مهندس رضا پوررضایی

 آنچه در رأس همه نیازهاست، رشد فرهنگی است. هر رشد و توسعه‌ای در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، مستلزم رشد و توسعه فرهنگی است که خروجی آن در سیاست، اقتصاد یا اجتماع خود را نشان داده است یا خواهد داد.‌

در وضعیتی هستیم که بخش بزرگی از جامعه به‌ویژه جوانان، هیچ گرایش مشخصی به هیچ دستگاه فکری بشری ندارند. موفقیت فردی، کسب ثروت، شهرت، زیبایی، زورمند نمایی، مهاجرت، شاید چند مورد دیگر را هم ‌بتوان اضافه کرد که اهداف و آرزوها را تشکیل می‌دهد؛ اما از آرمان چندان خبری نیست. سؤال این است که از هیچ‌کدام اینها انسجام جمعی و سرمایه اجتماعی که لازمة نگهداشت و پیشرفت جامعه است، حاصل می‌شود؟
نکته دوم این است که این موضوع روشن شود که ما با هر اندازه موفقیت فردی، نمی‌توانیم حتی بعضی نیازهای ساده خود را پاسخ دهیم. یک مجتمع مسکونی را در نظر بگیریم که همه ساکنان و مالکانش ثروتمند، دانشمند، زیبا، قهرمان زیبااندام، مشهور، دارای اقامت دائم سوئیس و... هستند؛ اما کسی حاضر نیست در هیأت مدیره ساختمان عضو شود. پس این مجتمع مسکونی نمی‌تواند پول آب و برق را جمع کند و بپردازد و تمام! 
اگر دو نکته بالا درست باشد، معلوم می‌شود ما مجبور هستیم به دنبال ایده‌هایی باشیم که عده‌ای هر چه بیشتر را دور هم جمع کند؛ ایده‌هایی بسیار حداقلی و تا جای ممکن همه‌پذیر، با هدف جمع‌کردن افراد به دور یک مرکز، بدون شعار، بدون وعده و بدون آرمانشهر (یوتوپیا)؛ چرا که این موارد اگر در کوتاه‌مدت موفق شود عده‌ای را جمع کند، در میان‌مدت و در صورت تحقق نیافتن شعارها و وعده‌ها، باعث پراکندگی بیشتر خواهد شد. پس لازم است فقط اهداف، آن‌هم بسیار روشن و حداقلی، مطرح باشد و بقیه را گرد هم‌آمدگان خود تعیین کنند.
با این جمع‌شدن، جامعه می‌تواند سرپا و در مسیر پیشرفت بماند و امور جمعی اداره و انجام شود، وگرنه تک‌تک افراد هر چقدر هم موفق باشند، نمی‌توانند جامعه را حفظ و اداره کنند. جامعه به کار جمعی سرپاست. کار جمعی هم نیازمند درک مفهوم «منافع عمومی» و در مقیاس کشوری، درک درست از مفهوم «منافع ملی» است. جامعه می‌بایست دریابد که مسیر تأمین بسیاری از منافع شخصی، تنها از بزرگراه منافع ملی می‌گذرد؛ اما گرد هم‌آمدن جامعه و پای یکدیگر و جامعه‌ماندن، احتیاج به یک دستگاه فکری دارد؛ دستگاهی که اهداف، ارزش‌ها و باید و نبایدهای روشن و جامعه‌پذیر داشته باشد.
باید همه بیندیشیم که چه اهدافی را معرفی کنیم تا اکثریت قابل قبولی آنها را بپذیرند. در گام بعد بایدها و نبایدها، ارزش‌ها و ضد ارزش‌هایی را که در رسیدن به آن اهداف تعیین‌کننده هستند، گرد آوریم و در یک دستگاه فکری قرار دهیم. اگر همة اینها به‌درستی انجام شود، در آن مرحله چارچوب و دستگاه فکریی داریم که می‌توانیم امیدوار باشیم سرمایه اجتماعی را بالا ببرد. 

درونمایه نوین‌گرایی
با توجه به سرعت تغییرات در دنیای امروز، نمی‌توانیم درونمایه ثابتی برای این دستگاه فکری در نظر بگیریم. شاید راه حل این باشد که یک ظرف خالی با چند قاعده ساده و حداقلی در اختیار جامعه قرار دهیم و بگوییم خودتان آن را پر کنید و خودتان هر وقت لازم دیدید، تغییرش دهید؛ اما دور آن جمع شوید و جمع بمانید تا سرمایه اجتماعی تشکیل شود. اهداف روشن با فراگیری حداکثری و شاید فقط یک قاعده ثابت و آن‌هم اینکه درونمایة آن کاملا قابل اصلاح و تغییر است و در بازه‌های زمانی مشخص، همه یا بخشهایی از آن امکان تغییر دارند. این نوشدن را اگر به عنوان تنها مبنا بپذیریم و فکر کنیم این دستگاه فکری این قابلیت مهم و اساسی را دارد که همواره در شکل نوین خود پا به عرصه بگذارد، می‌توانیم آن را «نوین‌گرایی» بنامیم.
اهداف را هم می‌توان رفاه، خرسندی و کرامت انسانی فرض کرد و به این اندیشید که درونمایه آن حتماً قابلیت اجرایی و کارایی داشته باشد. اگر بخواهیم این پیشنهاد به نتایج مقبولی برسد، لازم است در شکل‌گیری و پیاده‌سازی آن، کانون‌های قدرت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نظامی، قومی، جنسیتی و... حضور داشته باشند؛ اما شکی نیست که مردم به عنوان کانون قدرت اجتماعی، بالاترین سهم و اختیار را دارند و بدون نظر و تأیید نهایی آنها، نتیجه‌ای حاصل نخواهد شد. ناگزیر درونمایة «نوین‌گرایی» آن چیزی خواهد بود که از تعداد هر چه بیشتری در جامعه بشنویم که «نوین‌گرایی» را قبول دارند یا می‌پسندند. برای این منظور باید به دنبال درونمایه‌ای سرشار از شعور و خالی از شعار بود؛ چرا که هدف نهایی، بالارفتن سرمایه اجتماعی است. 

یک مثال ساده
اگر بخواهیم مثال‌هایی به عنوان درونمایه آن بیاوریم، می‌توانیم فکر کنیم به اینکه در حوزه اقتصاد، ممکن است اندیشمندان پیشنهاد اقتصاد کاملا چپ داشته باشند و مردم هم تأیید کنند. در این صورت مثلا تا ده سال بعد، «نوین‌گرایی» گرایش اقتصادی کاملاً چپ و دولتی را دنبال خواهد کرد و تلاش می‌کند قانون و اجرا به سمت اقتصاد دولتی برود. بعد از ده سال، اگر اندیشمندان به این نتیجه رسیدند که اقتصاد چپ خوب بود و آن را دوباره پیشنهاد دادند و دلائل خود را مطرح کردند و در مناظرات از آن دفاع مستدل نمودند و مردم نیز پذیرفتند، برای ده سال بعد از آن هم مجدداً تأیید و دنبال می‌شود.
یا اینکه اندیشمندان گفتند «اقتصاد چپِ میانه» خوب است و از آن دفاع کردند. یا «اقتصاد کاملا آزاد» را توصیه کردند و مردم نیز حرفها را شنیدند و مناطره‌ها را دیدند و به این جمع‌بندی رسیدند که این یا آن اقتصاد را می‌خواهند، آن اقتصاد برای ده سال آینده، اقتصادی خواهد بود که نوین‌گرایی آن را تأیید می‌کند و می‌کوشد که در کشور قانونی و اجرایی شود.
اگر توافق شد که می‌خواهیم سامانة تأمین اجتماعی کشورمان همانند ممالک اسکاندیناوی باشد، بایست شروط پایه برای آن فراهم کرد. چنین سامانه‌ای نیازمند چه درآمد سرانة سالیانه است و چه پیش‌نیازهای فرهنگی دارد؟ ضمناً مهم است که آنچه بیان و پیشنهاد می‌شود و مورد تأیید قرار می‌گیرد، آلوده به عوام‌زدگی نشود. نباید به دنبال حرفهایی راه افتاد که پیشنهاددهندگان، مسیر و قابلیت اجرایی روشنی برای آن نشان نمی‌دهند.
یکی از اصلی‌ترین آفتها برای هر ایده‌ای که نیازمند تأیید مردم است، عوام‌زدگی است. فقط رشد فرهنگی جامعه می‌تواند ما را در برابر رؤیافروشی‌ها بیمه کند. مردم هستند که با همة تنوع باید محکم به آنچه بسترش فراهم نیست یا اینکه اجرایی نیست، نه بگویند. به رؤیافروشانی که خریدار قدرت هستند، باید محکم جواب منفی داد تا بدانند مردم را نمی‌توانند فریب دهند. در بُعد فرهنگی و اجتماعی نیز همین‌طور است. به بیان دیگر «نوین‌گرایی» یک عنوان و شکل ظاهری ثابت است که درون و محتویاتش هر چند سال تأیید می‌شود یا تغییر می‌کند.
«نوین‌گرایی»  ایدئولوژی نیست، چون ناکجاآبادی ندارد که وعده بدهد، ضمن اینکه اصلاح‌شونده و تغییرپذیر است و از آغاز ادعا نمی‌کند که آنچه می‌گوید، حتماً درست است، بلکه تجربه‌گراست و می‌گوید هر چند سال بر اساس تجربه، درونمایه را می‌بایست روزآمد و بهینه کرد یا حداقل بررسی نمود و از کارایی اش مطمئن شد. به سنت باور دارد و معتقد است نباید از داشته‌های سنتی غفلت کرد و هرآنچه ممکن است از سنت به امروز برسد و در راستای رفاه، رضایت و کرامت مردم باشد، نباید نادیده گرفته شود.
ایدئولوژی نیست، چون به تفکر انتقادی و فلسفه احترام می‌گزارد و آن را مبنایی برای گفتگو می‌داند که تنها راه انتقال مسالمت‌آمیز منظور است. زمانه و زمینة ایدئولوژی، فضایی است که دین قدرت خود را از دست داده باشد، سنتها مورد توجه نباشند، فکر و فلسفه به محاق رفته باشد و مردم مانده باشند بدون این داشته‌ها. در حالی که  مردم به «اعتقاد» نیازمندند و از آن جدی‌تر، به «توجیه اعتقاد» نیاز دارند. به گفته داریوش شایگان، موارد بالا زمینه و زمانه ظهور ایدئولوژی‌هاست. 

راه گفتگو
یکی از این راهکارها، گفتگوهای منطقی و خردمندانه و هدفمند است. به نظر می‌رسد امروز هدفها می‌تواند رفاه، خرسندی و کرامت مردم باشد. اگر این اهداف درست باشد، در مرحله بعد باید بررسی کرد که این اهداف را چه باید و ‌نبایدهایی تأمین می‌کند و آن را به صورت دوره‌ای بر اساس پیشنهاد متفکران و تجربه بشری مورد بازنگری و حک و اصلاح قرار داد. در این صورت دستگاه فکری اجماع‌سازی خواهیم داشت که آن را «نوین‌گرایی» می‌نامیم. این نگرش را از این روی پیشنهاد نمی‌کنیم که صد درصد مطمئنیم بهشت روی زمین را به ارمغان می‌آورد، بلکه فکر می‌کنیم خوب است با هم بیندیشیم و به نتیجه برسیم که اینجا و اکنون چه هدف‌گذاری می‌توان انجام داد و به مدت مثلاً یک دهه هم به آن وفادار ماند تا در حد ممکن آینده بهتری داشته باشیم.
انسان ایرانی امروز از آگاهی‌های اعصار گذشته (چه بسا از عصر نوسنگی) با خود دارد تا آگاهی‌های هوش مصنوعی. شاید نوین‌گرایی چنان ساده باشد که دستگاه فکری به نظر نیاید. اما به نظر می رسد دستگاه‌های فکری امروز لازم است همین قدر حداقلی باشند. شاید من چون به «مینی‌مالیسم» در معماری گرایش دارم، سایر پدیده‌ها را هم «مینی‌مال» و حداقلی می‌پسندم و بر آنم چتری که می‌تواند به عنوان یک دستگاه فکری بشری، مردم را گرد هم آورَد و گرد هم نگه دارد، می‌بایست ساده و حداقلی باشد. مجموعه‌ای که اهداف، ارزش‌ها، روشها و ضد ارزش‌ها را داشته باشد و برای این طیف وسیعی که «ایرانی امروز» می‌خوانیم، پذیرفتنی باشد؛ اهدافی که تقریباً بین همه مردم مشترک باشد.

مردم
برخلاف آنچه مشهور شده: «دنیا در گوشی موبایل ماست و از همه چیز به واسطه شبکه‌های اجتماعی خبر داریم»، اصلاً  این‌طور نیست. ما در سانسوری خودخواسته به سر می‌بریم که حاصل حضور در شبکه‌های اجتماعی و شبکه‌های ماهواره‌ای و خبری است که شخصاً به آنها تمایل داریم. حلقه‌ای از افراد همفکر و هم‌گرایش و مجموعه‌ای از اخبار و اطلاعات و تحلیل‌ها، آن‌گونه که دوست داریم دریافت می‌کنیم و دنیا را آن‌گونه می‌بینیم که می‌خواهیم و می‌ترسیم یا بی‌تمایل هستیم که از زاویه دیگر ببینیم. البته رسانه‌های جریان اصلی و شبکه‌های اجتماعی هم با به کارگیری تمام توان و آخرین یافته‌های علمی، تلاش جدی دارند مخاطب بیشتری جذب کنند و او را به سمتی ببرند که دنیا را چنان‌که آنها می‌خواهند، ببیند. این جداست از اینکه ما هم خودخواسته خودمان را در دنیایی که در اطراف خود چیده‌ایم، غرق و غرق‌تر کنیم. حاصل این می‌شود که دنیا تشکیل می‌شود از مجمع‌الجزایری از افراد مثل ما که واقعاً گمان می‌کنند در اکثریت هستند؛ واقعاً گمان می‌کنند همة جامعه مثل آنها فکر می‌کنند و همان خواسته‌ها و نظرات را دارند.
من سخت مخالفم با اینکه کسی به خودش اجازه دهد از طرف مردم نظر آنها را اعلام کند. اصلا جامعه به چنان بلوغی رسیده که مردم یک توده انسانیِ هم‌شکل و ابری نیستند و مفهوم هویت چهل‌تکه بسیار درست است؛ بنابراین می‌توانیم از تعریف زندگی عادی در این نوشته عبور کنیم و فرض بگیریم که بیش و کم در مورد تعریف و چیستی زندگی عادی، بین ما توافق هست؛ اما به نظر می‌رسد مسیر رسیدن به آنچه جامعه از زندگی عادی انتظار دارد یا مطالبه می‌کند، هموار نیست: امنیت در تعریف کلان امروزی (یعنی امنیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نظامی، قضایی، انتظامی، حاکمان، بهداشتی) و آزادی در مفهوم امروزین (یعنی آزادی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی) و برابری کامل در حقوق و مزایای شهروندی از سویی، و از سوی دیگر برخورد عادلانه در تقسیم فرصت‌ها و فشارها بر اساس برخورداری، توانمندی و شایستگی. 
به نظرم آنچه جامعه کنونی از نگاه اقتصادی مطالبه می‌کند، توزیع عادلانه ثروت است به طوری که همه در زندگی روزانه، عدالت در تقسیم امتیازات و ضدامتیازات را به‌روشنی ببینند؛ اما آنچه در رأس همه نیازهاست، رشد فرهنگی است. هر رشد و توسعه‌ای در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، مستلزم رشد و توسعه فرهنگی است که خروجی آن در سیاست، اقتصاد یا اجتماع خود را نشان داده است یا خواهد داد. وضعیت اقتصادی امروز جامعه ما، خروجی وضعیت فرهنگی ماست. 
هر آنچه منتهی به رشد اقتصادی می‌شود، قبل از آنکه اقتصادی باشد، فرهنگی است. اینکه من چقدر کار کنم، کاری راه بیندازم یا استخدام شوم، چه میزان از درآمدم را پس‌انداز کنم، چه میزان احساس مسئولیت داشته باشم، چه میزان وجدان کار داشته باشم، با پس‌اندازم ماشین، خانه یا ویلا بخرم یا آن را به سرمایه کار تبدیل کنم، اینکه کار تجاری انتخاب کنم با تولیدی یا دنبال استخدام دولتی باشم، اینکه در جامعه چه میزان اعتماد عمومی وجود دارد، اینکه جامعه چه میزان به اینکه من چه شغلی دارم، اهمیت می‌دهد و...، همه و همه فرهنگی هستند؛ بنابراین اگر به دنبال رشد و توسعه در این عرصه‌ها هستیم، باید رشد فرهنگی پیدا کنیم. پایه و پیش‌نیاز همة این موارد رشد فرهنگی است؛ رشدی که متفکران پیشنهاد می‌دهند و هنرمندان (سینماگران، نمایشنانه‌نویسان و...) آن را در بین مردم با زبان هنر، گسترش می‌دهند و جا می‌اندازند. 
به نظر می‌رسد برای رسیدن به این وضعیت، «نوین‌گرایی» که شاید بتوان آن را پسامدرنیته در روایت ایرانی بنامیم، ظرف فکری مطلوبی باشد تا محتویاتش با پیشنهاد دانشوران و متفکران و تأیید مردم پر شود، با هدف تأمین رفاه، رضایت و کرامت مردم حال و آینده. به بیان دیگر بر اندیشمندان است که دریابند برای تأمین رفاه، خرسندی و کرامت مردم چه مواردی باید تشکیل‌دهنده چارچوب فکری باشد. بعد از این مرحله، مردم هستند که از بین این موارد، آنچه را برای تأمین آن هدف درست می‌دانند، تأیید می‌کنند. این موارد تأییدشده برای یک بازه زمانی مشخص، درونمایة «نوین‌گرایی» است و به جامعه و مدیرانش جهت می‌دهد.
به سخن آغازین برگردیم که امروز نسل جوان تقریباً هیچ دستگاه فکری را به صورت یکجا نمی‌پذیرد. بی‌اعتمادی به همة «ایسم»‌ها و مکاتب فکری، باور مشترکی است که در گروه‌ها و گرایش‌های متفاوت می‌بینیم. حتی برخی بر آنند که باور مشترک بسیاری از جوانان، ناباوری است! بدون یک دستگاه فکری و مجموعه‌ای از آنچه همه یا اکثریت قبول داشته باشند، هم که نمی‌توان امید داشت جامعه به سمت مطلوب حرکت می‌کند و در آن مسیر استوار می‌ماند. یک راه این است که ظرفی خالی در اختیار اندیشمندان و جامعه قرار داد و گفت: آن را با هر چه خودتان درست می‌دانید، پر کنید.

ادامه دارد
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی