دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن / بخش دوم و پایانی
در بخش نخست آمد که ایران از آغاز دو خصوصیت به هم زد: یکی آنکه دفاعگر شد. از آنجا که در معرض هجوم قرار داشت، میبایست همواره آماده دفاع جدی باشد. دوم آنکه بهعلت موقعیت جغرافیایی خود تمدنش تلفیقی گشت؛ یعنی در معرض دادوستد فرهنگی قرار گرفت. این دو خصوصیت، هویت آغازین او را شکل داده، و کم و بیش بر همین روال جلو آمده است. تاریخ ایران چنانکه باید، شکافته نشده است. فرهنگ آن نیز محتاج ارزیابی مجدد است. اینک ادامه سخن:
تجدیدنظر
اکنون برای نمونه اشاره خواهیم داشت به چند خصلت که محتاج تجدیدنظر هستند تا ایرانی بتواند آسانتر خود را با دنیای امروز هماهنگ سازد: یکی فردیاندیشی در برابر جمعاندیشی است، و از این روست که کار جمعی در ایران با اشکال روبرو میشود. بشر امروز هم متعلق به خود است و هم متعلق به جمع؛ هم ملی است و هم قدری جهانی. یک جامعة متعقل مسیر خود را طوری ترتیب میدهد که فرد مصلحت خود را در مصلحت اجتماع بیند، و آبادانی خود را در آبادانی کشور به حساب آورد. ما هنوز با این مرحله فاصله داریم.
موضوع دیگر خصیصه دوچهرهای بودن ایرانی است. این خصوصیت نیز که نوعی تحمیل تاریخ است، به این علت شیوع یافته که ناامنی روانی و اجتماعی بر کشور حاکم بوده. نتیجه آنکه روا و ناروای امور نه برحسب ماهیت آنها، بلکه برحسب آنکه پنهان یا آشکار ارتکاب یابنده سنجیده میشود. از قدیم گفتهاند: دزد نگرفته پادشاه است! نتیجه دیگرش رواج غلو و تملق و سوگند در سخن گفتن است که کلام را از اعتبار میاندازد. مشکل دیگر، گرایش به افراط و تفریط است. جامعة نامتوازن و کمبهره از قانون، دستخوش غلیان احساس میشود، یا دلزده است یا ذوقزده و در هر حال از خط میانه دور میافتد، و تراکم این حالت سر به عقده میزند.
نوعی سوءظن مزمن را هم از یاد نبریم که همین دویست ساله عارض شده و بر اثر آن پنداشته میشود که در هر چه میگذرد، دست خارجی در کار است. همیشه کاسهای زیر نیم کاسه است. آغاز این بدبینی را از باز شدن پای انگلستان در هند و جنگ ایران و روس بگیریم.
اکنون بیاییم بر سرقضا و قدر. ملتها برحسب جهانبینی خود بعضی بیشتر و بعضی کمتر «قَدَری» هستند. در اینجا ما با دو اندیشه متقابل روبروئیم: فرهنگ ایران درعین قبول نیروی قضا، به تشویق کوشش در زندگی نیز اهتمام دارد.
فردوسی توسی به یک نیروی مرموز اشاره دارد که میتواند اراده ما را بشکند (داستان رستم و سهراب)، در عین حال محتوای شاهنامه سراپا کوشندگی است. حافظ یک جا میگوید:
رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشاده است
و جای دیگر طلب را به کار میگیرد:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان، یا جان ز تن برآید
قضیه یک جهتگیری قطعی ندارد؛ زیرا زندگی قطعیت را در این باره نپذیرفته. از یک سو بشر صاحب اراده و تمییز است، از سوی دیگر در معرض اتفاقهایی. خواست یک جامعه متعقّل آن بوده که هر چه بیشتر سهم اتفاق را کم کند، و یک بهره از کوشایی انسان مصروف به پیشگیری از اتفاقهای نامساعد بوده است، بیآنکه هیچ گاه امیدی به زدودن کامل آن باشد. درجه قضاـ قدری شدن یک ملت ارتباط دارد با درجه استحکام و انسجام و انتظام یک جامعه. باز اینجا هم جامعههای ناامن و بیثبات خیلی بیشتر آماده به پذیرش این باور بودهاند.
اقلیم نیز در این میانه بیتأثیر نبوده است. بخش اعظم خاک ایران با کمبود باران روبرو بوده و داریوش هم در سنگنوشته خود از آن به عنوان یکی از سه بلا یاد میکند: «خشکسالی، دروغ و دشمن». حتی میتوانیم قدری دور برویم و بگوئیم که هجر و فراق و محرومی که آن همه در ادب فارسی از آن دم زده میشود، میتواند ناآگاهانه، کنایهاش به تشنهکامی طبیعتش باشد. البته هر یک از این خصلتها که ناشی از مشکلات اجتماعی و تاریخی بوده است، نه آن است که قابل ترمیم نباشد. علم جدید و آموزش درست، راه آن را در برابر ما میگشاید، به شرط احساس مسئولیت و هوشیاری. وظیفه اول بر عهده دستگاههای آموزشی است و به همراه آن دستگاههای تبلیغی و رسانهای.
اینها بدنة اندیشهساز کشور هستند. خوشبختانه ما با ذخیره عظیمی از جوانان روبرو هستیم و باید از توانائی و کوشایی آنان بهره گرفته شود. شرط آن ایجاد شوق و اعتماد است.
اخلاق اجتماعی
اکنون بیائیم بر سر یک موضوع مهم دیگر که میخواستم در انتها از آن یاد کنم و آن اخلاق اجتماعی است. هر جامعه ای با «اخلاق»، «قانون» و «ایمان» بر سر پا میماند. هر یک از اینها اگر سست شوند، خلل در کار اجتماع پدید میآید. به خصوص اخلاق که بیشتر از آن دو بهعنوان ملاط اجتماع شناخته میشود. ایمان اگر با مصالح شخصی تضاد پیدا کند، آن را به نوع دلخواه تفسیر میکنند و از کنارش میگذرند و قانون اگر ترس از مجازات به همراهش نباشد، میتواند نادیده گرفته شود. اما اخلاق که از عمقیترین نهاد انسانیت سرچشمه میگیرد، نقصانش آثارهای سوء پدید میآورد. انسانیت انسان باید چنان باشد که نه از ترس از مجازات، نه از چشمداشت پاداش مادی، و نه از امید اجر اخروی سرچشمه گرفته باشد، و اخلاق ناب ترین تجلی انسانیت است.
در دوران جدید موجباتی فراهم گردیده و الزاماتی در کار آمده که مرجعیت اخلاق ضعیف شود و همه اعتبارها به قانون ارزانی گردد؛ ولی قانون آن جوهرة انسانی اخلاق را واجد نیست. این مقدمه را آوردیم برای آنکه برسیم به این سؤال که: وضع اخلاق در ایران کنونی چگونه است؟ همیشه ایرانی نوعی اخلاق جزو فرهنگش بوده. از بعد از مشروطه قانون آمد و شریک اخلاق شد؛ ولی آیا جوابگو بوده است؟
متأسفانه باید بگوییم که اخلاق در ایران، لااقل از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رو به شیب نهاده است. این را کسانی که در این دوران زندگی کردهاند، روزانه به تجربه دریافتهاند. چرا؟ چه پیش آمده؟ آنچه به ظاهر دیده میشود، جمعیت افزایش یافته، شهرها متراکم شده، و از همه مهمتر نیاز مادی و توقع مردم رشد کرده، و راهحلی که برای اقناع نیازها دیده شده، مجالی برای پروای اخلاق نیافته. نفع، محور قرار گرفت، و پول راهگشای کل گشت.
در جریان «نهضت ملیشدن نفت»، مردم به چیزهای دیگر دلخوشی بسته بودند؛ مفاهیمی چون: آزادی، رهایی از اِعمال نفوذ خارجی، بازیافت عزت نفس برای آنها معنی یافته بود. اندکی به سربلندی ایران باستانی و آزادگی ادب فارسی میاندیشیدند که میگفت:
دانش و آزادگی و دین و مروّت
این همه را بنده درم نتوان کرد
ولی جریان بیست و پنج سالة بعد از کودتا به زبان بیزبانی به آنها گفت: «آزمودید و شکست خوردید. اکنون به آنچه نقد است، دل ببندید، پول به دست آورید!» و این ادامه یافت. همه سامان زندگی و سیاست رو به چنین رهنمودی داشته و ایرانی هم هماهنگ با فضای کلی کشور شده است.
من اگر خارم اگر گُل، چمن آرایی هست که از آن دست که میپروردم، میرویم
این است که در تجربة روزانه به مردمی برمیخورید که ناخواسته و بیگناهانه عبوس و کژ خلق و بیحوصله و ملول هستند.
زمانه آنها را به این نتیجه رسانده است که همه راهها به یک نقطه ختم میشود و آن «پول» است! آنگاه با تأسف به خود میگویید: کجاست آن خوشرویی و ادب ایرانی که نمونه بود؟ خوشبختانه وقتی به یکی از قصبهها و روستاها میروید، هنوز به ته بساطی از خلق خوش برمیخورید، و امیدوار میشوید که اصالت ایرانی هنوز به شما میگوید: تا ریشه در آب است، امید ثمری هست. هویت ایرانی در انتظار آن است که جنبههای مثبت فرهنگ خود را فراخواند و جنبههای منفی را به دور اندازد. این نصیحت حافظ را از یاد نبریم:
دلا، معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
شما چه نظری دارید؟