حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد مسجدجامعی
نویسنده در بخش نخست در بررسی مفهوم «دولت-تمدن» و مصداق آن در کشور هند به زمینههای تاریخی شکلگیری این مفهوم در هند پرداخت. از نظر نویسنده تمدن نه بهمعنای گذشتهای موزهای، بلکه بهعنوان نیرویی زنده و تأثیرگذار در سیاست و ساختار کنونی کشورها در نظر گرفته میشود. هند و ترکیه از جمله کشورهایی هستند که تلاش دارند خود را در قالب دولتهای تمدنی معرفی کنند، در حالیکه چین بهطور واقعی چنین جایگاهی دارد. در مورد هند، تأکید بر ناسیونالیسم هندو موجب شده که تنها بخشی از تمدن این کشور، آنهم از زاویه دید هندوها، مورد توجه قرار گیرد و سهم اقلیتهایی مانند مسلمانان که نقشی مهم در شکلگیری تمدن هند داشتهاند، نادیده گرفته شود. از نظر تاریخی، استعمار بریتانیا نقش مهمی در شکلگیری طبقه جدیدی از هندوهای آشنا با علوم و اندیشههای مدرن داشت که به رشد ناسیونالیسم هندویی انجامید. انگلیسیها برای تحکیم سلطه خود، از هندوها بهره گرفتند و آنان را بهتدریج وارد ساختارهای مدرن کردند، در حالیکه مسلمانان که پیشتر در قدرت بودند، بهحاشیه رانده شدند. این وضعیت به تقویت شکاف اجتماعی و اقتصادی میان مسلمانان و هندوها انجامید. امروز، ناسیونالیسم هندویی با نادیده گرفتن سهم تمدنی مسلمانان، عملاً سیاستی تبعیضآمیز در پیش گرفته و این پرسش را مطرح میسازد که آیا هند واقعاً یک دولت-تمدن است یا تنها تلاشی نمادین برای کسب چنین جایگاهی دارد.
در اواسط دهه بیست قرن گذشته مجموعه «آر. اس. اس» شکل گرفت که مبنای تشکیل آن اصولاً بر مبنای این تفکر است که میگوید هند از آن هندوها ست. این مجموعه بر این نظر است که اسلام با جنگ به هند وارد شد و حضور مسلمانان هند نتیجه همین تهاجمها است و اصولاً مسلمانان هندیهای اصیل نیستند. این گروه که یک قرن از تولدش میگذرد به بزرگترین سازمان غیر دولتی جهان تبدیل شد و پیوسته افراطیتر شد و در عین حال عموم طرحها و اقدامات داخلی و خارجی را که به اهدافش کمک میکرد به انجام رسانید و در حال حاضر نیز این گروه قدرت را در دست دارد. اینان عملاً سیاست داخلی و خارجی هند را تعیین میکنند و گویی نخستوزیر، مودی، از اعضای این گروه است و یا قبلاً عضو آن بوده است.
بهجز نکاتی که گفته آمد، عوامل مؤثر دیگری هم وجود داشت. یکی از مهمترین و مؤثرترین عوامل تقسیم شبه قاره بود. این تقسیم، مسلمانان هند را علیرغم کثرتشان، در موقعیت سختی قرار داد. چراکه یک قسمت شبه قاره هند پاکستان بود که براساس اندیشه ایجاد کشوری پاک و اسلامی، تأسیس شد. صرف نظر از موضوع پاکستان شرقی و غربی، آنچه موجب خلق پاکستان کنونی شد، همین ایدئولوژیِ ساختن کشوری پاک و مسلمان است. آنها جدا شدند، چون احساس میکردند دیگر نمیتوانند با هندوها به طور مشترک زندگی کنند. مضافاً که با توجه به فضای آن زمان، جهان اسلام در پی ایجاد کشور ایدهآلی بود. پس از انحلال خلافت عثمانی، «نهضت خلافت» در هند شکل گرفت و افکار عمومی مسلمانان را به ابعاد سیاسی و حکومتی اسلام جلب کرد. به اعتباری اندیشه تأسیس پاکستان یکی از نتایج همین نوع گرایشها بود.
به این ترتیب ناسیونالیسم پاکستانی که براساس همان ایدئولوژی شکل گرفت، این ایدئولوژی ضدیت با هند را در بطن خود دارد. چنانکه ناسیونالیسم هندی هم ضدیت با پاکستان را به همراه دارد و این به تنشها و جنگهای وسیع و یا موردی و برخوردهای مرزی، منجر شده است.
طبیعتاً مسلمانان هند نسبت به پاکستان احساسات مثبتی داشته اند و دارند و این جریان موقعیت آنان را در حد شهروندانی بیگانهپرست و احیاناً مزدور، تنزل داد. این مشکل که مسلمانان هندی عملاً در ایجادش دخالتی نداشتهاند، زمینه را برای افراطگری هندوها فراهم میآورد، خصوصاً که برخی از مقامات نظامی مسلمان هند در دهههای پنجاه و شصت، به پاکستان پناهنده شدند. در چنین شرایطی هر مقدار که رابطه دو جانبه پرتنشتر میشد، مسلمانان هندی به پاکستان گرایش بیشتری مییافتند و شکاف بین آنها و هندوها بیشتر میشد.
موضوع دیگر مسئله کشمیر است که به واقع مسئله پیچیدهای است. این ایالت بزرگ و زرخیز که اکثریت مطلقاش مسلمان هستند، در جریان تقسیم، دو پاره شد و کشمیریان از چنین تقسیمی ناراضی بودند و این نارضایتی در بخش هند به مراتب بیشتر بود، چراکه مسلمان بودند. بعدها کشمیر به ابزاری تبدیل شد که پاکستان از طریق آن به هند فشار وارد میساخت. هم در بعد داخلی و هم خارجی و خصوصاً از این موضوع در رابطهاش با کشورهای اسلامی و یا کنفرانس اسلامی، فراوان استفاده میکرد و این جریان به نوبه خود عامل دیگری در افراطی و راستگرا کردن هندوها بود.
به دلیل مسلمان بودن کشمیریها مشکل آنها و دولت هند عملاً به نفع پاکستان بود، با آنکه بسیاری از آنان خواهان کشمیری مستقل بودند که نتیجه آن جمع شدن دو کشمیر هند و پاکستان بود. در واقع مسأله در بسیاری از موارد این نبود که آنان به پاکستان بپیوندند، اگرچه پاکستان این چنین وانمود میکرد.
در اینجا لازم است به دو نکته دیگر اشاره شود. موضوع اول به رابطه چین و هند بازمیگردد. این رابطه از اواخر دهه پنجاه متشنّج شد و به درگیریهای مرزی اوایل دهه شصت انجامید و ارتش چین در داخل هند به سرعت پیشروی کرد. این جریان در زمان نهرو اتفاق افتاد و او را که از مبتکران و پایهگذاران جنبش عدم تعهد بود، مجبور کرد از شوروی و امریکا و انگلستان کمک بخواهد و عملاً اندیشه عدم تعهد را کنار گذارد.
اصل موضوع به خط مرزی دو کشور بازمیگشت که در زمان حاکمیت انگلستان – خط مرزی مکماهون – کشیده شده بود. چینیها معتقد بودند که بخشی از سرزمین آنها به هند واگذار شده و باید بازگردانده شود.
بههرحال این جریان این دو کشور بزرگ و پر جمعیت را در برابر یکدیگر قرار داد و این یکی از دلایل مهم برای نزدیکی هندیها به شوروی بود. این مشکل با درایت طرفین و بدون آنکه به طور نهایی حل شود، کنترل شد. طی دو دهه اخیر و خصوصاً دهه اخیر، این رقابت در چارچوب جدیدی قرار گرفت.
مسأله دیگر در این رابطه، رشد همه جانبه چین بود که بی وقفه به پیش میرفت. امریکا و متحدان عمدتاً انگلوساکسونش، احساس خطر کردند و پیمانهای مختلفی را با همکاری یکدیگر و بعضاً با ژاپن تشکیل دادند. در این میان هند کشور بزرگی بود، با جمعیت فراوان و رشد اقتصادی بیش از حد مطلوب و حجمی که او را در رتبه پنجم اقتصاد جهانی قرار میداد. مضافاً که همسایه چین بود و با او مشکلاتی داشت.
این واقعیتها نگاه آنان را متوجه هند ساخت و البته هند هم که برای تحول اقتصادی و صنعتیاش به آنها نیاز داشت، آن را به فال نیک گرفت. در اینجا طرفین به یک اندازه تمایل به نزدیکی و همکاری داشتند. این جریان هند را به آنها نزدیک ساخت و این به نوبه خود به راستگراتر شدن حاکمیت که تحت نفوذ ناسیونالیسم هندویی بود، انجامید. آنها خواهان هندی بودند که رنگ و بویی کاملاً هندویی داشته باشد.
