امیر یوسفی

پابلو نرودا (Pablo Neruda: ۱۹۰۴ ـ ۱۹۷۳) شاعر نامدار شیلی است که از سال ۱۹۲۷ وارد کار دیپلماتیک شد و به کشورهای متعددی سفر کرد. از چندین دانشگاه درجه دکتری افتخاری گرفت و برنده جایزه نوبل ادبیات شد. کتاب  های متعددی از او به فارسی ترجمه شده است. وی چند روز پس از کودتای آمریکایی 
« آگوستو    پینوشه» دیکتاتور معروف و کشته شدن
« سالوادور  آلنده» رئیس جمهور مردمی شیلی درگذشت که احتمال می دهند مسموم شده باشد.
شرح نشیب و فرازها یا راحت و ملال‌ها یا خدمت و خطاهایی که در زندگی روحی هر فرد رخ می‌دهد، گونه متمایزی از نویسندگی را برساخته که بنا به سنت، «اعترافات» نامیده می‌شود. «اعترافات» در اصل، گونه‌ای خاص از خاطره نویسی است که بیش از ضبط رخدادهای تاریخی زمانمند، به شرح تطورات اعتقادی، احساسی و عاطفی، و نیز اقرار به ضعفها و لغزش‌ها اعتنا می‌کند. به این اعتبار، خاطره نویسی فقط آنگاه در زمره «اعترافات» قرار می‌گیرد که رونمایی از سوانح آفاقی و انفسی زندگی، و به  همراه آن اذعان به افول‌ها و صعودها و تشریح تجربه‌های اوج و افول در زندگی باشد. این نکته را دکتر احسان شریعتی در پیشگفتار پرسود خود بر ترجمه فارسی «اعترافات» به خوبی توضیح داده است: «واژه اعتراف (Confession) در زبان لاتین متضمن دو معناست: اقرار (به خطا)؛ و اظهار (عقیده).»۱  به این اعتبار در این گونه ادبی، نویسنده پست و بلند زندگی شخصی خود را از آن جهت که نمایانگر باورهای افتان و خیزان اوست، روایت می‌کند. با این اعترافات صادقانه، گویی طومار مکتوم و نامکشوف زندگانی نویسنده گشوده و سفر اودیسه وار یک روح سالک روایت می‌شود. نمونه‌های شایان توجهی از «اعترافات» را می‌توان در فرهنگ‌های گوناگون در تمام ادوار تاریخ سراغ گرفت. 
نامدارترین نمونه‌های اعترافات، از آنِ آگوستین قدیس، ژان ژاک روسو، آلفرد دو موسه، و در جهان اسلام ابوحامد غزالی است. این روایت‌های شیرین و شکوهمند، به اعتبار تصاویر بلیغی که از سبکها و شیوه‌های متمایز زندگی آدمیزاد عرضه می‌دارند، همگی ذیل عنوان درسنامه‌های زندگی می‌گنجند. برخی از این درسنامه‌ها را فیلسوفان نوشته اند،برخی را عارفان، برخی دیگر را حکیمان و معنوی اندیشان، برخی را نیز شاعران و ادیبان و نویسندگان. 
«اعتراف به زندگی» روایت پابلو نرودا، شاعر بزرگ شیلی (۱۹۰۴ ـ ۱۹۷۳) از زندگی پرفراز و فرود یک شاعر در زمانه‌ای لبالب از تحولات دوران ساز است که باید آن را ذیل گونه ادبی «اعترافات» گنجاند و به چشم سفرنامه آفاقی و انفسی یک شاعر از بیتوته‌ای پرماجرا در مسافرخانه شلوغ جهان قرن بیستم نگریست. کتاب دوازده فصل دارد و خاطرات رسته از فراموشی نرودا را از کودکی تا دوهفته قبل از مرگش در سپتامبر ۱۹۷۳ در  بر می گیرد. او دراین زندگینامه خودنوشت، گو اینکه عزم کرده به واقع نگری ملتزم باشد، اما کدام شاعر را می‌توان سراغ گرفت که در حصار واقعیات خشک و خسته اسیر بماند و داده‌های عینی را با گُل نم خیال، خیس و خوشگوار نکند؟  نرودا در حکمی متناقض نما موضع خود را  که احتمالا موضع متافیزیکی تمام شاعران جهان نیز هست، آشکار می‌کند: «شاعری که واقع گرا نیست،مرده است. شاعری هم که فقط واقع گراست، باز مرده است!»۲
او تصریح  می‌کند روایتش نه «یادآوری‌های یک خاطره نویس»، بلکه «بازآفرینی‌های یک شاعر» از بلورهای شکسته‌ای است که با دانه‌های شن قاطی شده اند و او اینک می‌خواهد این ریزه‌های بلورین را با ملاط رؤیا به هم بند بزند تا تندیس هایی مرموز از تجربیاتی ناب ساخته شوند: «خاطره نویس ... از رخدادها عکس گرفته است و آنها را با توجهی خاص به جزئیات بازآفرینی می‌کند؛ اما شاعرا درِ گالری پر از اشباح را در برابرمان می‌گشاید که ارواح در آن با تاریک ـ روشن‌های زمان خود می‌رقصند.»۳ شاعر بزرگ این اقبال بلند نصیبش شد که فقط یک زندگی (زندگی شخصی خود) نداشته باشد، بلکه از زندگی دیگران نیز سهم بگیرد؛ و به پشتوانه همین اقبال است که می‌گوید: «زندگی من هزار تکه‌ای است از تمامی زندگی‌های یک شاعر.»۴  اعترافات نرودا بی آنکه صراحتا  عزم یا ادعای آموزگاری داشته باشد هنر زندگی شاعرانه را به مخاطبانش می‌آموزاند. من در این نوشته می‌کوشم سرفصل هایی از این هنر شاعرانه زیستن را معرفی کنم.

 شعر مرا لمس کرد
ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوا آلتو که بعدها نام پابلو نرودا را بر خود پسندید، در شهر پارال چشم بر جهان گشود؛ جایی در محاصره تنگ باران و درخت و جنگل‌های آفتاب ندیدة شیلی. او در همین سعادت آباد نمناک و سرشار از سکوت بود که سخن گفتن با طبیعت و به زبان طبیعت را تجربه کرد. او لحظه خطیر شاعر شدنش را این گونه ترسیم می‌کند:«در آن دوران بود که شعر از راه رسید/  در جستجوی من/ نمی‌دانم از کجا آمد.../ بازگشتم تنها/ بی هیچ چهره ای/ و شعر مرا لمس کرد.»۵ 
او پس ازاین مکاشفه فهمید مسیر زندگی اش چیست و برای چه کاری آفریده شده است: «از آن چشم انداز، سکوت، گل و لای بیرون آمدم تا آوازخوان دنیا را بگردم.»۶  نرودا اقرار می‌کند که از همان «لحظه شهودی لمس شدن با شعر»، عشق و طبیعت، جانمایه اشعارش بوده اند و «هنوز هم شاعر طبیعت باز و جنگل‌های سرد هستم.»۷ تمثیل زیبایی که از قول میگل هرناندز،شاعر اسپانیایی نقل می‌کند روح طبیعت گرای او را به آشکارترین شکل ممکن نشان می‌دهد:« چه لذتی دارد سر را بگذاری روی شکم بز ماده‌ای که در خواب است. می‌توانی جریان آرام شیر را که بشنوی. این صدای اسرارآمیز را تنها شاعر چوپان بز می‌تواند بشنود!»۸
نرودا در تمام عمر، گوشش را به طبیعت چسباند تا نبض زندگی را با عشق بشنود و روایت کند. او که فصاحت و حقیقت را مواد تشکیل دهندة نان شعر می‌دانست، روزگار نوجوانی و آغاز جوانی اش را در چهار کلمه خلاصه می‌کند: «کتاب خواندم، عاشق شدم، نوشتم و بزرگ شدم»۹و «سرم پر بود از کتاب‌ها و رؤیاها و اشعاری که مثل زنبور در مغزم وزوز می‌کرد.»۱۰ به این ترتیب شاعری که  اهل تماشای حیرت‌آلود طبیعت و گوش سپردن به ضربان عشق بود و  مأموریت خود را «تفسیر نور» می‌دانست،۱۱ از نوجوانی گذشت تا در جوانسالی درک دگرگونی از زندگی شاعرانه داشته باشد.

دنبال افتادگان رفتم
شاعر عشق گرا و طبیعت نگر وقتی جوان بود و دوران دانشجویی را می‌گذراند، در دومین تجربه اشراقی اش فهمید شعر در غیاب «مردم»، تفننی ناپایدار است و به این ترتیب  پای مضمون دیگری به شعرش باز شد: «حداقل کار شاعر باید کوشش فردی باشد برای سود همگانی. نزدیک ترین چیز به شعر، می‌تواند یک قرص نان باشد.»۱۲ او چون حلزونی که از صدفش بیرون می‌آید، خانه دانشجویی را ترک کرد و به  کشف دریا، یعنی جهان پرداخت. وقتی این سفر اکتشافی به اسپانیا رسید و جنگ خونین داخلی در این  کشور را از نزدیک دید، دریافت که به همان اندازه که در غیاب عشق و شادی و زندگی، شعر از معنا تهی می‌شود، بدون سیاست و تلاش اجتماعی هم به بازیچه‌ای غفلت آلود بدل می‌گردد:«سیاست واردزندگی و شعر من شد. دیگرنمی توانستم درِ شعرم را به روی خیابان ببندم. به همان اندازه که نمی‌توانستم در را به روی عشق، زندگی، شادی یا اندوهی که در قلب مردم بود ببندم.»۱۳
کسی که سیب گاززدة سیاست و مردم‌دوستی را به دست نرودا داد و باعث شد «دنبال افتادگان بییفتد»، شاعری بزرگ از اسپانیا بود: فدریکو گارسیا لورکا. نرودا در توصیف ستایشگرانة لورکا سنگ تمام می‌گذارد و او را «زنبور نری در کندوی شعر» می‌نامد.۱۴
 در این دوره از زندگی شاعرانه، نگاه نرودا عمیقاً متمرکز است بر مفاهیمی مثل مردم، صلح و مبارزه علیه فقر و نابرابری. «شعر کوچک من می‌خواهد شمشیر و دستمالی در کف دست مردم بنهد تا عرق اندوه‌های دیرینه را پاک کنند و برای نان به نبرد برخیزند.»۱۵ به این  ترتیب شعر برای نبردی مقدس صیقل می‌خورد و شاعر را که به تازگی در حلقه هواخواهان کمونیسم درآمده، به سلاحی کارآمد تجهیز می‌کند. نرودا که در اسپانیا و در خلال جنگ داخلی اش، دچار انقلاب شخصیتی و شعری شده است، از فاشیسم فرانکویی به کمونیسم استالینی پناه می‌برد و نان و صلح و مردم را در کانون زندگی شاعرانه اش می‌نشاند: «باید از شاعران بخواهیم در خیابان، در نبرد، در روشنایی و تاریکی جای خود را بیابند... این فضیلت شعر بوده است که بیرون رود و در این نبرد شرکت کند... شعر یعنی طغیان. شاعر رنجشی از ویرانگر نامیده شدن ندارد.»۱۶
غیر از لورکا، یک اسپانیایی دیگر هم این نگاه به شعر را در وجود نرودا تحکیم کرد: رافائل آلبرتی. نرودا می‌نویسد:«رافائل آلبرتی جنگ چریکی شعر و جنگ شعر علیه جنگ را پایه گذاشت. او ترانه هایی سرود که زیر رگبار و گلوله باران بال گشودند و بعدها در تمام جهان به پرواز درآمدند. شاعری در اوج که نشان داد شعر چگونه می‌تواند مفید باشد زمانی که جهان در بحران است.»۱۷
نرودا احوال این دوره از زندگی شاعرانه‌اش را به شیواترین وجه ممکن در این قطعه بازنمایانده است: «اگر تو بمیری/ من زندگی را ادامه خواهم داد/ زیرا/ جایی که انسان صدا ندارد/ صدای من آنجاست.» به این ترتیب او که شعر را با عشق و طبیعت، و عشق به طبیعت آغاز کرده بود، نان و صلح و نبرد و مردم و افتادگان را نیز به زندگی شاعرانه افزود و تا پایان عمر نیز از این کرده پشیمان نشد.

مارپیچ مرموز ماچوپیچو
پابلو نرودا دیپلماتی کهنه‌کار بود و در بسیاری از کشورهای جهان مأموریت کنسولی داشت؛ اما معلوم بود حاکمان شیلی وجود این شاعر «خلقی» و انقلابی را به عنوان نماینده سیاسی کشور برنمی‌تابند. فشارها آخرالامر او را به کاری واداشت که خودش آن را «خودکشی دیپلماتیک» می‌نامید. این خودکشی لذتی بیرون از پیش‌بینی برای او در پی دارد. نرودا در راه بازگشت به شیلی، توقف کوتاهی در کشور پرو داشت و آنجا به کشف جدیدی دست ‌یافت که به قول خودش «لایه‌ای جدید بر شعرم افزود.»۱۸
نرودا در این سفر از بقایای شهر اسطوره‌ای ماچوپیچو، شهری اسرارآمیز از تمدن شگفت‌انگیز اینکاها، دیدن می‌کند. این دیدار توگویی ریشه‌های ازلی نرودا را به  یکباره از دل خاک بیرون می‌کشد و لخت و پرتلألو مقابل چشمانش می‌نشاند: «در آن بلندی‌های دشوار در میان آن خرابه‌های باشکوه، به ایمانی دست یافتم که باید در شعرم آن را ادامه می‌دادم.»۱۹
نرودا که همواره شاعر زمین بود تا شاعر سرزمین، پس از این دیدار اسطوره‌ای، «تاریخ» و «حکمت» را نیز به شعرش راه می‌دهد تا در کنار سیاست و نبرد، میهمانان تازه‌ای هم بنشاند. حاصل این تجربه، میل به سمت انسان گرایی و شادی طلبی و امیدبخشی است. او که تا این زمان به «مردم» عشق می‌ورزید، اکنون به «انسان» مهر می‌افروزد. او اینک از مفهوم انتزاعی «خلق و مردم» ارتفاع می‌گیرد و شعر را مونس مهربان «هر انسان» می‌شناساند. حاصل این «لایه جدید» در شعر او وقتی نمایان می‌شود که دو مجموعه «بلندی‌های ماچوپیچو» و «آرزوهای همگانی» انتشار می‌یابد: «دنیا عوض شد و ما شاعران ناگهان رهبری جنبشی به سوی شادی را در دست گرفتیم.»۲۰
 نرودا اکنون به کرامت ذاتی فرزندان آدم وقوف یافت و کشتار را در هرشکل آن، وهن آدمی می‌داند: «مباد تا بَدان نیکان را به قتل برسانند/ و نه حتی نیکان بَدان را./ من شاعرم بی هیچ قانونی/ جز آنکه بگویم بی آه و اسف/ در چشم من قاتل خوب وجود ندارد!»۲۱
  در این ساحت نو از زندگی شاعرانه است که مبارزه معنا و متعلق جدیدی می‌یابد:«من از مبارزه چیزی نمی‌فهمم مگر مبارزه‌ای که به مبارزات پایان دهد. هرگز سختگیری را نمی‌فهمم مگر سختگیری برای پایان دادن به سختگیری. من برای آن نیکی گسترده همه جا حاضر می‌جنگم.»۲۲
 راه پیچاپیچ نرودا به همان دشواری مارپیچ ماچوپیچو است، اما او کارآموزی بسیار سختی را در میان واژه‌های مکتوب گذراند تا شاعر انسان، طبیعت، عشق، شادی، امید و زمین باشد. او برای این مرارت مزمن پاداشی پربها گرفت، پاداشی رشک‌برانگیز که آرزوی هر شاعر است: «جایزه من آن لحظة باشکوهی است که از اعماق معدن زغال سنگ لوتا، مردی از تونل پا به آفتاب پرلهیب و گستردة دشت نیترات می‌نهد، با چهره‌ای فرسوده از کار سخت و چشمانی شعله ور از خاکستر زغال. دستش را به سوی من دراز می‌کند و می‌گوید: "خیلی وقت است تو را می‌شناسم برادر!" این تاج پرجواهر شعر من است که کارگری که از شکافی در دل زمین بیرون می‌آید، باد و شب و ستارگان شیلی مدام در گوشش نجوا کرده‌اند: تو تنها نیستی، شاعری هست که اندیشه‌هایش با تو و رنجهای توست.»۲۳
 «اعتراف به زندگی» درسنامه‌ای از زندگی شکوهمند و شاعرانة پابلو نروداست که با زندگی‌های فیلسوفانه، عارفانه، دیندارانه و سیاستمدارانه رقابتی نفسگیر دارد.

پی نوشت ها:
۱. اعترافات آگوستین قدیس، ترجمه افسانه نجاتی، تهران: پیام امروز، چاپ اول: ۱۳۸۲، ص۱۶// ۲. اعتراف به زندگی، پابلوو نرودا، ترجمه احمد پوری، تهران: نشر چشمه، چاپ دوم: ۱۳۹۵، ص۳۷۴// ۳. همان، ۱۶//  ۴. همان جا// ۵. آخر اما دل یکی است، گزینه شعر جهان، ترجمه احمد پوری، تهران: باغ نو، چاپ اول: ۱۳۸۰. ص۶۰// ۶. اعتراف به زندگی، ص۲۲// ۷.همان، ۵۴// ۸. همان، ۱۶۸// ۹.همان، ۳۶// ۱۰. همان، ص۵۳// ۱۱.همان،  ص۳۷۵// ۱۲. همان، ص ۸۰// ۱۳.همان،  ص۸۳// ۱۴.همان، ص۱۷۶// ۱۵.همان، ص۲۱۷// ۱۶. همان، ص۴۱۷ // ۱۷.همان، ص۲۰۰// ۱۸. همان، ص۲۴۷// ۱۹. همان، ص ۲۴۸// ۲۰. همان، ص۳۷۱// ۲۱. انگیزه نیکسون‌کشی و جشن انقلاب شیلی، ترجمه فرامرز سلیمانی و احمد کریمی حکاک، تهران: چشمه، ۱۳۶۴// ۲۲. اعتراف به زندگی، ص۳۲۴// ۲۳. ص۲۵۴.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی