دکتر مهدیه حمزه یی
در روزگاری که مسائل مختلف زندگی از سر و کول آدمیان بالا می رود، طیف هایی گسترده از مسائل اقتصادی،اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز در تلاش اند تا خود را از میان شلوغی های روزگار به آن سوی چهاردیواری زندگی مردم برساند. مسائلی که جلوه هایی از آنها را می توان در قد و قوارۀ فشارهای تورمی، ناامنی شغلی و فرسودگی اجتماعی دید که همانند بختک بر زندگی آدمیان آوار می شود.
درچنین اوضاع و احوالی، سخن از«کاستن درد و رنج»، بیش از هر چیز، کفه شعار و حرف های قشنگ و عامه پسند را سنگین می کند. اما این داوری، ناشی از غرق شدن در ملغمه احساسات ناگفته و متأثر از حال و هوای شلوغ معابر است. همان طورکه شعار بافتن، زخم ها را تازه می کند، تسلیم شدن به آن نیز دست کمی ازلاپوشانی آلام ندارد.
در این بحث حیاتی، بایستی نقطه اتکای اندیشه مان را مشخص و معلوم کنیم که برای بیرون زدن از حالت انفعال، چه برنامه روشنی داریم؟ جامعه امروز ما، بیش از آنکه به وعده و وعیدهای دلخوش کنک نیاز داشته باشد، تشنه راهکارهایی است که حس زندگی، علیرغم مشکلات را در او زنده نگه دارد.
نخستین گام در کاهش رنج عموم، درنگ بر امور و گوش جان سپردن به مردم است. بدون آنکه برخورد با مردم را از زاویه قضاوت دنبال کنیم. چراکه نقطۀ آغاز بسیاری از دردهای عمومی جامعه ما از اینجا شروع می شود که مردم احساس می کنند از جانب مسؤولین، نه دیده و نه شنیده می شوند. مخصوصاً وقتی تریبونها حامل سخنانی باشند، نه از سر تأمل بلکه صرفاً برای پاک کردن صورت مسأله. در خوش بینانه ترین حالت، چنین به نظر می رسد که این نقیصه برخاسته از متکی بودن مدیریت هاست به آمار و ارقام. مثل آمار سفرهای بین شهری آخر هفته مردم، علی الخصوص ترافیک جاده های شمال. مثل دوقطبی سازی های کارمند و غیرکارمند با اتکاء به نرخ بهره وری سازمان های دولتی و نه ارزیابی عملکرد مدیران صاحب اختیار و صاحب منابع.
اینگونه اسیر شدن در دست اطلاعات کمی و نتیجهگیری یکسویه و تک بعدی از آمار و ارقام ممکن است ناخواسته با لحن آمرانۀ مدیریتی درهم آمیزد. درحالی که اگرنخواهیم نمک به زخم مردم بپاشیم بلکه با نگاه مدیریتی به مسائل عمومی،گامی در جهت کاستن از رنج دیگران برداریم؛ بایستی به این نکته واقف باشیم که همدلی واقعی در محیطی اتفاق خواهد افتاد که اصحاب قدرت، به جای قضاوت رفتار و خواستههای مردم، به درک عمیق امور و تشخیص ناکارآمدی ها در دامنه دار شدن مشکلات بپردازند. به این منظور و برای رسیدن به ایستگاه اول همدردی با مردم، چند پیش نیاز مطرح است:
تبدیل ساختارها از مدیریت محوری به مردم محوری، ریشه بسیاری از رنجها در نابرابریها و تبعیضهاست. هر تصمیم اقتصادی، هر سیاست اجتماعی و حتی هر کلام در محضر عموم، باید با پرسش سادهای آغاز شود: آیا این کار، این کلام، رنج مردم را کمتر میکند؟
اگر پاسخ منفی است، پس بازنگری ضرورت دارد. عدالت، نه شعار، بلکه سبک زندگی و شیوه حکمرانی است. پس در هر تصمیم باید دید ذی نفعان چه کسانی هستند؟ احتمال تبعیض در کجاست؟ چه اقدام اصلاحی پیش بینی شده؟ اگرچه در صورتی که ساختار بر پایه اعتماد، مشارکت، و گفت و گو ساخته شده باشد، عدالت به صورت طبیعی درون سیستم توزیع می شود.صمیمیت به خرج دادن می تواند سویه های تصمیم گیری و تصمیم سازی های مدیریت ها را از منطقو تحلیل خشک اداری و هزینه – فایده بر پایه کرامت انسانی بازسازی کند؛ به گونه ای که مردم ماشین، شیئ یا ابزار پنداشته نشوند. سیستم زمانی میتواند بار رنج مردم را سبک کند که نگاه ماشینی به انسان را کنار بگذارد و با آدمیان مانند آدم رفتار کند. برای رسیدن به آستانه کاستن از رنج مردم نیاز نیست که سیاست های خیره کننده و هول آور را روی میز گذاشت. گاهی یک نگاه مهربان، دقایقی شنیدنِ صادقانه و ابراز رفتار محترمانه، می تواند جان پناهی از آرامش بسازد.
چرا که رنج آدمی، تنها در میدان اقتصاد و سیاست زاده نمیشود، بلکه در سکوت، بیتفاوتی و بیاحترامی و نادیده گرفتن نیز به رشد تباه کننده خود ادامه می دهد. جامعهای که یاد بگیرد درد را ببیند، بدون داوری بشنود و در حد توانش عمل کند، دیر یا زود به نقطهای میرسد که دیگر دردها را پنهان نمی کند، بلکه برای درمان آنها به میدان میآید.
اکنون اگر بخواهیم این مسیر را در شاهراه ادب فارسی دنبال کنیم، بی درنگ به آموزه های ستایشگر انسان و فخر انسانیت می رسیم. مولانا درد را مقدمه شناخت و بیداری می خواند. سعدی در گلستانش «دردِ دل» را نشانه دلِ زنده میداند و حافظ از دردی سخن میگوید که انسان را به حقیقت نزدیکتر میکند.
شاید راز ماندگاری آموزه های انسانی در ادبیات همین باشد که درد، هر چند تلخ است اما روزنه ای به سوی رشد و تعالی انسان ها بازمی کند؛ و جامعهای که درد خودرا میشناسد، پیش از به پایان رسیدن، به درمان خواهد اندیشید.
تامل در آموزه های ادبیات جانانه فارسی به ما متذکر می شود جامعهای که فرهنگ همیاری و تعاون را در دل خود زنده نگه دارد، از درون مقاوم میشود. در بحرانهای اقتصادی، اگر صدای همدلی بلندتر از زمزمه ناامیدی شنیده شود، مردم احساس میکنند هنوز به یکدیگر تکیهگاهاند. رسانهها نیز نقشی بنیادین دارند.
روزنامهنگاری مسؤول و پاسخگو، باید صدای بیصدایان باشد. بیان درد، نه برای هیاهو بلکه برای بهبود است. قلم زمانی ارزش دارد که مرهم باشد، نه خنجر. سوگند قرآنی را فراموش نکنیم : قسم به قلم و آنجه که می نگارد. رسانه ها میتوانند آیینهای باشند که نه فقط مشکلات، بلکه راههای التیام را نیز نشان دهند. در دل هر بحران، فرصتی برای بازآفرینی وجود دارد.
اگر امروز فشار اقتصادی یا ناامنی روانی بر روح و روان مردم سنگینی میکند، باید به جای تسلیم به شرایط، چرخه امید و اقدام را فعال کنیم. امید، جوهر حیات اجتماعی است. جامعهای که امیدش را از دست بدهد، ذره ذره از درون تهی میشود. باید مردم احساس کنند کسی برایشان میجنگد، کسی تلاش میکند رنجشان را بفهمد.
امروز بیش از هر زمان، جامعه ما نیازمند بازگشت به اصول انسانی خویش است. پیشرفت، تنها با فناوری و اقتصاد معنا نمییابد. پیشرفت یعنی کاستن از درد انسانها، نه بی اعتبار کردن شان. شاید زمان آن رسیده که به جای رقابت برای تأمین منافع شخصی، در پی همنوایی برای آرامش جمعی باشیم. سیاستمدار، نویسنده، معلم، پزشک، کارمند، کارگر، خانه دار و دانشجو، همه در یک کشتی نشسته ایم. اگر در کشتی جامعه منفذی ایجاد شود، هیچ مسافری در امان نخواهد بود.
پس بیاییم دوباره به یاد آوریم که انسان بودن یعنی چه؛ یعنی دیدن دیگری، شنیدن اندوهش و کاستن از رنجش، هرچند اندک. این وظیفهای است که نه به حکم قانون، بلکه به فرمان وجدان بر دوش ما نهاده شده است. اگر هر کدام از ما بتوانیم بخشی از درد پیرامون مان را کم کنیم، جهان، حتی به اندازه یک نفس، جای بهتری برای زیستن خواهد شد.

شما چه نظری دارید؟