پس از آنکه در سال ۱۳۳۶م سلسله ایلخانی منقرض شد، هرج و مرج ملولک الطوایفی از سال ۱۳۸۱ تا ۱۴۰۱م به وجود آمد و هجوم ها و خرابی های هولناک تیمور لنگ صورت گرفت.این بار نیز بلبل ایران از ساز و نوا نیفتاد و بر فراز ویرانه‌‏ها نغمه‌‏سرایی کرد. دیدیم که چگونه در بحبوبه هجوم مغولان به ایران سعدی ظهور کرد و این بار در گرماگرم حملات تیموریان شبح حافظ در افق شعر پارسی پدیدار شد. از دوره دارمستتر به بعد، بارها حافظ را آناکرئونمشرق زمین خوانده‌‏اند؛ آناکرئونی که در قرن چهاردهم میلادی در زیر آسمان شیراز می‌‏زیست و در عین حال عشق و گل و باده را می‌‏ستود و از این مضامین مانند تمامی شاعران اهل تصوف به عنوان کنایاتی برای‌‏بیان موضوعات جاوید عرفانی بهره می‌‏گرفت؛ اما باید اذعان کرد که تا آن موقع این مضامین که در غزلیات فارسی به کرات می‌‏آمد، تا به این اندازه ظریف و لطیف و در قالبی با چنین خلوص و روشنی بیان نشده بود. 
هنگامی که حافظ به غزلسرایی مشغول بود، دربار خاندان محلی «آل‌‏مظفر» با تهاجمات تازه از طرف تاتارها تهدید می‌‏شد. وقتی تیمور لنگ که وحشت بر همه جا مستولی می‌‏کرد وارد شیراز شد (۱۳۸۷)، حافظ هنوز در قید حیات بود؛ ولی دو سال بعد، درگذشت و مرگ او در موقع مناسب اتفاق افتاد؛ زیرا ناظر غارت شهر به دست جهانگشای مهیب لنگ نگردید.
هجوم تیمور شاید بیش از تهاجمات چنگیز ایران را برای مدت زمانی در هم کوفت؛ اما دیری نکشید که نوادگان چنگیز به ترمیم و احیای وحدت از دست رفته ایران کمر همت بستند، و حال آنکه تیموریان نشان دادند که لیاقت این کار را نداشتند؛ چرا که میان خودشان تفرقه افتاده بود و رقابت های خانوادگی‌‏سرسختانه‌‏ای وجود داشت. به همین دلیل خیلی زود ایران غربی را از کف دادند که به چنگ قبایل ترکمان افتاد و تنها خراسان و ماوراءالنهر برایشان باقی‌‏ماند. 

رستاخیز فرهنگی
تصادف غیر مترقبه در این بود که این عوامل مختلف دست‌‏‌‏‌‏به‌‏دست یکدیگر دادند و موجب شدند که در قرن دهم رستاخیزی مشابه آنچه در عصر سامانیان رخ داده بود، به وقوع بپیوندد و تمدن ایران در قالب حکومتی ایرانی تجدید‏‌‏‌‏حیات یابد؛ چون ایران باز به دو بخش تقسیم می‌‏شد که کویر بزرگ بین این دو حائل بود: از‏طرفی، در غرب، ایران غربی بود که مدتهای دراز «تاریخ ایران» را هدایت کرده بود؛ اما چون این مناطق بیش از سایر نقاط ایران بر اثر هجوم های‌‏تیمور صدمه دیده بودند و خاکشان عرصه تاخت و تاز و استقرار قبایل ترکمان شده بود، ایران غربی مدت زمانی نقش دوم را ایفا کرد؛ اما به عکس این بار شرق ایران، یعنی خراسان که بالنسبه کمتر در معرض هجوم تیمور قرار داشت و لذا کمتر آسیب دیده بود، و ماوراءالنهر که تیمور در طول سی‌‏‌‏‌‏سال نیمی از قاره آسیا را به سود آن غارت کرده بود، در تمکّن و رفاه به سر می‌‏بردند. بنابراین در خراسان، به‌‏‌‏خصوص در هرات و همچنین ماوراءالنهر، خاصه در سمرقند، در دربار تیموریان بود که فرهنگ ایران در قرن پانزدهم گوشه امنی برای خود یافت. نوادگان این سردار ویرانگر و سرکش بسیار زود بر سر عقل آمدند و رام شدند و از دوران شاهرخ (۱۴۰۷ ـ ۱۴۴۷م)، چهارمین پسر تیمور، و اُلغ‌‏بیگ (۱۴۷۴ ـ ۱۴۹۶م) اغلب این افراد مبدل به پادشاهانی روشنفکر شدند که مشوق هنر و صنعت ایران و ادبیات فارسی و حامی نقاشان و شاعران گشتند. پایتخت این شاهان (هرات و سمرقند)، مانند قرن دهم از نو کانون های فرهنگ معظم فارسی شدند. آخرین پادشاه تیموری سلطان حسین بایقرا و وزیرش امیر علیشیر نوایی، شاعر بزرگ جامی و میرخواند مورخ و بهزاد نقاش را که بزرگترین استاد مکتب جدید نقاشی ایران به شمار می‌‏رود، به دربار خود خواندند.

حرکت تناوبی
بنابراین در قرن پانزدهم آنچه می‌‏توان آن را دومین رستاخیز فرهنگی ایران نامید، لااقل در زمینه هنر و صنایع ظریفه، در خراسان و در عهد سلطنت اولاد تیمور آغاز شد؛ همچنان که پنج قرن پیش از آن در قرن دهم از همین خراسان در عهد امرای سامانی نخستین رستاخیز فرهنگی ایران، به خصوص در زمینه ادبیات، پا گرفت. در اینجا به نوعی تناوب تاریخی برمی‌‏خوریم؛ چه، هر گاه که ایران غربی (ماد و پارس قدیم) بر اثر حوادث ضعیف می‌‏شد (مثلاً هجوم اعراب یا همجواری با ایشان در قرون هفتم تا دهم و ویرانی های ناشی از حمله‌‏های تیمور در قرن چهاردهم)، خراسان مشعل را به دست می‌‏گرفت و نمی گذاشت تداوم فرهنگ ایران منقطع شود و عکس این هم صدق می‌‏کند. 
باری، این همه بلیات نمی‌‏شد بازتاب هایی در دوردست نداشته باشد. درست است که دربار سمرقند به تشویق آخرین سلاطین تیموری کانون شعر فارسی شد، اما نباید فراموش کرد که دو قرن پیش از آن هم دو سوم این شهر مانند بخارا و سایر بلاد ماوراءالنهر به دست چنگیز ویران و خالی از سکنه شده بودند. تا زمان چنگیز با اینکه مردم این سرزمین ترک شدند، مع‌‏ذلک تجار و کسبه شهری و صنعتگران بازار تاجیک بودند و همچنین «سرت ها» نیز که ایرانی بودند، قسمت‌‏‌‏‌‏‌‏اعظم کشاورزان اطراف را تشکیل می‌‏دادند. یکی از پیامدهای کشتارهای چنگیز در سال ۱۲۲۰ و متعاقب آن تبعید دسته‌‏جمعی صنعتگران و ارباب حرَف به نواحی دوردست مغولستان، یقیناً تقلیل تعداد و اهمیت عنصر ایرانی در این نواحی بود و فتوحاتی که استیلای‌‏تیمور در پی داشت، نیز مزید بر این علت گردید. مع ذلک زمانی کوتاه،  فارسی به‌‏‌‏عنوان زبان درباری تفوق خود را حفظ کرد، لکن با سقوط آخرین سلاطین تیموری، سلسله‌‏های ازبک در ماوراءالنهر (۱۵۰۰) روی کار آمدند. از آنجا که ازبکان به ماوراءالنهر قناعت نکردند و هرات را هم در تحت حکومت خویش درآوردند (۱۵۰۷)، ایران شرقی به تمامی مورد تهدید و در مظان از دست دادن ملیت خود قرار گرفت. 
در همین گیرودار بود که صفویان در غرب ایران ظهور کردند ودور تناوبی که دیدیم چه‌‏‌‏سان در تاریخ ایران تکرار می‌‏شود، وضعی را پیش آورد که این سلسله مدعی حفظ میراث مشترک ایرانیان شد.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی