علی احمدی
پیشرفت و توسعه در انواع و اقسام علوم و فنّاوری ها، انسان را از معنویت بی نیاز نمی کند، بلکه چه بسا بر این عطش نیز بیفزاید. نوشتار زیر به بررسی اجمالی سنتهای معنوی شرقی و اهمیتشان در دنیای امروز می پردازد.
***
معنویت در فلسفه و عرفان شرق مفهومی است که ریشه قدیمی دارد و شاید بتوان گفت هیچ تمدنی به اندازه شرق، چه در جغرافیای خاور دور و چه در حوزه تمدن اسلامی و هندی و بودایی، این اندازه به دروننگری، کشف باطن و سلوک باطنی نپرداخته است.
شرق برای معنویت جایگاه ویژهای قائل است و اگر در متون عرفانی و حتی فلسفی تعمق کنیم، با دنیایی از مفاهیم و آموزههای درخشان روبرو میشویم که هرچند متعلق به قرون گذشته هستند، اما چون پرمغز و ژرفاند، انسان امروز را هم که در پی معنویت است، مجذوب میکنند.
اگر غرب در ادواری از تاریخ به عقلانیت ابزاری و سلطه بر طبیعت روی آورد، شرق راهی دیگر پیمود که بیش از هر چیز معطوف به فهم جایگاه انسان در هستی و نسبت او با امر متعالی است.
در این نگاه، زندگی نه عرصهای صرفاً برای تولید و رقابت و بسط قدرت، بلکه مجالی برای کشف راز درون و یافتن پیوندی ژرف با جهانی است که ورای ماده و محسوسات قرار دارد. معنویت در اینجا نه یک امر تجملی و فرعی، بلکه بنیان اصلی حیات و جهتدهنده تمام کنشها و باورها تلقی میشود.
در دل سنتهای شرقی، از اوپانیشادهای هندی تا تعالیم بودا، از حکمت چینی تا عرفان اسلامی، یک پیام مشترک به چشم میخورد: حقیقت نهایی از رهگذر ذهن عادی و تجربه سطحی به دست نمیآید، بلکه باید پردههای توهم کنار زده شود تا انسان بتواند ذات خود و جهان را بیابد. اوپانیشادها میگویند آتمَن همان برهمن است، یعنی نفس فردی در حقیقت چیزی جز روح کلی و مطلق نیست. این آموزه، کهنترین صورت تأکید بر وحدت درونی انسان با هستی است.
معنویت در اینجا به معنای عبور از تمایزهای ظاهری و رسیدن به یگانگی درونی است، آن یگانگی که به انسان آرامش، آزادی و رهایی از چرخه درد و رنج میبخشد.
بودا در قرن ششم پیش از میلاد، در واکنش به همین عطش معنوی، راهی تازه را نشان داد. او نه خدایان پرطمطراق را سودمند میدانست و نه آیینهای پرزرق و برق برهمنان را، بلکه رنج انسان را به عنوان حقیقت نخستین اعلام کرد و سپس راهی برای پایاندادن به آن گشود.
در آموزههای او معنویت مساوی با «بیداری» (بودهی) است، بیداری از خوابی که حرص و آز و دلبستگیها برای ما ساختهاند. او میگوید همه چیز ناپایدار است و رنج از دلبستگی به همین ناپایداری برمیخیزد. معنویت در این دستگاه فکری، یعنی رهانیدن ذهن از دلبستگیها، از خشم و آز، و پیمودن راهی که به «نیروانا» ختم میشود، یعنی خاموشی در برابر شعلههای حرص و جهل.
در سنت چینی، کنفوسیوس بیشتر بر اخلاق و نظم اجتماعی تأکید میکرد؛ اما در پس همین اخلاق نیز ایدهای معنوی نهفته بود، چرا که هماهنگی میان فرد و جامعه و آسمان را در نظر داشت.
اما «تائوئیسم» که با لائوتسه و کتاب دائو دجینگ شناخته میشود، معنویت را به معنای هماهنگی با «تائو» یا راه هستی میدید. انسان اگر بخواهد به آرامش و حکمت دست یابد، باید خویشتن را از زورآزمایی و تکلف رها کند و چون آب، نرم و فروتن باشد. معنویت در اینجا به معنای بازگشت به سادگی و طبیعت است، به معنای انصراف از جدالهای بیهوده و همسویی با جریان بیپایان هستی.
وقتی به سنتهای اسلامی در شرق میرسیم، معنویت چهرهای ژرفتر و پیچیدهتر پیدا میکند.
قرآن و سپس تعالیم عارفانی چون منصور حلاج، مولوی بلخی، ابنعربی و دیگران، معنویت را در نسبت مستقیم با خداوند قرار میدهند. خداوند حقیقت مطلق است و انسان در عمق جان خویش آینهای برای تجلی اوست.
عرفای مسلمان معنویت را نه در کنارهگیری محض از جهان، بلکه در سلوک عاشقانهای میدانند که انسان را از خودپرستی و تعلقات ظاهری آزاد میسازد و به وصال محبوب حقیقی میرساند.
در این سلوک، ذکر، ریاضت و عشق همگی ابزارهایی هستند برای شکستن حصار نفس و رسیدن به دریای بیکران معنا.مولوی بلخی در مثنوی معنوی بارها به این معنا اشاره میکند که جان آدمی از عالمی دیگر است و این جهان برای او غربتسرایی بیش نیست.
معنویت در نگاه او یعنی بازگشت به خانه اصلی، یعنی سفر روح به سوی مبدأ خویش. این سفر با عقل عادی ممکن نیست؛ نیازمند عشقی است که همه محاسبات را در هم بشکند. عشق در اینجا نه احساس صرف، بلکه نیرویی الهی است که انسان را از محدودیتها میرهاند و او را به ساحت بیپایان حقیقت میبرد.
محییالدین ابنعربی نیز با نظریه وحدت وجود همین معنا را به زبان فلسفیتر بیان میکند: همه موجودات مظاهر یک حقیقت هستند و معنویت یعنی درک این وحدت و زیستن در پرتو آن.در هند، سنت یوگا و ودانتا همواره به عنوان شیوههایی برای تحقق معنویت مطرح بودهاند.
«یوگا» فقط ورزش جسمانی نیست، بلکه در اصل روشی برای تمرکز ذهن، مهار نفس و رسیدن به حالت اتحاد با مطلق است. معنویت در یوگا یعنی فراتر رفتن از امواج ذهنی و رسیدن به سکوتی ژرف که در آن حقیقت آشکار میشود.
ودانتا نیز بر اساس اوپانیشادها، تعلیم میدهد که معرفت به یگانگی آتمن و برهمن، کلید رهایی است.
این آموزهها با اینکه هزاران سال پیش شکل گرفتهاند، هنوز برای میلیونها انسان در سراسر جهان الهامبخش هستند، چرا که نیاز به معنا و رهایی از رنج چیزی فراتر از زمان و مکان است.
معنای زندگی
وقتی از معنویت در فلسفه و عرفان شرق سخن میگوییم، در واقع از تجربهای مشترک میگوییم که گرچه در قالبهای گوناگون بیان شده، اما جوهرهای واحد دارد. این جوهره همان پرسش از معنای زندگی است، پرسشی که عقل نظری بهتنهایی از عهده پاسخ و تبیین آن برنمیآید. عقل ابزاری میتواند جهان بیرون را بشکافد، فنون بسازد، شهرها و ابزارها را بیافریند، اما نمیتواند به انسان بگوید چرا باید زندگی کند و چه چیزی ارزش زیستن دارد. معنویت شرقی دقیقاً به این جای خالی پاسخ میدهد.
در سیر تاریخی، این معنویت گاه در تقابل با قدرتهای سیاسی و اجتماعی نیز قرار گرفته است. بودا در برابر نظام طبقاتی برهمنی، حلاج در برابر دستگاه خلافت، لائوتسه در برابر نظامهای سختگیر حکومتی، همه در حقیقت صدایی بودند که از اصالت درون و آزادی روح سخن میگفت. معنویت در این معنا نوعی مقاومت است؛ مقاومتی در برابر سلطه بیرونی و اسارت درونی. چنین مقاومتی نه با شمشیر و جنگ، بلکه با سکوت، ذکر، عشق و آگاهی صورت میگیرد. این مقاومت نرم، در طول تاریخ شرق، بارها تمدنها و جوامع را دگرگون کرده است.
یکی از ویژگیهای مهم معنویت شرقی این است که میان انسان و طبیعت جدایی نمیاندازد.
در حالی که در سنتهای غربی اغلب انسان به عنوان «ارباب طبیعت» معرفی شده، در شرق انسان بخشی از کیهان است و معنویت به معنای هماهنگی با این کل است. در کیش بودا، همه موجودات شایسته رحمتاند؛ در تائوئیسم، طبیعت معلم بزرگ انسان است؛ در عرفان اسلامی هستی سراسر جلوه خداوند است و احترام به آن، لازمه سلوک معنوی. این نگاه امروزه در عصر بحرانهای زیستمحیطی، بیش از پیش اهمیت یافته است؛ چرا که راهی برای بازاندیشی در نسبت ما با زمین و موجودات دیگر نشان میدهد. معنویت شرقی تنها به انزوا و ترک دنیا محدود نمیشود. برخلاف تصوری که گاه در ذهن غربیان پدید آمده، بسیاری از آموزههای شرقی دعوت به حضور در جهان است، اما با نگاهی دیگر. کنفوسیوس از مسئولیتهای اجتماعی سخن میگفت، صوفیان از خدمت به خلق به عنوان راهی برای تقرب یاد میکردند، و حتی بودا آموزههای خود را برای رهبانان و غیررهبانان، هر دو، مطرح میکرد. معنویت در اینجا یعنی کیفیتی از حضور که با عشق، آرامش و آگاهی همراه است، نه صرفاً گریز از زندگی.
در روزگار معاصر، بسیاری از انسانها در شرق و غرب دوباره به این میراث معنوی روی آوردهاند. خستگی از مادیگرایی افراطی، از رقابتهای بیپایان و از مصرفزدگی، سبب شده است که تعالیم بودا، یوگا، عرفان اسلامی و حکمت چینی دوباره مورد توجه قرار گیرد. این بازگشت تنها یک مد زودگذر نیست، بلکه نشانه عطش عمیقی است که انسان مدرن در دل خویش احساس میکند: عطش به معنا، به آرامش، به پیوندی فراتر از محاسبات سرد.
معنویت در فلسفه و عرفان شرق، تلاشی است برای برقراری تعادلی میان درون و بیرون، میان انسان و طبیعت، میان عقل و دل. این معنویت نه یک نظام خشک از گزارهها، بلکه تجربهای زنده است که هر انسان باید آن را در درون خود بیازماید. هیچ کتابی، هیچ معلمی، هیچ نظام فکری بهتنهایی کافی نیست؛ همه آنها نشانههایی هستند که راه را نشان میدهند؛ اما سفر اصلی را هر کس باید خود طی کند. اگر بخواهیم در یک جمله این معنویت را خلاصه کنیم، شاید بتوان گفت معنویت شرقی تلاشی است برای رهایی از محدودیتهای نفس و رسیدن به یگانگی با حقیقتی فراتر از فردیت. این رهایی ممکن است در شکلهای گوناگون ظاهر شود: در سکوت مراقبه، در ذکر شبانه، در سماع، در فروتنی همچون آب، یا در خدمت بیچشمداشت به دیگران. اما همه این شکلها در نهایت به یک معنا اشاره دارند: اینکه زندگی تنها با اتصال به معنای برتر کامل میشود.
در پایان میتوان اندیشید که معنویت شرقی نه متعلق به گذشته است و نه منحصر به یک قوم یا دین، بلکه بخشی از میراث مشترک بشریت است. در جهانی که پر از بحران، خشونت و بیمعنایی است، این میراث میتواند چراغی باشد برای یافتن راهی تازه. شاید در دل همین تعالیم است که انسان امروز بار دیگر بتواند آرامش گمشدة خویش را بیابد و زندگی را نه به عنوان مسابقهای بیانتها، بلکه به عنوان فرصتی برای شناخت، عشق و همدلی تجربه کند.

شما چه نظری دارید؟