نکته دوم به مهاجران هندی بازمیگردد که نخبگانشان در طی دو دهه اخیر رشد فراوانی یافتهاند و در موقعیتهای ممتازی قرار گرفتهاند. از مدیریت شبکههای بزرگ اینترنتی تا حضور در سمتهای بزرگ سیاسی. از نخستوزیری انگلستان گرفته تا معاون ریاست جمهوری آمریکا. خانم هریس مادرش هندی است. اینان عموماً هندو هستند. این موضوع هم به ارتقاء موقعیت هند و هم به رشد کمی و کیفی ناسیونالیسم هندویی کمک میکند.
تقریباً از دهه نود به بعد کموبیش همزمان با رشد گروههای تکفیری در کشورهای اسلامی، عدهای از جوانان مسلمان هندی هم، چنین گرایشی یافتند و به اقدامات مسلحانهای دست یازیدند. این جریان همزمان با اقدامات تکفیریها در کشورهای غربی بود. در چنین شرایطی دولت هند میکوشید خود را هم جبهه این کشورها در مقابله با تروریسم قرار دهد که این به طور غیر مستقیم به موقعیت هند میافزود. هند که پیوسته مترصد نزدیک شدن به امریکا و غرب خصوصاً پس از فروپاشی بلوک شرق بود، به سیاست ضد تکفیری و ضد تروریستیاش تأکید میکرد، که سخت مورد استقبال غربیان قرار گرفت.
رشد گرایشهای راستگرایانه افراطی طی یکی دو دهه اخیر عامل مهم دیگری در تحریک و تشدید راستگرایی هندویی بود. هندوهای افراطی از معدود افرادی بودند که در جریان انتخابات امریکا در ۲۰۲۰ به نفع پیروزی ترامپ دعا میکردند و البته دولت هند هم این چنین بود، اگرچه علناً سخنی نمیگفت. در جریان این انتخابات تنها مسیحیان اونجلیکال افراطی و نیز هندوهای افراطی چنین میکردند. حال آنکه در آن زمان افکار عمومی چه در امریکا و چه در اروپا و چه در نقاط دیگر، خواهان پیروزی ترامپ نبود.
همین منطق فکری و سیاسی است که هند کنونی را به اسرائیل نزدیک و بلکه با او متّحد میکند. همان گونه که اونجلیکالها را به او نزدیک میکند. بخشی از نیروهایی که در غزه به نفع اسرائیل میجنگیدند، داوطلبان هندویی بودند که از هند رفته بودند.
هند تحت رهبری ناسیونالیستهای هندو احساس میکند راستگراییاش به او در خارج از مرزهایش، موقعیت ممتازتری میبخشد و به لحاظ داخلی موجب تحرک بیشتر جوانان هندو میشود و این نیروی محرکه، کشور را سریعتر به پیش میبرد.
این است اهم نکاتی که به تولد و تحول ناسیونالیسم هندی منجر شد. بدون شک پشتوانه و تکیهگاه این اندیشه تاریخ و تمدن هند است، امّا در بخش هندویی آن؛ که دیگران و از جمله مسلمانان را نادیده میانگارد و حتی با دشمنی و خصومت بدانها مینگرد. حال آنکه آنان در مجموع از شکوهمندترین بخشهای تاریخ و تمدن این کشور هستند. در دولتهای تمدنی، این تمدن از آن همهی ملت است که دولت او را نمایندگی میکند. با توجه به این نکات هند موجود، نمیتواند از مصادیق کامل و درست دولت – تمدن باشد.
مضافاً که اهداف سیاست خارجی هند بیش از آنکه از درون تمدن هندی و حتی هندویی برآید، در خدمت الحاق هند به مجموعه غرب است. آنها منافع خود را در زمینههای مختلف در این میبینند که در مجموعهی غرب قرار گیرند و مانند ژاپن به عنوان متحد آنان تلقی شوند. به عبارت دیگر جهتگیری سیاست خارجی آنان از درون برنمیآید که این در جای خود نقطه ضعف دیگری است. عموم دولت - تمدنها حداقل در سیاست خارجی و احیاناً مالی خود سیاست مستقلی دارند. ایدهآل مشترک آنان جهانی چند قطبی است و هند این چنین نیست. میخواهد با حفظ نظام خاص داخلی خود و کم و بیش با حفظ نظم و نظام بینالمللی موجود، در قطب غرب قرار گیرد.

شما چه نظری دارید؟