دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۳۸
نظرات: ۰
۰
-
روایت محمد جواد حجتی کرمانی از مرحوم سید محمود دعایی؛ لقب یار گره‌گشا برازنده این آخوند بود

محمد جواد حجتی کرمانی در توصیف شخصیت مرحوم سید محمود دعایی گفت: لقب «یار گره‌گشا» به اوبسیار درستی است.این گره‌گشایی در هر مرحله و رتبه‌ای انجام می‌شد، از مقامات بالای دولتی، وزارتی، وکالتی تا مردم عادی خرده‌پا؛ این که آشنا باشند یا نباشند هم برایش فرقی نداشت.

روزنامه اطلاعات در سومین سالگرد درگذشت حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی، ویژه نامه ای با عنوان وجود حاضر غایب را منتشر کرده است. 

حجت الاسلام محمد جواد حجتی کرمانی در گفت وگو با این ویژه نامه به بخشی از خاطرات خود درباره آشنایی و همکاری با آن فقید سعید پرداخته است. 

*جناب آقای حجتی، شما سال‌ها از نزدیک با مرحوم دعایی در ارتباط بودید، این رفاقت از کجا شکل گرفت؟

خدا رحمت کند، یاد می‌کنم اینجا از آقاسیدمحمد دعایی، پدر بزرگوار مرحوم محمود دعایی که با پدر ما خیلی رفیق بودند، در آن ایام پدر، از آقای دعایی به عنوان سید  محمد  زارچی یاد می‌کرد.
کاملا به یاد دارم در سال ۱۳۲۰ زمانی که رضا شاه از کشور رفت، پدر ما با آسید محمد زارچی رفیق بود. پدرم می‌گفت ما با آسید محمد برادریم و مادر آقای دعایی نیز با مادر ما رفیق بود. ارتباط خانوادگی با مرحوم دعایی به ما به ارث رسیده است. ما این رفاقت، همنشینی و دوستی را از پدر و مادرمان به ارث برده‌ایم.

*این رفاقت در کرمان شکل گرفت؟

بله. پدر مرحوم دعایی در آن ایام در کرمان منبر می‌رفت و مریدان زیادی داشت. کرمان، مسجد، بازار و مدرسه بزرگی دارد که وکیل‌المک زمانی که والی کرمان بود آن‌ها را ساخت. یک ماه رمضان را به یاد دارم که در مسجد وکیل، وقتی آسید محمد زارچی، پدر آقای دعایی نماز می‌خواند و به منبر می‌رفت، مسجد پر از جمعیت می‌شد. از آن دوره ما رفت و آمدهای زیادی داشتیم. 

این خاطراتی است که از پدر آقای دعایی دارم. اما خود آقای مرحوم دعایی را از زمانی که در مدرسه معصومیه کرمان با هم طلبه بودیم می‌شناسم. ما از اولین طلبه‌های مدرسه معصومیه بودیم؛ مدرسه‌ای که آیت‌الله صالحی کرمانی بعد از شهریور ۱۳۲۰ تأسیس کرد و کل روحانیت کرمان به وی مدیون است. او حق زیادی به گردن ما دارد. 

پدرمن هم با آیت‌الله صالحی رفاقت زیادی داشت. ایشان هر شب بعد از نماز مغرب و عشا به منزلمان می‌آمد. مادرم با وی محرم بود، برایش قلیان چاق می‌کرد و با پدرم می‌نشستند و ساعت‌ها صحبت می‌کردند. بعد از آن، شام که عموما به قول پدرم «دمپخت مغزپخت» بود می‌خوردند و بعد از شام، من وی را از محله مسجد ملک تا مسجد جامع که منزلشان نزدیک آن بود همراهی می‌کردم و برمی‌گشتم.

علی‌ایحال، در آن دوره حدود سال‌های ۱۳۲۵ و ۱۳۲۶ من و مرحوم دعایی، طلبه آیت‌الله صالحی کرمانی بودیم و در مدرسه معصومیه حضور داشتیم. آقای مرحوم دعایی پیش از آن که طلبه شود، در اداره برق مرحوم هرندی کار می‌کرد. 
این که چطور شد به آنجا رفته بود دقیق یادم نیست، احتمالا به درخواست مادرش استخدام شده بود. اما یادم می‌آید آقای مقدس‌زاده، پسر مرحوم آخوند ملااحمد مقدس‌زاده، در اداره برق هرندی، معتمد مرحوم شیخ ابوالقاسم هرندی، رییس کارخانه برق کرمان بود. کسی که اولین بار کارخانه برق را از روسیه به کرمان آورد. برق کرمان، مدیون آقای هرندی است. او اصالتا یزدی بود، اما به کرمان خدمات زیادی کرد و کتابخانه‌ای هم کنار مسجد جامع ساخت. وی نیز از مریدان درجه اول آیت  الله صالحی بود.

یادم می‌آید زمانی که آقای دعایی در اداره برق کار می‌کرد گاهی به مدرسه معصومیه سر می‌زد. با پالتو و کلاه نمدی می‌آمد و می‌رفت. شاید همین رفت و آمدها باعث شد تا کم‌کم به طلبگی فکر کند، یا شاید مادر یا پدر او را تشویق کردند و ایشان تمایل پیدا کرد طلبه شود. مدتی در مدرسه معصومیه مقدمات خواند، ادبیات را نیز در کرمان خواند.

بعد از سال ۱۳۴۰ و فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی که نهضت روحانیت در مورد لایحه انجمن‌های ایالتی ـ ولایتی شروع به فعالیت کرد، همان زمانی که علم نخست وزیر بود، نهضت روحانیت فراگیر شد، جریانی که منحصر به روحانیت بود. مذهبیون روشنفکر مثل نهضت آزادی و جبهه ملی، هیچ‌کدام در روند مخالفت با لایحه انجمن‌های ایالتی ـ ولایتی شرکت نکردند، چون مسأله‌ای نبود که آن‌ها در موردش حساس باشند.

در این جریان، روحانیت در مخالفت با لایحه اطلاعیه داد و جنجالی برپا شد. بعد از اعتراضات، دولت علم اعلام کرد که لایحه انجمن‌های ایالتی ـ ولایتی را متوقف می‌کند. در آن لایحه، سه مسأله وجود داشت که موجب مخالفت روحانیت شد.
 یکی شرکت زنان در انتخابات بود، دیگر این که هر صاحب مذهبی می‌توانست به کتاب مقدس خودش سوگند یاد کند و سوم این که شرط مسلمان بودن برای انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان حذف شده بود.

آقایان گفتند این‌ها بر خلاف اسلام است، البته بعدها نظر امام و دیگران در مورد این مسأله در عمل تغییر کرد، ولی در آن دوره معتقد بودند این کار ایراد دارد. به هر تقدیر دولت علم اعلام کرد لایحه موقوف‌الاجرا شده است، یعنی فعلا اجرا نمی‌شود. می‌خواستند اعتراضات را ساکت کنند.

جلسه مفصلی در میان علما برگزار شد، آقای فلسفی منبر رفت. همه جا جشن گرفتند که روحانیت موفق شده است. 

تا اینجا نام آیت‌الله خمینی چندان مطرح نبود اما در مسأله انجمن‌های ایالتی، آقای خمینی یادداشتی نوشت و به دولت نقل به مضمون اعلام کرد درست است که لایحه را «موقوف‌الاجرا» کرده‌اید ولی ما می‌دانیم شما نقشه‌هایی در سر دارید. 
بعد از آن و در زمان رفراندوم و مسأله لوایح شش‌گانه انقلاب سفید شاه و ملت، آقای خمینی شمشیر را از رو بست و اعلامیه بسیار تندی علیه شاه نوشت. روز چهارم آبان، همزمان با تولد شاه که جشن گرفته و پایکوبی کرده بودند، امام در اطلاعیه خود، شاه‌پرستی را تقبیح کرد. این اولین حمله‌ای بود که به طور غیرمستقیم به شاه می‌شد، به شاه پرستی می‌شد نه به خود شاه.

