دکتر فربد فدایی: در آن روزگار خوش گذشته که جانوران و گیاهان و ابر و باد و خورشید میتوانستند با انسان صحبت کنند و به او حکمت میآموختند، بین باد و خورشید مناظرهای روی داد .
خورشید میگفت من با گرمی و محبت خود، از تو قویترم. باد میگفت من با توفندگی و خشم از تو زورمندترم. قرار شد این موضوعات را در عمل بیازمایند. مردی را برگزیدند که با جامهای سنگین در بیابان به سویی میرفت و گفتند ببینیم کدامیک از ما میتواند جامه سنگین این مرد را از تنش درآورد.
نخست باد وزید و بهتدریج تبدیل به توفان مهیبی شد. هرچه باد سریعتر و قویتر وزید، مرد بیشتر جامه را به دور خود پیچید.
سپس خورشید دست به کار شد؛ پرتوی زرین خورشید بر مرد تابیدن گرفت و او را گرم کرد. هرچه خورشید بیشتر تابید، مرد جامد سنگین خود را آزادتر کرد تا سرانجام روپوش خود را درآورد و بر دوش انداخت.خورشید بر باد و مهر برخشم چیره شد.
نیاکان ما این داستانهای حکمتآموز را برای سعادت ما به یادگار گذاشتهاند. دریغ است که آنها را از یاد ببریم. بکوشیم با گرمای مهر با انسانها، جانوران، گیاهان و محیط زیست خود روبرو شویم.
این سیاره زیبای آبیرنگ را که خداوند قادر همراه با آسمانها در شش روز آفرید، با خشم و پرخاش و دشمنی و انتقام، در عرض چند ساعت با جنگ افزارهای مهیب از بین نبریم.
در این گوی خوشرنگ که زمین میخوانیم، برای همهکس و هر ملت جا هست. بکوشیم جایگاه خود را بیابیم، نیازی نیست جای دیگری را اشغال کنیم.
اکنون زمان آن رسیده است که مراکز تحت قشری مغز را که جایگاه عواطف و هیجانات ابتدایی است وانگذاریم و به قشر خاکستری مغز که جایگاه منطق و همدلی و همکاری و شاهکار آفرینش است بپردازیم.
هرچه سلاح، مهیبتر و مخربتر میشود، نیاز به مهر و همدلی و دوستی هم بیشتر میشود.

شما چه نظری دارید؟