دکتر احمد کتابی
حکیم ابوالقاسم فردوسی در شماری از بخشهای شاهنامه، از تکبر و خودشیفتگی خانمانبراندازی که اغلب گریبانگیر صاحبان جاه و قدرت ـ به ویژه پادشاهان و فرمانروایان مطلق العنان ـ میشود، به تلخی یاد کرده و دربارة عواقب و توانایی فاسد آن هشدار داده است...
فردوسی در شماری از بخشهای شاهنامه، از تکبر و خودشیفتگی خانمانبراندازی که اغلب گریبانگیر صاحبان جاه و قدرت ـ به ویژه پادشاهان و فرمانروایان مطلق العنان ـ میشود، به تلخی یاد کرده و دربارة عواقب و توانایی فاسد آن هشدار داده است. از آن جمله است در شرح پادشاهی جمشید و کیخسرو .
۱ـ داستان جمشید
از نخستین مناسبتهایی که در شاهنامه از غرور و پیامدهای خطرناک آن سخن رفته، در شرح احوال جمشید ـ از پادشاهان معروف سلسلة داستانی پیشدادیان ـ است.
چنان که میدانیم، جمشید از بزرگ ترین شاهان موصوف در شاهنامه است. هم اوست که عید نوروز را پایهگذاری کرده است. پادشاهی او ـ دستکم تا سالهای پایانی سلطنتش ـ از هر جهت با موفقیت و کامکاری قرین است. دوران او، دورانی بهشتآساست: عمرها دراز است (تا آنجا که طی ۳۰۰ سال حتی یک مورد مرگ هم مشاهده نشده است)، رنج و بیماری از ایران زمین رخت بربسته و شادی و خرمی جایگزین آنها شده است.
حکیم طوس در توصیف دوران درخشان و شکوفای حکمرانی جمشید و آسایش و گشایشی که برای مردم فراهم آمده بود، چنین آورده است:
کمر بست با فر شاهنشهی
جهان گشت سرتاسر او را رهی۱
زمانه بر آسود از داوری۲
به فرمان او دیو و مرغ و پری
... سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ۳ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
***
چنین سال، سیصد همی رفت کار۴
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و ز بدشان نبد آگهی
میان بسته دیوان به سان رهی۵
به فرمان مردم نهاده دو گوش
ز رامش جهان پر ز آوای نوش
چنین تا برآمد برین روزگار
ندیدند جز خوبی از روزگار
اما دریغا که قدرت مطلقه، طبق معمول، به فساد میانجامد و پیامدها و آثار شوم خود را ظاهر میسازد. با گذشت زمان، رفته رفته، عفریت غرور و وسوسه خودکامگی در روح و اندیشه جمشید رخنه میکند و چندی نمیگذرد که «جنونِ بزرگیطلبی» (megalomania) و عارضه روانی «خودشیفتگی» (narcissism) یکسره بر او مستولی میشود.
جمشیدی که روزگاری به تعبیر فردوسی «به فرمان مردم گوش نهاده بود»، اکنون همه آدمیان – و حتی بزرگان سالخورده و روحانیان را – هیچ میانگارد؛ تا آنجا که موبدان هم در برابر او احساس درماندگی و سرافکندگی میکنند و توان و جرأت چونوچرا کردنِ با او را در خود نمییابند.
فردوسی با کلام شیوا و قلم سحرآمیزش، چه نیکو گفتارها و رفتارهای خودکامانه و بیمارگونه جمشید را – که نظایر آنها را بارها و بارها در گفتهها و کردارهای همه مستبدان و جباران در طول تاریخ، کموبیش شنیده و دید هایم – وصف کرده است:
یکایک به تختِ مهی بنگرید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
مَنی کرد۶ آن شاهِ یزدان شناس
ز یزدان بپیچید۷ و شد ناسپاس
... چنین گفت با سالخورده مِهان۸
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور تختِ شاهی ندید
جهان را بهخوبی من آراستم
چنان است گیتی کجا۹ خواستم
خور و خواب و آرامتان از من است
همان کوشش و کامتان از من است
بزرگی و دیهیم شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست؟
همه موبدان سرفکَنده نگون
چرا کس نیارست گفتن نه چون۱۰
و فرجامِ کار جمشید را هم باید از زبان فردوسی شنید:
چو این گفته شد فرِّ یزدان از اوی
بگشت و جهان شد پر از گفت و گوی۱۱
به جمشید بر تیرهگون گشت روز
همی کاست آن فَرِّ گیتیفروز
۲- داستان کیخسرو
حکیم طوس، ضمن شرح احوال کیخسرو، دیگربار از عواقب شوم ابتلای فرمانروایان به غرور و خودکامگی، بر اثر برخورداری از قدرت مطلقه سخن گفته است:
کیخسرو، چنانکه میدانیم، پادشاه آرمانی و محبوب فردوسی است. حکیمی است دادگر که عصر حکمروایی او اوج پیروزی نیکی بر بدی است. او طی دوران پرجلال و شکوه فرمانرواییاش، دشمنان ایران زمین را از میان برمیدارد. افراسیاب، مظهر نیروهای اهریمنی را از پای درمیآورد و انتقام خون سیاوش را میگیرد.
آنگاه در بحبوحه پیروزی و کامیابی و در حالی که دیگر دشمن و رادع و مانعی در برابرش باقی نمانده است، خردمندانه با خود میاندیشد که مبادا افسون شیطانی قدرت و کیشِ شخصیت، وی را گمراه سازد و همانند جمشید و ضحّاک به خودکامگی و در پی آن به تباهی و نابودی کشاند و فَرّه ایزدی را از وی سلب کند.
در ابیات زیر، فردوسی از حدیث نفس کیخسرو در اینباره و از دغدغههای او سخن میگوید:
روانم نباید که آرَد مَنی
بداندیشی و کیشِ اهریمنی
شَوَم همچو ضحّاکِ تازی و جم
که با سَلم و تور اندر آیم به زم۱۲
به یکسو چو کاووس دارم نیا
دگرسو چو توران پر از کیمیا
چو کاووس و چون جادو افراسیاب
که جز رویِ کژی ندیدی به خواب
و سپس نگرانی خاطر خود را از امکان کشیده شدن به انحراف بدینگونه بیان میدارد:
به یزدان شَوَم یک زمان ناسپاس
به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فرّه ایزدی
گرایم به کژّی و راهِ بدی
کیخسرو ،چند روزی بزرگان را بار نمیدهد. آنگاه آنها را فرا میخواند و خطاب بدانان میگوید که برای رهایی از پیامدهای اهریمنی قدرت، تصمیم گرفته است از سلطنت کناره گیرد. شنیدن این خبر برای حاضران بسیار تکاندهنده است. از اینرو، با عجز و لابه بسیار، انصراف وی را از این تصمیم خواستار میشوند، ولی کیخسرو به درخواست آنها وقعی نمینهد.
ناگزیر، زال را از زابلستان فرامیخوانند. بدین امید که شاید سخن او در کیخسرو کارگر افتد. اما التماسها و اندرزهای توأم با تندزبانی زال هم کارساز نمیشود و کیخسرو همچنان بر تصمیم خود اصرار میورزد و در تأیید نظر خود چنین استدلال می کند:
هر آنگه که اندیشه گردد دراز
ز شادی و از دولت دیر باز۱۳
چو کاووس و جمشید باشم به راه
چو ایشان ز من گم شود پایگاه
چو ضحاک ناپاک و تور دلیر
که از جور ایشان جهان گشت سیر
بترسم که چون روز نخ برکشد۱۴
چو ایشان مرا سوی دوزخ کشد
بر اثر پافشاری کیخسرو، ایرانیان ناچار تسلیم میشوند. وی پادشاهی را به لهراست وا میگذارد، به هر یک از پهلوانان پاداش شایستهای اعطاء و گودرز را به وصایت خود منصوب و مامور میکند تا گنجینهها و اندوختههای او را صرف آبادسازی کشور و تامین آسایش نیازمندان سازد و سپس صحنه را ترک میگوید.
۳ـ فریدون
در شرح احوال فریدون ـ جانشین ضحاک ـ نیز شواهد چندی در ستایش مردمگرایی و رواداری و نکوهش خودکامکی مشاهده میشود و از آن جمله است ابیات زیر:
خداوند شمشیر و گاه و نگین
چو ما دید بسیار و بیند زمین
و نیز:
جز از کهتری۱۵ نیست آیین من
مباد آز گردن کشی دین۱۶ من
فردوسی در جای دیگری از شاهنامه، دوران حکمرانی آکنده از داد و آسایش فریدون را در یک مصراع چنین توصیف میکند: «زمانه بیاندوه و گشت از بدی». و سپس درباره او چنین داوری میکند:
هر آن چیز کز راه بیداد دید
هر آن بوم و بر، کان نه آباد دید
به نیکی ببست او همه دست بد
چنانک از ره هوشیاران سزد
و سرانجام، راز محبوبیت و حسن شهرت فریدون را در دادگرایی، مردمدوستی و بخشندگی او و دوری گزینیاش از استبداد و خودسری میداند:
فریدون فرّخ فرشته نبود
به عود و به عنبر سررشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی
پینوشتها:
۱ـ فرمانبردار، مطابق میل ۲ـ جنگ، نزاع، اختلاف ۳ـ اشاره به عید نوروز
۴ـ سپری شد ۵ـ دیوان یکسره فرمانبردار شده بودند ۶ـ دچار غرور و تفرعن شد ۷ـ روگردانید ۸ـ بزرگان ۹ـ آنگونه که ۱۰ـ کسی را یارای چون و چرا کردن نبود ۱۱ـ غوغا، آشوب ۱۲ـ زمستان، سردی ۱۳ـ معنای بیت: از فرط خوشی و رفاه طولانی از خود بیخودم شوم ۱۴ـ به کنایه: دوران عمرم به سر آید
۱۵ـ فروتنی ۱۶ـ آیین، راه و رسم

شما چه نظری دارید؟