سیدعطاءالله مهاجرانی
صورتگرایی در داستان، آنهم در سبک و سیاق داستانی قرآن مجید مختصات بسیار دقیق و لطیفی دارد. به شکل مشخص در سورههای مکی، موضوع «داستان آفرینش» و «داستان معاد و قیامت» به تفصیل بیان شده است. هر دو داستان به نمایشگاه نقاشی میماند. سرشار از تابلوهای خیالانگیز است.
مقدمه شانزدهم:
هنر داستانسرایی قرآن مجید (۳)
احسن القصص
داستان تصویری مثل غزل داستانهای عرشی حافظ، گیرایی و جذابیتی دارد که «ناداستان» ندارد. یک تفاوت مهم «گلستان» سعدی با «اخلاق ناصری»، استفاده سعدی از عنصر داستان و البته شعر است.
بیشتر شعرها داستانگونه و داستان در داستاناند. یادش به خیر من این داستان را در جلسه رأی اعتماد دولت نخست جناب سیدمحمد خاتمی در مرداد ۱۳۷۶ در مجلس از حفظ خواندم.
یادگاری و یادی بود از مرحوم حاجآخوند. گفتم: این حکایت ۳۶ گلستان سعدی است که درست ۳۶ سال پیش حاجآخوند در روستای مهاجران، در کنار نهر نایه برایمان خواند، حکایت دو برادر را:
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی. باری این توانگر گفت درویش را که: «چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟» گفت: «تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفتهاند نان خود خوردن و نشستن، به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.
به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر»
*
عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شـکم خیـره، به تایی بسـاز
تا نکنی پشـت به خدمـت، دوتا
ببینید سعدی، سلطان سخن، چه تقابل تکاندهندهای در بیت نخست آفریده است: دستی که آهن تفته را چنگ میکند و در میانه انگشتانش، آهن گدازان جاری است و دستی که در برابر امیر بر سینه و بیحرکت مانده است. این دو موقعیت را تنها میتوان با تصویر بیان کرد. مرغ تیزتک خیال ما هزاران تصویر از این دو موقعیت در دنیای ذهن میآفریند.
اما در «اخلاق ناصری» خواجه نصیر طوسی (۵۷۹ ـ ۶۷۲ق) شاهد چنین جهان تصویری نیستیم. در حالی که گستره و ژرفای دانش خواجه نصیرالدین طوسی با شیخ سعدی قابل مقایسه نیست. اما هنر داستانسرایی سعدی «گلستان» را به عرش برده و فقدان آن، «اخلاق ناصری» را بر فرش نشانده و در کتابخانهها منزوی مانده است. من تا به حال ندیده و نشنیدهام که دوستان اهل کتابم در خانهشان اخلاق ناصری داشته باشند! برای نمونه در کتاب اخلاق ناصری در فصل هفتم «در بیان خیر و سعادت که مطلوب از رسیدن به کمال است»، نوشته است:
«پس میگوییم که سیرتهای اصناف خلق حسب بساطت، سه صنف است. از جهت آنکه غایات افعال ایشان سه نوع است:
اول سیرت لذت که غایت افعال نفس شهوی بوَد.
دوم سیرت کرامت که غایت نفس غضبی بود.
سوم سیرت حکمت که غایت افعال نفس عاقله بود. و سیرت حکمت اشرف و اتمّ سیرت است.»۱
پیداست ذهن وقّاد خواجه نصیرالدین طوسی صورتبندی تحسینبرانگیزی از انواع لذت و نسبت آن تبیین کرده است؛ اما هیچ نشانی از داستان و یا بیت شعری و شاهدی و شهدی و شیرینی و لطافت صورتگری در اخلاق ناصری نیست. کتاب حال و هوای توضیحالمسائل را دارد! مضمون توضیحالمسائل «احکام» است و مضمون اخلاق ناصری، «اخلاق». داستان و صورتگری، کتاب گلستان و بوستان سعدی را چیز دیگری کرده است؛ چنانکه در انتخاب «صد کتاب مستطاب تاریخ ادبیات جهان»، از گلستان سعدی نیز نام برده شده است.
گویی گوهر و عطر اندیشه اخلاق ناصری در روایت سعدی در تقابل دو لذت نفسی و لذت عقلانی در برابر هم تصویر شده است. روایت سعدی که هنرمندانه است، باقی مانده و رواج یافته است؛ اما روایت خواجهنصیر که جامه هنر نپوشیده، پذیرش عمومی نیافته و میتوان گفت فراموش شده است!
صورتگرایی در داستان، آنهم در سبک و سیاق داستانی قرآن مجید مختصات بسیار دقیق و لطیفی دارد. به شکل مشخص در سورههای مکی، موضوع «داستان آفرینش» و «داستان معاد و قیامت» به تفصیل بیان شده است. هر دو داستان به نمایشگاه نقاشی میماند. سرشار از تابلوهای خیالانگیز است. پیش از این با اقتباس از نظریه هوشنگ گلشیری، به سه سبک سخن قرآن مجید اشاره کردم:
یکم: سبک شاعرانه، مانند سورههای کوتاه مکی همچون سوره نجم،
دوم: سبک داستانی، داستانهای پیامبران و اقوام، مانند سوره یوسف یا قصص،
سوم: سبک گزارشی، مانند آیات مدنی بیان احکام و یا تبیین جنگها.
صورتگری در این سه سبک، متفاوت است. به روایت سید قطب که تصویرگری هنرمندانه سهچهارم آیات قرآن مجید را در بر میگیرد، در حقیقت معطوف به همان بخش یکم و دوم است.
برای اینکه بتوانیم سبک داستانی و صورتگری قرآن مجید را در داستان آفرینش و اهمیت و اعتبار آن را بهروشنی بسنجیم، میتوان داستان آفرینش را در اوستا و کتاب مقدس (عهد عتیق) با یکدیگر سنجید. در این سنجش، عنصر داستانی اهمیت بنیادین دارد و نیز صورتگری هنری.
داستان آفرینش در اوستا
داستان آفرینش در بُندَهِش، وَندیداد، یَسنا و یَشتها مطرح شده است. البته چنانکه استاد فرزانه دکتر جلیل دوستخواه (متولد ۱۳۱۲ خورشیدی) که افتخار شاگردی ایشان را در دانشگاه اصفهان داشتهام (به عنوان مستمع آزاد در درس ایشان شرکت میکردم)، در مقدمه پرنکتهای که بر گزارش اوستا نوشتهاند، به روشنی درباره اوستایی که امروزه در اختیار ماست، توضیح دادهاند.
ممکن است در اوستا درباره داستان آفرینش، نکات و مطالب بیشتری وجود داشته که بر اثر تطاول ایام و طوفان حوادث و زهر سَمومی که از سر باغ گذشته است و نیز بیانضباطی و غفلتهای سنتی، به دست ما نرسیده باشد.
باری، در هات ۲۹ از دفتر یَسنه در کتاب اوستا، به موضوع آفرینش اشاره شده است که:
«تو با مینوی خود مرا بیاموز و به زبان خویش بازگوی که آفرینش در آغاز چگونه پدید آمد.»۲
همانجا در هات ۴۴ ، گفتگوی درخشانی بین زرتشت و اهورهمزدا درباره آفرینش جهان مطرح شده که بسیار لطیف است:
«کیست که راه گردش خورشید و ستارگان را برنهاده است؟
از کیست که ماه برمیفزاید و دیگرباره میکاهد؟
ای مزدا! خواستارم که اینهمه و دیگر چیزها را بدانم.
کدامین کس زمین را در زیر نگاه داشت و سپهر را بر فراز جای داد که فرو نیفتد؟
کیست که آب و گیاه را بیافرید؟
کیست که باد و ابر تیره را شتاب بخشید؟
ای مزدا! کیست آفریدگار منش نیک؟
ای اهوره!
کدامین استادکاری، روشنایی و تاریکی را بیافرید؟
کدامین استادکاری، خواب و بیداری را بیافرید؟
کیست که بامداد و نیمروز و شب را بیافرید تا فرزانگان را پیمان ایزدی فرایاد آید؟»
تمامی پدیدههای دوازدهگانه طبیعی که در یَسنا از آفرینش آنها سخن گفته شده است (یعنی آسمان و زمین، خورشید و ماه و ستارگان، تاریکی و روشنایی، صبح و نیمروز و شب، آب و گیاه) در قرآن مجید نیز مطرح شده است.
برخی نکات تشابه لطیفی با هم دارند؛ اما تمایز روشن در بحث ما، سبک داستانسرایی قرآن مجید و صورتگری در داستان است. افزون بر این، نسبتهایی است که قرآن مجید در میان این پدیدهها بر قرار میکند. و مهمتر از همه، تشخص این پدیدهها در قرآن است. زمین و آسمان و ماه و ستارگان و خورشید پدیدههای زنده و خودآگاه هستند؛ برای نمونه به آفرینش خورشید و ماه و شب و روز و نسبت میان آنها در قرآن مجید و تصویرسازیها توجه کنید:
یکم) در ۳۲ آیه در سورههای مختلف قرآن مجید از خورشید و ماه سخن گفته شده است. گاه شب و روز نیز در کنار آن دو مطرح شدهاند؛ مثلا در سوره یس از آیه ۳۷ تا ۴۰، به تبیین نسبت این چهار پدیده خورشید و ماه و روز و شب پرداخته شده است.
هر آیه با یک تصویر همراه است. سرگذشت هر چهار پدیده مانند داستانی روایت شده است. البته پارههای دیگری از داستان در سورههای دیگر قرآن مجید مانند سوره زمر، فاطر، الرحمن، نوح، قیامه و … مطرح شده است:
ـ و آیَۀٌ لَهُمُ اللَّیلُ نَسلَخُ مِنهُ النَّهَارَ فَإذَا هُم مُظلِمون: نشانهای [دیگر] برای آنها ،شب است که روز را [مانند پوست] از آن برمیکنیم و به ناگاه آنان در تاریکی فرو میروند» (یس، ۳۷).
«کندن پوست روز از تن شب» یک داستانک است و تابلو خیالانگیزی که جریان دارد. اغلب مترجمان قرآن مجید تعبیر «نَسلَخُ مِنهُ النَّهَار» را چنین ترجمه کردهاند: «روز را از آن برمیگیریم» یا «برمیکشیم» یا «بیرون میآوریم» و شبیه آن. «انسلاخ» به معنای از پوست بیرون آمدن است؛ مانند مار که از پوستش بیرون میآید.
دیدنی است: شب از پوست روز بیرون میآید. گویی سرخی آسمان و شفق، هنگامهای است که پوستة روز خونین و شکسته شده است.
محمدعلی کوشا که آن را به معنی «بیرون کشیدن» ترجمه کرده است، در پاورقی ترجمهاش مینویسد: «ننسلخ از مصدر «سَلخ» به معنای بیرون کشیدن است. در بیشتر موارد با حرف «مِن» و گاه نیز با حرف «عَن» متعدی میشود. (التحریر و التنویر).
به گمانم از همان زاویه داسنانسرایی و صورتگری میتوان در این تعبیر تأمل کرد. پیدار شدن و ناپدید شدن شامل هر چهار پدیده خورشید و ماه و شب و روز از دیدگاه ظاهری میشود؛ چنانکه خیام واژه «سلخ» را برای ناپدید شدن ماه به کار برده است:
چون عمر به سر رسد، چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود، چه بغـداد و چه بلخ
می نـوش که بعـد از من و تو، ماه بسـی
از سَـلخ بـه غـرّه آیـد، از غـرّه بـه سـَلخ
نه تنها ماه که ما هم ناپدید میشویم! در لحظه جاندادن، گویی از پوست خویش به درمیآییم.
قرآن این لحظات شگفتانگیز را که از آن به «سَکرۀُ المَوت» (ق، ۱۹) و «غَمَرَاتِ المَوت» (انعام، ۹۳) تعبیر کرده، در تابلو نفسگیری در برابر ما قرار داده است.
داستانسرایی و صورتگری قرآن مجید درباره مرگ و زندگی خود داستان دیگری است! اما مرگ به مفهوم از «پوست زندگی بیرون آمدن» در سوره قیامه چنان صورتگری و داستانسرایی شده است که نظیر ندارد:
ـ و وجوهٌ یَومَئِذٍ بَاسِرَه: در آن روز، صورتهایی عبوس و درهم کشیده است. (۲۴).
ـ تَظُنُّ أن یُفعَلَ بِهَا فَاقِرَه: زیرا میداند عذابی در پیش دارد که ستون فقراتش را در هم میشکند! (۲۵).
ـ کَلَّا إذَا بَلَغَتِ التَّراقی: چنین نیست تا موقعی که جان به گلوگاهش رسد (۲۶).
ـ و قیلَ مَن رَاق: گفته شود: آیا نجاتدهندهای هست؟ (۲۷).
ـ و ظَنَّ أنَّهُ الفِراق: و به جدائی از جهان یقین پیدا کند. (۲۸).
ـ و التَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاق: و ساق پاها [از سختی جان دادن] به هم بپیچند! (۲۹).
ـ إلَی رَبِّکَ یَومَئِذٍ المَسَاق: در آن روز مسیر به سوی پروردگارت خواهد بود! (۳۰).
ادامه دارد
پینوشتها:
۱. خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری. ص۶۰
۲. اوستا، کهن ترین سرودها و متنهای ایرانی، گزارش جلیل دوستخواه، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۵، ج۱، ص۹.

شما چه نظری دارید؟