بعد از آن در ۱۵ خرداد که ۱۲ محرم آن سال بود، آقای خمینی سخنرانی کرد. روز تاریخی ۱۵ خرداد بود که درگیری و خونریزی شد. عده‌ای را گرفتند. عده‌ای از بازاریان را اعدام کردند. امام هم دستگیر شد. همچنین آیت‌الله دستغیب، آیت‌الله محلاتی از شیراز، حاج حسن قمی از مشهد و عده زیادی در شهرهای دیگر نیز دستگیر شدند. در آن زمان من در کرمان بودم. آقای شهید باهنر به کرمان آمد و گفت نگرانی در مورد سلامتی امام وجود دارد و برای همین جریانی از قم شروع شده و آقایان علمای شهرستان‌ها به تهران می‌آیند، چرا که جان آقای خمینی در خطر است. همزمان روزنامه‌ها هم بلوا کرده‌اند تا زمینه اعدام او فراهم شود.

هجرت علما به تهران حدود دو ماه طول کشید، در واقع آغاز نهضتی بود که بعد از ۱۵ سال به سقوط شاه انجامید. علما از همه‌جا به تهران آمدند. آقای بنی‌صدر، پدر ابوالحسن بنی‌صدر و آقای آخوند ملاعلی همدانی از همدان آمدند. هر دو از همشاگردی‌های مرحوم آیت‌الله صالحی بودند. خود آیت‌الله صالحی از کرمان آمد، آقای نجفی هم از قم آمد. البته آقای گلپایگانی در قم ماندند.

آیت‌الله شریعتمداری نیز به تهران و شاه عبدالعظیم رفتند. من یک روز دیدم حدود ۵۰۰ نفر از علمای شهرستان‌ها و طلبه‌ها در شاه عبدالعظیم دور و اطراف آقای شریعتمداری بودند. آیت‌الله میلانی هم در منیریه، در منزل یکی از مریدانشان بودند، منزل وسیعی بود که در آن از آیت‌الله میلانی و مریدانشان پذیرایی می‌شد.

*در این دو دوره، آقای دعایی و حضرتعالی کجا بودید؟ آیا فعالیت سیاسی داشتید؟

در این دوره که ما از کرمان با آیت‌الله صالحی به تهران آمدیم، آقای دعایی طلبه قم بود. یادم نمی‌آید در آن ایام آمد  و  رفت وی با آیت‌الله صالحی چگونه بود اما فعالیت‌های آقای دعایی بعد از این جریانات را به خاطر دارم که اولین فعالیت سیاسیشان هم مطبوعاتی بود. 

آقای دعایی، آقای علی حجتی (اخوی ما)، آقای خسروشاهی و آقای‌هاشمی‌رفسنجانی، مجله‌ای به نام «بعثت» تأسیس و منتشر کردند؛ نشریه‌ای که در ابتدا به صورت پلی‌کپی منتشر می‌شد. 
کسی که مجله بعثت را اداره می‌کرد آقای دعایی بود که استفاده از دستگاه پلی‌کپی را هم بلد بود. دستگاهی خریداری شد و در منزل طلبه‌ای که نامش را یادم نمی‌آید قرار داشت.
 
آقای دعایی به منزل او می‌رفت و مقالاتی را که علی حجتی، آقای خسروشاهی و دیگران می‌نوشتند به‌صورت مجله در می‌آورد. 

من گاهی می‌رفتم قم و مجله را می‌گرفتم و تا می‌توانستم پخش می‌کردم. البته به کرمان هم می‌فرستادند. یکی از کسانی که اصرار داشت این مجله را پخش کند، آقای مصباح بود. بسیاری بعد از انقلاب می‌گفتند که او سابقه مبارزه ندارد، در حالی که من شاهد بودم این مجلات را از اتاق آقای دعایی و علی آقا، اخوی من می‌گرفت. آقای مصباح ۸ تا ۱۰ نسخه از هر شماره می‌گرفت، زیر عبا پنهان می‌کرد، با خود می‌برد و توزیع می‌کرد. سابقه مبارزه داشت ولی خیلی مخفی و زیرپرده بود. 

آقای خسروشاهی و علی آقا (حجتی) هر دو هم جزو علاقه‌مندان آقای شریعتمداری بودند و هم به امام علاقه داشتند. امام می‌دانست این دو نفر جزو علاقه‌مندان آقای شریعتمداری هستند و همزمان با نشریه بعثت، در «دارالتبلیغ» و نشریه «مکتب اسلام» متعلق به ایشان فعالیت دارند. آقای ناصر مکارم، آقای سبحانی و آیت‌الله نوری نیز از اصحاب آقای شریعتمداری بودند که به این نشریه مطلب می‌دادند و برایش کار می‌کردند.

*آقای دعایی مسئول فنی و تکثیر بودند، یا مطلب هم می‌دادند؟

مسئولیت فنی با آقای دعایی بود. البته شاید مقاله هم می‌داد، دقیق یادم نیست. اما به‌طور کلی اهل مقاله نوشتن نبود، برای دیگران زمینه کار فراهم می‌کرد. فقط زمانی که از او می‌خواستند سخنرانی کند، متوجه می‌شدیم چه سخنران بااستعداد و قابلی است و چقدر قوی صحبت می‌کند. خوش‌سخن بود یا اگر بنا بود چیزی بنویسد، بسیار خوش‌قلم بود. کم می‌نوشت ولی نوشته‌هایش فوق‌العاده بود. شعر و ادبیات می‌دانست، خاطرات زیادی داشت، شوخی و مطایبه می‌کرد، کم سخنرانی می‌کرد ولی فوق‌العاده بود.

از این جهت به نظرم آقای دعایی به خودش ظلم کرد، برای این که می‌توانست سخنران خیلی خوبی باشد و خدمت کند اما دوست داشت دیگران مطرح شوند. برای دیگران گره‌گشایی می‌کرد و تا پایان عمرش هیچ کاری برای مطرح کردن خودش انجام نداد. صفات عجیبی داشت. این امتیاز خاص خودش بود، هیچ کس را ندیدم که این‌طور باشد و خودش را بر احدی ترجیح ندهد. 

این خصلت ایشان در مؤسسه اطلاعات هم دیده می‌شد. این سال‌ها حتی در نمازجماعت هم حاضر نبود امام جماعت باشد. وقت نماز با تأخیر می‌آمد که فرد دیگری امام جماعت شود. حتی گاهی کارگر چاپخانه، امام جماعت می‌شد و ایشان به او اقتدا می‌کرد. 

همین طور است. آقای دعایی همان‌طور که لقب «یار گره‌گشا» نشان می‌دهد، کمر همت بسته بود برای این که مشکلاتی را که برای افراد پیش می‌آید - مخصوصا مشکلات سیاسی، زندان و تبعید و امثال‌ذلک- رفع کند. مواردی در کرمان اتفاق افتاد و من از نزدیک شاهد بودم. 

چند تن از اقوام ما در رأس مبارزات انقلابی کرمان بودند اما برادرشان جزو مجاهدین بود و آن‌ها نیز گرایش شدیدی به سازمان مجاهدین پیدا کرده بودند. نمی‌توانستند بپذیرند کسی با مجاهدین مخالفت کند. در کرمان این‌ها مسعود رجوی را نامزد ریاست‌جمهوری کردند. با این که قوم و خویش نزدیک به حساب می‌آمدیم و آن‌ها از اولین مبارزین کرمان و در رأس مبارزه بودند، ولی به دلیل گرایششان هم‌عقیده نبودیم و آقای دعایی هم با آن‌ها مخالفت داشت. البته اکثر آن‌ها سمپات سازمان بودند و فقط یک نفرشان عضو سازمان مجاهدین بود.

این افراد جزو فرهنگیان درجه‌یک کرمان بودند، اما بعد از انقلاب به دلیل همین گرایش‌ها از آموزش و پرورش اخراج شدند و حقوقشان قطع شد. کسی جرأت نمی‌کرد اسمی ‌از آن‌ها ببرد؛ حتی وقتی که آقای مرتضی فهیم رییس دادگاه شد، این‌ها را به زندان انداخت. متأسفانه برخی از منتسبین آن‌ها نیز اعدام شدند که هیچ قابل دفاع نیست. 

خود آقای فهیم هم بعدها از این اعدام‌ها پشیمان شد. علی‌ایحال، وقتی که آن‌ها با این اتهامات از خدمت دولتی منفصل شدند، آقای دعایی کمر همت بست تا برشان گرداند و حقوقشان دوباره پرداخت شود. 

منظورم این است که آقای دعایی حتی برای افرادی که این‌گونه مورد غضب قرار گرفته بودند تلاش می‌کرد تا حقشان بازگردانده شود. از این گونه موارد بسیار زیاد بود در زندگی ایشان.

*شما سال‌ها در مؤسسه اطلاعات با آقای دعایی همکار بودید، خاطره‌ای از این همکاری بگویید.

من در روزنامه به طور مرتب مقاله می‌نوشتم. یک بار آقای کیومرث صابری فومنی (گل آقا) طنزی نوشت که در ستون «دو کلمه حرف حساب» در روزنامه منتشر شد. من هم در آن دوره، ستون «کوتاه و گویا» را داشتم، آقای مهاجرانی هم ستون «نقد حال» را می‌نوشت. ما سه مقاله‌نویس و ستون‌نویس همیشگی روزنامه اطلاعات بودیم.

خلاصه، آقای صابری طنزی نوشت و من هم جواب آن را دادم، جوابی که نوشتم خیلی تند بود و به آقای صابری برخورد، از من دلگیر شد.

یادم نمی‌آید چیزی جواب داد یا نه. اما وقتی آقای دعایی متوجه شد ایشان از من دلگیر شده، جلسه‌ای برگزار کرد و من و آقایی صابری را فراخواند. من گفتم مشکلی نداریم، ولی آقای دعایی اصرار کرد و جلسه اصطلاحا آشتی را برگزار کرد.

هیچ وقت حاضر نبود افراد، کوچکترین کدورتی از هم داشته باشند. سعی می‌کرد کدورت‌ها از بین برود. اما یک مسأله را هم بگویم، آقای دعایی اگر با کسی لج می‌افتاد، دیگر درست نمی‌شد! 

*و در پایان اگر فرمایشی دارید بفرمایید.

نام و خاطره مرحوم دعایی برای همه ماندگار است و برای ما از همه ماندگارتر. خوشبختانه آقای خامنه‌ای برای ایشان جانشین خوبی انتخاب کردند که در همان فضای فکری آقای دعایی بود. 

لقب «یار گره‌گشا» لقبی بود که آقای دکتر عباس صالحی به مرحوم دعایی دادند و لقب بسیار درستی است. همان‌طور که اشاره شد تمام وجود ایشان در گره‌گشایی از کار دیگران خلاصه می‌شد. 

این گره‌گشایی در هر مرحله و رتبه‌ای انجام می‌شد، از مقامات بالای دولتی، وزارتی، وکالتی تا مردم عادی خرده‌پا؛ این که آشنا باشند یا نباشند هم برایش فرقی نداشت.
 

این نبود که اگر کسی مراجعه کند، مقام و جایگاه فرد برایش تفاوت داشته باشد، آشنا بودن یا نبودن برایش تفاوت نمی کرد. فلز وجودش، خدمت به مردم بود و به نظرم این خصلت را از مادر خود داشت.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی