آیتاللهالعظمی حسین مظاهری
استحکام ایمان در دل
دین باید در دل راسخ شده باشد. اگر کسی در دین خود به یقین هم برسد، اما یقینش تقلیدی باشد، پس از رویارویی با شبهه، یقینش از بین میرود و دینش، لقلقة زبان میشود. چنانکه اگر یقین، تحقیقی باشد، کم کم انسان را به جایگاهی میرساند که حق و حقیقت برایش روشن و آشکار میگردد. قرآن میفرماید: «سَنُریهِم آیاتنا فِی الآفاق و فی أنفُسهم حتی یتَبیّن لهُم أنّهُ الحق: به زودی نشانههای خود را در افقها[ی گوناگون] و در دلشان به آنان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او حق است» (فصلت، ۵۳).
با مطالعه و تحقیق و با تکیه بر استدلالهای منطقی، انسان به «علمالیقین» و بعد از رسوخ ایمان، به «عین الیقین» و پس از آن، به «حقالیقین» میرسد. رسیدن به اینگونه مقامها غیر ممکن نیست، حتماً ممکن است. البته در وهلة اول نیاز به جدیت در تحصیل علمی و عقلی اعتقادات دارد. برخی که تحصیلات حوزوی یا دانشگاهی ندارند، توانستهاند با صرف وقت، مطالعه و پرسش از اهل علم، بر اصول اعتقادی مسلط شوند و شبهات را بیپاسخ نگذارند. پس به طریق اولی افراد تحصیل کرده و کسانی که به منابع اصیل علمی دسترس دارند، میتوانند در این زمینه موفق و سرآمد دیگران باشند. اگر مردم همان قدر که به تلویزیون و برنامههایش اهمیت میدهند، در مطالعة اصول دین و مسائل مذهب، اهتمام داشته باشند، در این زمینه استاد خواهند شد!
تلاش برای رسیدن به ایمان عقلی و رسوخ دین و استدلالهای اعقتادی در عقل، واجب است. تحصیل علم راجع به اصول دین، فروع دین و اخلاق، از اوجب واجبات است. پیامبر اکرم(ص) فرمود: علم دین، اعتقادات است واحکام و اخلاق و سایر علوم، فضل است: «انّما العلمُ ثلاثه: دانش سه چیز است: آیۀٌ مُحکَمَه: نشانهای استوار (عقاید)، اَو فریضۀٌ عادله: یا واجبی راست (احکام)، او سُنّۀ قائمه : یا سنتی برپا و جاری (اخلاق)،و ما خلاهُن، فضل: و جز اینها فزونی و فضل است.»
قسم دوم و مهمتر، آن است که دین در دل انسان رسوخ کند. یعنی آنچه در عقل او رسوخ کرده، با دلش باور کند. به این مرتبه، عینالیقین و در درجات والاتر، حقالیقین میگویند.
مراتب یقین
در سورة تکاثر، هر سه مرتبه ذکر شده است. عینالیقین و حقالیقین، مربوط به دل است. ایمانی که با عین الیقین یا حق الیقین در دل انسان رسوخ کند، «ایمان قلبی» است. ایمان عقلی، لازم است و باید باشد، اما کاربرد ندارد؛ آنچه کاربرد دارد، ایمان قلبی است. رسوخ ایمان در دل و جان آدمی، او را به باور حقیقی میرساند. این باور مراتبی هم دارد؛ اگر شهودی باشد، به آن حقالیقین میگویند. گاهی شهودی نیست، اما دل باور کرده است و به آن عینالیقین میگویند.باور از کجا پیدا میشود؟ این دیگر استدلالی نیست. آغاز آن تا رسیدن به علم الیقین استدلالی است؛ اما باور قلبی، با استدلال نمیشود. به قول مثنوی:
پای استدلالیان چوبین بوَد پای چوبین سخت بیتمکین بود
استدلال در این مرحله کاربرد ندارد، اما حقالیقین و عینالیقین کاربرد دارد. کاربرد آن به اندازهای است که اگر شیطان دنیا را به او بدهد و بگوید یک گناه بکن، نمیکند. باور او باعث شده است بتواند اعمالش را کاملاً مهار کند. این باور از کجا پیدا میشود؟ قرآن میگوید از عبادت: «و اعبُد ربکَ حتی یأتیکَ الیقین: پروردگارت را پرستش کن تا اینکه مرگت فرا برسد» (حجر، ۹۹).
نماز شب میخواهد، نماز جماعت اول وقت میخواهد، خدمت خالصانه به خلق خدا میخواهد و بالأخره اهمیت به همة واجبات و تلاش در بهجا آوردن مستحبات و اجتناب جدی از گناه، بهخصوص حقالناس میخواهد.
اگر هم از دستش دررفت و گناهی مرتکب شد، تضرع و زاری و توبة واقعی همراه با تلاطم درونی میخواهد. این حالت به مرور زمان به انسان باور میدهد. بر اثر این باور، دیگر «عَبیدُ الدنیا» (بنده دنیا) نیست، دینش «لعق علی ألسنتهم» (لقلقه زبانی) نیست.اگر باور نباشد، همان است که امام حسین(ع) فرمود: مردم بندة دنیا هستند، یعنی ایمان عموم مردم لقلقة زبان است، تقلیدی است، دین خود را از اجدادشان گرفتهاند.
در حالی که مسلماً از اوجب واجبات این است که دین انسان، هم استدلالی باشد، هم رسوخی و قلبی باشد، هم عاطفی باشد. به عبارت دیگر، هم بتواند استدلال کند، هم باور کرده باشد؛ ولی متأسفانه در بین مردم چنین ایمانی خیلی کم است، حتی در بین طلبهها نیز کم است. فقدان ایمان قلبی و ایمانی که در دل انسان رسوخ کرده باشد، نقص بزرگی است، گناه آن هم گناه کمی نیست. در امتحانها انسان را مردود میکند، ولو اینکه امتحانش گناه باشد، رفوزه میشود. در امتحان غیبت، مردود میشود.
غیبت، گناه کوچکی نیست، مرده خوری است، اگر کسی ایمان رسوخی داشته باشد، بوی بدش را استشمام میکند، آتشش را میبیند، ولی بسیاری از مردم راحت غیبت میکنند، این به خاطر آن است که دین آنها در عقل و قلبشان رسوخ نکرده و لقلقة زبان است. چرا برخی افراد برای رسیدن به یک ریاست و شهرت، همه چیز را زیر پا میگذارند؟ چرا بعضی برای کسب ثروت حاضرند همة مردم را بدبخت و ورشکسته کنند؟ چرا افرادی برای چشم چرانی و نگاههای شهوت آمیز، آبروی خود را میبازند؟ برای اینکه ایمان آنها، دین آنها، ظاهری است و با کوچکترین وسوسهای از بین میرود. با کمترین پیشنهادی راجع به پول یا شهرت، دین و تشیع و غیرت و عفت، از دست میرود.
یکی از علمای بزرگ حدود هشتاد سال قبل گفته بود: هر کسی تا مبلغی پول که به او بدهند، عادل است و اگر بیش از آن مبلغ به او پیشنهاد شود، دینش را میفروشد.
مثلاً در زمان حاضر، بعضی افراد تا صد میلیون تومان عادلند و دین خویش را حفظ میکنند، اما اگر به آنها پیشنهاد دریافت دویست میلیون تومان بدهند، معلوم نیست بتوانند بر حفظ ایمان خود محکم باشند و استقامت کنند.
این مثال باید برای همه، بهخصوص برای طلاب و روحانیون، موجب تنبه و بیداری باشد که ناگهان برای کسب ریاست یا بهدست آوردن ثروت نامشروع، به دیانت خود ضربه نزنند.
ایمان ضعیف مردم کوفه و دین فروشی آنها باید برای همه عبرت شود. نامههای آنان مبنی بر دعوت از امام حسین«ع» یک بار شتر بود. بعضی نامة شخصی از رؤسای قبایل و افراد مشهور بود، بعضی هم طوماری از یک طائفه بود. در آن نامهها نوشته بودند: آقا بیایید، ما مهیای صد در صد هستیم که شما را یاری کنیم.
امام حسین«ع» حضرت مسلم را فرستادند که اوضاع کوفه را بررسی کند. حضرت مسلم به کوفه رفت و مشاهده کرد چند هزار نفر، به اندازة یک لشکر، آمادة پذیرایی و فرمانبرداری از امام«ع» هستند. آنها اطراف دارالاماره را گرفتند. تعدادشان به اندازهای بود که اگر هرکدام، یک خشت از دارالاماره برده بودند، قضیه تمام میشد.
اما ناگهان در اثر احساسات، در اثر ترس و برای ریاست طلبی و دنیاگرایی، همه متفرق شدند. وضعیت به گونهای دگرگون شد که حضرت مسلم بعد از نماز، رویش را برگرداند و دید از جمعیتی که به امامت او نماز میخواندند، هیچ کس باقی نمانده است. حتی کسی که مرید او بود و همیشه همراهش بود، دهنة اسب را به حلقة درب مسجد بسته بود و رفته بود.

شما چه نظری دارید؟