به گمانم بهمن ۱۳۸۳ بود که استادِ فقید «علیرضا طبایی» را به همراه فرزند برومندشان احمد که به عنوان دانشجو در کرمانشاه مشغول تحصیل بودند، در منزل زنده یاد «اسکند آزادی» (۱۳۳۰ -۱۴۰۰) ملاقات کردم. استاد طبایی عزادار همسرشان بودند و سخت دلگیر و دلتنگ که اگرچه بر زبان نمیآوردند، اما در سکوت و صورتشان این رنج جانکاه را میشد مشاهده کرد. البته سالها بعد، ارتباط تلفنی ما برقرار شد و ایشان به احترام همان یک دیدار، تا روزهای آخر عمر گرانقدرشان، این کمترین را مورد تفقد قرار میدادند.
در آن روز، زندهیاد اسکندر آزادی دقایقی از وقت را به شرح زحمات استاد طبایی در مجله «جوانان امروز» اختصاص دادند که با دبیری سرویس فرهنگ و ادب آن، کمک شایانی به معرفی و شناسایی جوانان بااستعداد و گمنام نمودند و بسیاری از چهرههای شاخص شعر امروز ایران، همان جوانان دیروزیاند. چنین توصیفاتی را نیز از دیگر دوستان شاعرم جنابان عباس درویشی کرمانشاهی و جعفر درویشیان بارها شنیده بودم. شاعرانی که امروزه به قول معروف چشم و چراغ شعر کرمانشاه و ایراناند.
برای بنده که بیست و یک سال از بهترین دوران عمر یعنی جوانیام را در روزنامه «بیستون» کرمانشاه در کسوت دبیری سرویس فرهنگ آن گذراندم و هرچه در توان داشتم، برای ارایه آثار بزرگان کرمانشاه و ایران و نیز نوآمدگان صرف نمودم، تلاشهای استاد طبایی امری روشن است.
عموماً در نشریات، سه گروه مشغول به کار هستند: کادر فنّی اعم از حروفچین و ویراستار و صفحهآرا، دوم خبرنگارانی که مشغول تهیه کردن آگهی هستند و ماهانه درصد خود را میگیرند و پایانِ هرسال هم از طرف شرکتها و نهادهایی که با آنان ارتباط دارند، هدایایی دریافت میکنند؛ اما گروه سوم که کارشان تهیه مطالب برای صفحات نشریه است، از این موارد دورند و تنها مبلغ ناچیزی – اگر چیزی در ته دخل نشریه بماند – از مدیرمسؤول دریافت میکنند. اینان همانهایی هستند که کارشان زیرِ ذرهبین است و باید برای هر موضوع و مسالهای خود را آماده جوابگویی به خوانندگان، صاحبان اثر و نظارتکنندگان بر مطبوعات کنند و اگر دبیر سرویس مربوطه، تعهد اخلاقی نسبت به کار خود داشته باشد، این زحمات چند برابر میشود.
سرنوشت ما چنین رقم خورد که بعد از ۲۱ سال کار پرزحمت روزنامهنگاری، با دست خالی و حتی دریافت نکردن ۶ ماه حقوق ناچیز، از همه چیز خداحافظی کنیم و احدی هم تشکر نکرد! مقصود من، صفحات داخلی نشریات بود و در بین این صفحات، صفحات ادبی که عموماً چون سودی برای صاحب نشریه ندارد، جایش در اکثر نشریات خالی است و بود و نبودش اهمیتی ندارد. در چنین فضایی، جز عشق و علاقه به مقوله فرهنگ، امر دیگری جای ندارد.
سخن کوتاه کنم؛ روان و یاد استادِ فقید علیرضا طبایی را گرامی میداریم و به احترام ایشان از جای بر میخیزیم. یادش گرامی که برای فرهنگ ایران، هرچه در توان داشت، به کار گرفت.

شما چه نظری دارید؟