هرودوت می گوید:آستیاک شبی در خواب دید که از وجود دخترش تاکی روییده و سراسر عالم را فراگرفته است. آستیاک آخرین فرمانروای ماد بود و دخترش را به ازدواج کمبوجیه حاکم انشان و بزرگ پارسیان درآورده بود. معبران در تعبیر خواب وی گفتند فرزندی از دخترش متولد خواهد شد که بر جهان حکمرانی خواهد کرد. از همین روی آستیاک با هر ترفند و سختی بود دختر باردارش را نزد خود در همدان خواند. هرودوت می گوید هنگامی که نوزاد متولد شد و معلوم شد که پسر است،آستیاک نوزاد را به هارپاک سردار مورد اعتمادش داد تا او را بکشد. ولی هارپاک از ارتکاب این جنایت به دست خود ابا داشت. از همین روی، این نوزاد را به یکی از چوپانهای شاه به نام مهرداد سپرد تا او را در کوهستان رها کند.
چوپان و همسرش، نوزاد پسرشان را تازه از دست داده بودند و مهر کوروش بر دلشان نشست. لذا به جای کوروش، طفل مرده خود را به هارپاک نشان دادند.
آنها کوروش را به فرزندی گرفتند و او را چون فرزند خود بزرگ کردند. کوروش در نظر هگان کودک خردسال چوپان شاه بود، تا روزی کوروش در بازی کودکانه با همسالانش به نقش شاه درآمد و دستور داد تا فرزند یکی از بزرگان ماد را به مجازات کتک بزنند. آن کودک شکایت به پدر برد و او نیز از چوپان شاه، نزد آستیاک شکایت کرد.
وقتی کوروش و چوپان را نزد آستیاک حاضر کردند، آستیاک از شباهت کوروش به خودش و نحوه سخن گفتن و دلیری کوروش، به چوپان ظنین شد و با تهدید او را وادار به افشای راز کرد.
زمانی که آستیاک حقیقت ماجرا را دریافت، کوروش را نزد خود نگاه داشت و به جزای نافرمانی هارپاک، پسر او را کشت. هارپاک این جنایت آستیاک را به ظاهر نادیده گرفت و به خدمت وی ادامه داد. معبران به شاه ماد گفتند که کوروش با این فرمانروایی کودکانهاش به چند تن از همسالان خود، خواب پدربزرگش را تعبیر کرده و نیازی به از میان بردن او نیست.
آستیاک هم مدتی نوهاش را نزد خود نگاه داشت و بعد از چندی او را به انشان نزد والدینش فرستاد. کوروش در دربار پدرش؛ کمبوجیه؛ بزرگ شد و تربیت یافت.۱
پس از آنکه کوروش در پارس و انشان صاحب قدرت شد، هارپاک که در نهان کینه آستیاک را به دل گرفته بود، نامهای به کوروش نوشت و از او خواست تا به ماد لشکرکشی کند و از رفتار زشت آستیاک در هنگام تولد کوروش انتقام بگیرد. وی تضمین کرد که در هنگام رویاروییِ دو سپاه، او با نیروی نظامی تحت امرش به کوروش خواهند پیوست. کوروش نیز پس از جمعآوری نیروی نظامی، شورش علیه آستیاک را آغاز کرد و هارپاک نیز به وی پیوست.
در رویارویی نهایی، کوروش پیروز میدان نبرد شد و بر پدربزرگش فائق آمد. مادها که خاطره خوشی از رشادت و مهربانی کوروش داشتند حکومت او را پذیرفتند. کوروش هم با ملایمت و رأفت نسبت به مادها رفتار کرد. رفتار کوروش با آستیاک نیز با مهربانی همراه بود و تا زمانی که آستیاک زنده بود با عزت و احترام در دربار کوروش به زندگی ادامه داد.
گزنفون روایت دیگری از تولد و کودکی کوروش بیان کرده است. وی از روش تربیت کودکان در ایران سخن گفته است.
بر اساس روایت وی، ایرانیان سعی میکردند تا از آنها افرادی درستکار، ورزیده و جنگاور بسازند. وی روایت میکند که کوروش به همراه پدرش در دوازده سالگی به دیدار پدربزرگش رفت. آستیاک پدربزرگ مادری کوروش و پادشاه ماد بود. در این سفر کوروش چنان از خود نیک سیرتی، ذکاوت و شجاعت نشان داد که پدربزرگش و سایر بزرگان ماد را شیفتهی خود کرد. آستیاک چنان به نوهاش علاقمند شد که از دامادش خواست تا کوروش را در همدان نزد وی باقی گذارد.
کوروش نزد جد مادری خود ماند تا به پانزده سالگی رسید. در این زمان پادشاه آشور به مناسبت ازدواج خود جشن شکاری در مرز میان آشور و ماد برپا کرد.
هنگامی که به مرز رسید، تعدد سربازانش سبب شد تا به این وسوسه بیفتد که به خاک ایران تجاوز کند و مناطق مرزی را غارت نماید. از همین روی به ایران وارد شد.
عوامل حکومتی به آستیاک خبر دادند که آشوریان دوباره به ایران حمله کردهاند و دست به غارت گشودهاند. آستیاک با سپاهی به مصاف با متجاوزان رفت و کوروش نوجوان را نیز به همراه برد. هنگامی که دو سپاه رو در روی یکدیگر قرار گرفتند، آستیاک از کثرت سپاه دشمن اندیشناک شد.
کوروش به فراست ترس جدّش را دریافت و پس از پرسش و پاسخی به آستیاک پیشنهاد داد تا بلافاصله به آشوریان حمله کند:
« پدرجان چه مفلوک به نظر میرسند و با اسبهایی فرتوت به غارت سرزمین ما آمدهاند.
خوب است ما به آنها حمله کنیم. جدش پاسخ داد هنوز زود است چون نگاهی به دسته انبوه سواران آنها کافی است و هرگاه حالا به آن عده حملهور شویم یارانشان ما را هدف خواهند ساخت.
در صورتی که هنوز همه نیروهای ما حاضر نشدهاند. کودک گفت این فرمایش کاملاً بجاست. اگر پادشاه همین جا بمانند تا نفرات امدادی ما برسند، آن افراد جرأت حرکت نخواهند کرد و عدهای هم که به گلههای ما ریختهاند چون متوجه نهیب ما شوند، غنایم خود را بازخواهند گذاشت و فرار اختیار خواهند کرد. »۲
آستیاک سخن کوروش را معقول دید و از ذکاوت او به حیرت افتاد و فرمان داد تا به دشمن حمله کنند. مطابق با گمانهزنی کوروش پیروزی بزرگی نصیب آستیاک شد.
با چنین ذکاوت و جنگاوری که کوروش از خود نشان داد در ماد هواداران زیادی به دست آورد و پس از چندی بنا به خواست پدرش کمبوجیه به سرزمین پارس و نزد پدر بازگشت. پدرش میخواست تا خود به تربیت فرزند همت گمارد و در این راه بسیار موفق بود. کوروش با هوش سرشارش روش جنگاوری و حکمرانی را به نیکی فراگرفت.
چندی نگذشت که آستیاک درگذشت و دایی کوروش؛ کیاکسار؛ به حکومت رسید. پادشاه آشور با مخالفان ایرانیان هم پیمان شد و به ایران حمله کرد. کیاکسار از کمبوجیه؛ فرمانروای پارس؛ کمک خواست و کمبوجیه سپاهی به فرماندهی پسرش؛ کوروش؛ به کمک مادها فرستاد.
از اینجا بود که پیروزیهای پی در پی کوروش آغاز شد، تا زمانی که توانست بر حکومتهای مختلف چیره شود و با بخشش و نیک رفتاری ذاتی که در وجودش بود، احترام و انقیاد اقوام سرزمینهای تحت سلطه را به دست آورد.
این روایتها با یکدیگر تفاوت قابل ملاحظه و شباهتهای عمدهای دارند. از دل روایتهای تاریخی میتوان به این واقعیت رسید که کوروش از سرزمین پارس برخاست، اما دارای پیوند عمیق عاطفی و خونی با مادها بود. به همین لحاظ این پیوند روحی و پذیرش قدرت معنوی کوروش از سوی مردم ایران بود که توانست او را به قدرتی بیبدیل در ایران مبدل سازد. او با رشادت، سخاوت و مهربانی حاکم بر قلب ایرانیان شد و از آنها نیرویی قوی ساخت، چنان که برای پیروزی کوروش در نبردها از انجام فداکاری و نثار خون خویش دریغ نمیکردند.
در زمانی که فاتحان، مردم سرزمینهای مغلوب را به بردگی میکشیدند و از انجام هرگونه عمل شنیعی نسبت به قوم مغلوب دریغ نمیکردند، کوروش اقوام سرزمینهای مغلوب را چون مردم ایران مورد تفقد قرار میداد.
این در حالی بود که هنوز سالیانی از لشکرکشی های غارتگرانه حکومت آشور نگذشته بود. حاکمان آشور هر گونه شکنجه و سخت کشیِ اقوام تحت سلطهی خود را امری مقدس میدانستند و از انجام هرگونه جنایتی در حق اسیران خودداری نمیکردند. یونانیان و مردمان برخی سرزمینهای دیگر برای پیروزی در جنگ و یا کامیابی در فرمانروایی، انسانهای اسیر را در عرشههای کشتی و یا در معابد سر میبریدند و قربانی میکردند.
در حالی که بسیاری از اقوام در مسیر بین توحش و تمدن حرکت میکردند. کوروش نه تنها با اقوام مغلوب کریمانه رفتار میکرد، بلکه منشوری انسان دوستانه در سرزمین مغلوبِ بابل صادر کرد.
هنوز مدتی از ثبت و نگارش سبعّیت آشوریان در سنگ نگارهها و الواح آنها نگذشته بود که کوروش با بخشش و رأفت مسیری جدید در راه حکمرانی در جوامع بشری گشود.
از همین روی است که هالهای از داستان و افسانه حول محور شخصیت تاریخی او در همان دوران باستان و در کتابهای تاریخی شکل گرفت و او را به اسطورهای جهانی تبدیل کرد که قطعاً سزاوار آن بوده و هست. نخبگان علمی و فلسفی دوران باستان نیاز به یک حکمران ایدهآل داشتند تا به کمک آن روش حکمرانی مطلوب را در جامعه آن روزگار بیان کنند و اندرزنامهای برای حاکمان آن روزگار پدید آورند. هیچ الگویی در ایران و یونان باستان بهتر از کوروش یافت نمیشد. کوروشی که آفتاب دولتش از ایران طلوع کرد و در سراسر دنیای آن زمان گسترش یافت.
راوی روزهایی که گذشت
پانویس:
۱ ) حسن پیرنیا، ایران باستان، ج۱، تهران، زرین، نگارستان کتاب، ۱۳۸۲، ص۲۴۱-۲۳۶
۲ ) گزنفون،سیرت کوروش کبیر،ترجمه ع.وحید مازندرانی، تهران،دنیای کتاب ۱۳۷۱ ص۳۴

شما چه نظری دارید؟