محمد محمودهاشمی
هنگامی که در سرمای زمستان فرارود چند تن از غلامان احمد بن اسماعیل در شکارگاه به چادرش حمله بردند و او را سر بریدند، فرزندش نصر ۸ سال بیشتر نداشت، اما کفایت جیهانی و قدرت نظامی سپاه سامانی به حدی بود که کودکی نصر نتواند مانعی برای گسترش نفوذ سامانیان باشد.
در بهمن ماه سال۲۹۲ شمسی نصر خردسال به جای پدر مقتولش بر تخت حکمرانی سامانیان نشست. دوره حکمرانی وی از برهههای مهم تاریخ ایران به حساب میآید. امیر نصر بن احمد سامانی با حضور وزرای بزرگی چون جیهانی و بلعمی توانست قدرت خود را در قلمر سامانیان تثبیت کند، به شکلی که سالهای حکمرانی او به دورهی از ثبات سیاسی، رونق اقتصادی و بالندگی فرهنگی ایران تبدیل شد.
سلطان الشعرا
یکی از درخشان ترین نمادهای فرهنگی و ادبی دوره سامانیان ابوعبدالله رودکی شاعر درگاه امیر نصر سامانی بود. مقام ارجمند رودکی در زمانهاش به قدری بود که بنا به گفته عوفی در لباب الالباب به وی در زمانهاش لقب « سلطان شاعران» دادند و معروف بلخی شاعر سرشناس آن دوره در بیتی از اشعارش این لقب را برای رودکی به کار برده است:
از رودکی شنیدم سلطان شاعران
کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی
رودکی در نیمه قرن سوم قمری در رودک سمرقند متولد شد. وی از هوش سرشاری برخوردار بود و در هشت سالگی قرآن را از بر کرد و با آموختن زبان و ادبیات عربی و فنون موسیقی فرارود و خراسان در سرودن شعر و نواختن موسیقی سرآمد زمانه خود شد. رودکی در کنار تسلط بر شعر و موسیقی صدایی خوش داشت و همین توانمندیها سبب شد تا مورد نظر درباریان سامانی قرار گیرد و از مقربان و ندیمان نصر بن احمد سامانی شود.
وارث گوسانها
ایران از دوران باستان شاهد حضور شاعرانی بود که در سراسر ایران تاریخی به خصوص مناطق شرقی ایران با نغمه موسیقی اشعارشان را با صدای خوش برای مردمان میخواندند. در شادی و عزا و در مجالس شبانه گوسانها با خواندن اشعار مختلف که از گذشته ایرانیان حکایت میکرد یا حس و حال آنها از طبیعت یا احوال شخصیشان را در بر میگرفت، شور و حالی در بین خلایق برمیانگیختند. حامل مهم فرهنگ، تاریخ و سنت های جامعه ایران در گذر زمان چند هزار ساله ایران بیش از هر کس همین گوسانها بودند.
برترین آنها چون باربد و نکیسا چنان سرشناس میشدند که راه به مجالس شاهان و دربار آنها میگشودند و در غم و شادی انیس و جلیس آنها میشدند. در حالی که گوسانهای عادی در مناطق مختلف ایران در بین مردم به نغمهسرایی میپرداختند و حامل مهم فرهنگ و هنر ایران زمین در میان عامه بودند.
داستانی که فردوسی از پایان کار باربد در زمان فرو افتادن خسروپرویز از تخت سلطنت نقل میکند، گواهی بر موقعیت ممتاز گوسانها در ایران باستان و نزدیکی آنها به شاهان است.باربد چون خبر زندانیشدن خسروپرویز را شنید از جهرم به تیسفون شتافت و با آنکه پرویز در حبس بود اجازه یافت تا نزد وی رود. باربد در حضور شاه مخلوع افسوس خود را در شعری که ساخته بود بیان کرد و آن را برای خسرو پرویز خواند و گریه کرد و سوگند خورد که دیگر ننوازد؛ آنگاه چهار انگشتش را برید و به خانه رفت و سازهایش را سوزاند.
سنت سرودن اشعار و نواختن موسیقی را گوسانها در سدههای اول ایران اسلامی در بین مردم ادامه دادند و جوانهای با استعداد نسل اندر نسل این هنر سخت و پیچیده را میآموختند. یکی از این نوباوگان نخبه ابوعبدالله رودکی بود. وی با طبع شعر بیبدیل و صدای خوش تبدیل به خبرهترین گوسان زمانه خود شد و چنان اشعار را با صدای خوش و نوای زیبای چنگ میخواند که آوازه هنرش سراسر ایران زمین را فرا گرفت . به همین خاطر بود که او را به دربار نصر بن احمد سامانی دعوت کردند.
سراینده کلیله و دمنه
انوشیروان در پی ریختن شالودهای محکم برای اداره ایران بود. یکی از مهمترین اقدامات او تلاش برای غنا بخشیدن به منابع علمی و فرهنگی ایران بود. به همین سبب در پی جمعآوری منابع و کتابهای علمی، فلسفی و ادبی آن روزگار برآمد. برزویه طبیب که به هند رفته بود، توانست مهم ترین کتاب هندیان را به ایران بیاورد.
این کتاب همان کلیله و دمنه بود که به زبان پهلوی ترجمه شد. این کتاب باقی ماند تا به روزگار اسلامی عبدالله بن مقفع آن را به عربی ترجمه کرد. سامانیان که میراث دار ایران باستان بودند در پی احیای منابع مهم ادبی، حکمی، علمی و فلسفی ایران باستان برآمدند.
ابوالفضل بلعمی از جمله مهمترین افرادی بود که به روزگار حکمرانی نصر بن احمد سامانی در پی گسترش علمی و فرهنگی ایران برآمد و در ارتقای موقعیت زبان فارسی دری کوشید. از مهم ترین کارهایی که در این زمان انجام شد به نظم درآوردن کلیله و دمنه بود. این مأموریت مهم به رودکی واگذار شد. فردوسی در شاهنامه از این کار مهمی که به دست رودکی انجام شد خبر داده است:
کلیله به تازی شد از پهلوی
بدین سان که اکنون همیبشنوی
به تازی همیبود تا گاه نصر
بدانگه که شد در جهان شاه نصر
گرانمایه بوالفضل دستور اوی
که اندر سخن بود گنجور اوی
بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند و کوتاه شد داوری
وزان پس چو پیوسته رای آمدش
به دانش خرد رهنمای آمدش
همیخواست تا آشکار و نهان
ازو یادگاری بود در جهان
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
بپیوست گویا پراگنده را
بسفت اینچنین دُر آگنده را
به این گونه این اثر ارجمند به نظم درآمد. رودکی به زیبایی هر چه تمامتر این اثر را در قالب مثنوی در هزاران بیت سرود. متأسفانه این اثر ارزشمند از میان رفته است و به غیر از چند بیت از آن به جای نمانده است.
هنر رودکی منحصر به سرودن شعر در قالب مثنوی نبود. او در قالب قصیده، غزل ، رباعی و .... صدها هزار بیت سرود. شاعران بزرگ بعد از رودکی نظیر دقیقی، عنصری و فردوسی وی را در مقام شاعر به بزرگی ستودهاند. این موقعیت منحصر به فرد که رودکی را به اولین حلقه از زنجیر شاعران بزرگ پارسیگوی ایران تبدیل کرد، حاصل هنری جز گوسان بودن رودکی نبود.
سلطان شاعران پارسی گوی نه تنها از نصر سامانی بلکه از صفاریان و ماکان کاکی دیلمی به خاطر اشعارش صله میگرفت و به همین سبب ثروت زیادی اندوخته بود. دولتشاه سمرقندی روایتی از تأثیرگذاری نغمهخوانی رودکی بر نصر سامانی نقل میکند و مینویسد که شعر «بوی جوی مولیان » رودکی آنچنان حال و هوای بازگشت به بخارا را در نصربرانگیخت که امیر سامانی ناگهان با پای برهنه به سمت مرکب رفت و سوار بر اسب راهی بخارا شد و سپاهیان؛ خشنود از تدبیر رودکی؛ پس از مدتها توانستند به دیارشان بازگردند. اما رودکی که پول قابل توجهی از سپاهیان گرفت و با نغمهسرایی امیر را به بازگشت برانگیخت، اموالی را که به همراه داشت بر پشت دهها شتر گذاشت و به همراه دویست غلامش به بخارا بازگشت. این ثروت حاصل چنگ نوازی و شعرخوانی رودکی در محضر بزرگان به ویژه امیر نصر بن احمد سامانی بود.
پایان غمبار روزگار طلایی نغمهسرا
عمده محققان از جمله بدیعالزمان فروزانفر بر این نظرند که رودکی از کودکی نابینا بود و به سبب حدت ذهن و حافظه قوی توانست بر مشکلات حاصل از نابینایی خود غلبه کند و هنرمند و شاعر بزرگ زمانهاش شود. اما رنج ندیدن زیباییهای دنیا همیشه همراهش بود. یکی از شعرهایی که از او باقی مانده اشاره به همین رنج رودکی و آرزوی محالش برای بینایی دارد. گویی چون یعقوب به دنبال پیراهن یوسف است تا آن را بر چشم بگذارد و بینا شود:
نگارینا، شنیدستم که: گاهِ محنت و راحت
سه پیراهن سَلَب بودهست یوسف را به عمر اندر
یکی از کید شد پر خون، دُوُم شد چاک از تهمت
سِوُم یعقوب را از بوش روشن گشت چشمِ تر
رُخم مانَد بدان اوّل، دلم مانَد بدان ثانی
نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر؟
نجاتی نیشابوری در سال ۷۱۴ قمری در کتاب بساتین الفضلاء گفته که رودکی در اواخر عمرش نابینا شده است. برخی از بزرگان ادب نظیر سعید نفیسی با تکیه بر سخن نجاتی این نظر را ارائه کردند که چون رودکی همچون نصر بن احمد گرایش به شیعیان اسماعیلی داشت، زمانی که این امیر سامانی در اواخر دوره حکمرانیاش از مصادر امور کنار گذاشته شد، رودکی نیز به غضب طرفداران عباسیان در دستگاه حاکمیت سامانیان دچار شد و آنها رودکی را کور کردند و از دربار راندند.
اما فروزانفر این نظر را شاذ دانسته و آن را رد کرده است، به این دلیل که نجاتی ۳۹۲ سال بعد از رودکی مدعی این مطلب شده، در حالی که منابع نزدیک به دوره زندگی رودکی به نابینایی او از ابتدا خبر دادهاند.
البته با توجه به اشعار به جا مانده از رودکی، وی در اواخر عمر از درگاه سامانیان رانده شد و پایان زندگیش را در تنهایی و رنج به پایان برد. وی در شعر مشهوری که باقی مانده و از پیری و ریختن دندانش شکوه دارد، از ضعف خود و بی توجهی دیگران نیز به تلخی سخن میگوید و با یاد روزگار درخشان گذشته، پایان راهش را نزدیک میبیند:
تو رودکی را -ای ماهرو!- کنون بینی
بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود
بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی
سرود گویان، گویی هزاردستان بود
شد آن زمانه که او انس رادمردان بود
شد آن زمانه که او پیشکار میران بود
همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است
همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنَوَشت
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم
عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود

شما چه نظری دارید؟