت. اردوغان در باکو شعر «ارس را جدا کردند» خواند؛ اما پزشکیان در نقطة حسرت جدایی متوقف نشد، پلی زد بر فراز دوسوی ساحل ارس، بر فراز آن‌سو و این‌سوی اروند، و در برون‌رفت از مرزکشی‌های تحمیلی استعماری، الگوی اتحادیه اروپا را در گذر از مرزها را به میان آورد. 

کانت روشنگری را به گونه‌ای تقریباً مرزشکنانه، به‌مثابه یک «راه برون‌رفت» از صغارت تعریف می‌کرد؛ نابالغی و صغارتی خودخواسته آنگاه که برای مثال یک کتاب جای قوه ادراک ما را می‌گیرد و قوه استدلال را از ما سلب می‌کند. عجز از به پرسش گرفتنِ تبار مرزبندی‌های استعماری در برساختِ دشمنی‌ها و معماری مرزهای برناگذشتنی میان «ما» و «آنها» را نیز باید در ردیف همان نابالغی‌های خودخواسته دسته‌بندی کرد. عجز از به پرسش گرفتن جدایی‌ها که در سویة فیلسوف‌نمایانة خود با تبدیل اختلاف‌ها به اختلاف‌های حل‌ناشدنی و به مرزهای ماهیتی و فلسفی میان «ما» و «آنها» لاپوشانی می‌شود. 

از این لحاظ باید پزشکیان را کنشگری میان مرزی دانست که در عین احترام به واقعیت مرزی، اجازه نمی‌دهد سیمهای خاردار و سیمان‌ها و برجهای دیده‌بانی و میادین مین‌گذاری‌شدة مرزی از مغزها عبور کنند و قلمرو خویشاوندی‌های فرهنگی و تاریخی را به دونیمة برناگذشتنی تبدیل کنند. بلوغ‌یافتگی ملی یعنی همین؛ یعنی اینکه جرأت و جسارت جستجوی راهی برای برون‌رفت از مرزها و مرزبندی هویتی و استعماری میان ملتهای همسایه را داشته باشیم. به جای اینکه در امتداد مرزکشی‌ها و دیوارکشی‌های هویتی و ماهیتی میان ملتهای همیشه خویشاوند، مغزها را به کین‌توزی و دشمن‌پراکنی خط‌خطی کنیم، سرزمین‌های این جغرافیای مظلوم را پر از خطوط ریلی کنیم، قطاری راه بیندازیم که در کنار کالاها، صلح ببرد، قند پارسی ببرد، ترانه ترکی بیاورد:

گول آچدی بهار اولدو/   یار مندن کنار اولدو
من سندن آیریلمازدیم/ آیرلیق سندن اولدو

پی نوشت ها:
۱. فاطمه جواهری، روایت پیاده‌روی اربعین، زیرنظر محمدرضا جوادی یگانه، محمد روزخوش، ص۳۳۸.
۲.پیشین، ص۲۶۳، محمد رضا پویا فر جامعه‌شناس.
۳.منوچهر هزارخانی؛ ۵ بهمن ۷۸، نشریه مجاهد.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی