مینا حیدری
محمود تربتی سنجابی، در ۱۶ شهریور ۱۳۱۴ از پدر و مادری که اهل تربت حیدریه بودند متولد شد. او نوه شیخ ابوطالب خراسانی است و در محله بازار آهنگران مسجد جامع شهر تهران به دنیا آمده. زمان تولدش مصادف بود با حکومت پهلوی اول، رضاشاه و جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین و فراگیری قحطی در سرزمین ایران. پدرش را در آن هنگام به سربازی بردند و سرپرستی خانواده بر عهده داییاش «محمدجواد تربتی» قرار گرفت که ادیب، شاعر، مدرس دبیرستان دارالفنون و دانشسرای پلیس و نویسنده کتابهای درسی در مقطع متوسطه بود و همگان او را به نام «استاد تربتی» میشناختند. او خانواده را به محل سکونت خود در کوچه یخچال خیابان امیریه تهران برد و زندگی محمود تربتی در دوران طفولیت و جوانی در آن خانه گذشت. مادر محمود برای تأمین مایحتاج زندگی، به کار زردوزی لباس مشغول بود.
تربتی سنجابی، دوران مدرسه خود را در مدارس حافظ و دارالفنون به پایان رساند و در سال ۱۳۳۲ در رشته الهیات دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد. ایشان که اکنون در ۸۸ سالگی بهسر میبرد، به مناسبت صدمین سال تأسیس روزنامه اطلاعات، به مرور بخشی از خاطراتش در فاصله سالهای ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۸ در این روزنامه پرداخته است.
نحوه آشناییتان با روزنامه اطلاعات چگونه بود و آغاز همکاریتان با این روزنامه به چه زمانی بازمیگردد؟
دایی من محمدجواد تربتی، مدیرمسئول هفتهنامه «پولاد» بود که در دهه بیست شمسی در حوزه ادبیات منتشر میشد و افرادی همچون مرحوم جواد فاضل، دکتر جلال ستاری، مجید دوامی، پرویز پیشوازاده، مهندس محمدحسین کردبچه و سایر نویسندگان ادبی آن دوره با آن همکاری داشتند.
از سن ۱۶ سالگی که مصادف با سال ۱۳۳۰ میشود، در دفتر نشریه پولاد مشغول به کار شدم. وظیفه هماهنگی امور داخلی نشریه از طرف داییام به من واگذار شده بود و در حوزه خبر، تحت آموزشهای او بودم. این اولین مسیر من به سمت آشنایی با روزنامهنگاری بود.
دایی با خانواده مجید دوامی (زاده ۱۳۰۸ - درگذشته ۶ اسفند ۱۳۸۵) روزنامهنگار و پایهگذار مجله زنروز در ایران و سردبیر روزنامه اطلاعات، رفتوآمد خانوادگی داشت. مجید دوامی از شاگردان مرحوم محمدجواد تربتی بود. داییام مرا به او معرفی کرد و از او خواست با من صحبت کند تا در روزنامه اطلاعات مشغول به کار شوم. شهریور سال ۱۳۳۴ همکاریام را با مؤسسه اطلاعات در بخش خبری حوادث آغاز کردم.
اولین گزارشی که برای روزنامه اطلاعات تهیه کردید مربوط به چه خبری بود؟
اولین گزارش خبریام مربوط به حادثه آتشسوزی در منطقه مولوی تهران بود که بر اثر اتصال کابلهای برق ایجاد شد. من در آن زمان در دفتر روزنامه حضور داشتم و از طریق تلفن فرد ناشناسی از این واقعه مطلع شدیم. بلافاصله دبیر خبر به من مأموریت داد تا از این حادثه گزارش تهیه کنم و این واقعه، اولین پوشش خبری من برای روزنامه اطلاعات بود.
در آن زمان دستگاه ضبط صدا وجود نداشت و باید گزارشهایمان را در محل واقعه، نکتهبرداری میکردیم و مینوشتیم، پس از آن به روزنامه میبردیم تا حروفچینی و چاپ شود. شاید آن گزارش، محکی بود تا توانایی مرا در تهیه گزارشهای خبری در حوزه حوادث بسنجند. بعدها دریافتم دبیر سرویس خبر حوادث برایناساس به خبرنگاران آموزش میداد تا در حوزه خبریشان حرفهای شوند. در آن زمان کلاسی برای آموزش خبرنگاری وجود نداشت و آموزش و مهارت براساس کسب تجربه یا استفاده از تجربه سایرین کسب میشد.
مهمترین گزارشی که در طول همکاریتان برای روزنامه اطلاعات تهیه کردید مربوط به چه حادثه و حوزهای بود؟
من بهعنوان خبرنگار در حوزه وزارت بهداری مأموریت داشتم و با وزرای مربوطه، گفتگوهایی را درباره روند کار در حوزه بهداری انجام میدادم. مهمترین خبری که مرا بهعنوان خبرنگار و شهروند ایرانی بسیار خوشحال کرد مربوط به تأسیس اورژانس تهران و بعدها اورژانس کشوری با شمارهتلفن ۱۲۳ بود که ارتباط افراد را با مرکز اورژانس برقرار میکرد.
اورژانس تهران در زمان وزارت دکتر «شجاعالدین شیخالاسلامزاده» تأسیس شد که من گزارشش را تهیه کردم و این خبر در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. خبر دیگری که برایم بسیار جذاب بود مربوط به تأسیس مرکز توانبخشی و پروتزهای مصنوعی در ایران بود.
در زمان اجرای اصل چهار چه گزارشی را در این زمینه منتشر کردید؟
در آن دوران من از طرف روزنامه بهعنوان خبرنگار به وزارت بهداری معرفی شده بودم تا اخبار مربوط به این حوزه را برای روزنامه پوشش دهم و این دوران با دوران فعالیت ترومن که معروف به اصل چهار بود مصادف شد.
در زمان مأموریتم در وزارت بهداری با وزرایی همچون دکتر جهانشاه صالح۱، دکتر راجی۲، دکتر شاهقلی۳ و دکتر شیخ الاسلامزاده۴ گفتگوهای خبری مختلفی انجام دادم. یکی از اخبار تهیهشده برای روزنامه در مورد بیماری مالاریا بود که تیم ایرانی به همراه مشاوران اصل چهار در حال تحقیق و پژوهش بر روی آن بودند.
در آن زمان هم سانسور در مطبوعات وجود داشت؟
در زمان حکومت پهلوی، مقرراتی سختگیرانه در مورد سانسور اخبار از طرف دولت و ساواک اعمال میشد که باید اخبار را در چارچوب آن منتشر میکردیم، همچنین خبرهای حساس باید پیش از چاپ در روزنامه به تأیید نمایندگان سازمانهای مربوطه و امنیتی میرسید و در صورت تخلف از مقررات وضعشده با نشریه برخورد میشد.
خاطراتتان را از سناتور عباس مسعودی، مدیر و مؤسس روزنامه اطلاعات برایمان بگویید.
عباس مسعودی، متولد سال ۱۲۷۴ و متوفی در سال ۱۳۵۴، کارآفرین حوزه مطبوعات و چاپ در دهه ۱۰ شمسی، فعالیت کاری خود را از سن ۱۳ سالگی با حروفچینی آغاز کرد و اولین فعالیت روزنامهنگاریاش در روزنامه «کوشش» بود.
بعد از کسب تجربه در حوزه چاپ و روزنامهنگاری، در سال ۱۳۰۵ شمسی موفق شد روزنامه اطلاعات را تأسیس کند. او با دید راهبردی که داشت روزنامه اطلاعات را به پرتیراژترین روزنامه در ایران بدل کرد و براین اساس توانست با مقامات کشوری، شبکه ارتباطی گستردهای برقرار سازد. از این طریق در سال ۱۳۱۴ توانست بهعنوان نماینده وارد مجلس شورای ملی شود.
سناتور مسعودی، سیاستهای مدیریت بازاریابی ویژهای برای روزنامه اطلاعات داشت و تلاش میکرد از رقبای تازهنفس همچون روزنامه کیهان۵ تحت مدیریت دکتر مصباحزاده۶ باز نماند.
او برای مقابله با رقیب و حفظ سهم تیراژ مؤسسه اطلاعات بر اساس استراتژیهای خاص خودش، دست به تأسیس مجلاتی همچون اطلاعات هفتگی، اطلاعات ماهانه، اطلاعات بانوان، دنیای ورزش و مجله «الاخاء» یا برادری به زبان عربی زد و اطلاعات هوایی را نیز در حوزه مطبوعات ایران منتشر کرد. این اقدامات به توسعه مؤسسه فرهنگی اطلاعات منجر شد.
پس از فوت او در سال ۱۳۵۴ پسر ارشدش به نام «فرهاد مسعودی» که در آمریکا در رشته روزنامهنگاری درس خوانده بود بر صندلی پدر در مؤسسه اطلاعات نشست. بعد از وقوع انقلاب ۱۳۵۷ خانواده مسعودی ایران را ترک کردند.
یکی از خاطراتم به دیدار اولم با سناتور مسعودی برمیگردد. از زمان استخدامم دیداری نداشتیم تا این که در مراسمی که در اتاق بازرگانی ایران برگزار میشد با او برخورد کردم.
سردبیر روزنامه به من مأموریت داده بود تا درباره آن مراسم گزارشی تهیه کنم. هنگام مراجعه با سخنران خوشسیما و خوشبیانی روبهرو شدم که نظرم را جلب کرد و به او گفتم که خبرنگار روزنامه اطلاعات هستم و درخواست کردم متن نطقش را برای چاپ در روزنامه به من بدهد.
او بلافاصله گفت من خودم متن سخنرانیام را به روزنامه میدهم و از شما متشکرم. من گفتم اگر اجازه بدهید من از متن سخنرانی شما نکاتی را داشته باشم تا برای چاپ به روزنامههایی که به زبانهای غیرفارسی چاپ میشوند بدهم. او موافقت کرد و متن را برای مطالعه و نکتهبرداری به من داد. وقتی مشغول صحبت با فرد دیگری بود من بلافاصله مجلس را بدون این که متوجه شود ترک کردم.
متن نطق را به روزنامه آوردم و گزارش آن در نشریات اطلاعات چاپ شد. فردای آن روز مجید دوامی، سردبیر روزنامه مرا به دفترش فراخواند و گفت دیروز تو چهکار کردی؟ رفتی از خود سناتور عباس مسعودی، نطق سخنرانیاش را گرفتی؟ مسعودی بابت این کار از تو خوشش آمده و گفته چه خبرنگار با دل و جرأتی است، در مورد سوابق تو از من گزارش
خواسته است.
تلخترین خبری که در سالهای همکاریتان با روزنامه اطلاعات پوشش دادید مربوط به چه موضوعی است؟
در سال ۱۳۳۶ زلزله، قسمتی از مازندران را ویران کرد، طبیعت به شکار انسان رفت و همه توانش را در زیباترین و باصفاترین کوهپایههای شمال به کار گرفت، به نحوی که آنچه بر سر مردم این دیار رفت فاجعهای بود که در بهشت شمال اتفاق افتاد. زلزله چون موجی از روی همهچیز گذشت، همهجا را ویران کرد. نه دیواری به جای ماند و نه انسانی که در سایه آن دیوار بنشیند.
من در معیت سیاوش کسرایی (زاده ۵ اسفند ۱۳۰۵ – درگذشته ۱۹ بهمن ۱۳۷۴) شاعر و از اعضای کانون نویسندگان ایران، با یک گروه پزشکی و بهداشتی تحتنظر دکتر سیروس آراسته از مدیران سازمان بهداشت به منطقه زلزلهزده اعزام شدیم.
در گروه، دو پرستار تحصیلکرده در آمریکا و انگلیس به اسامی بانوان نگینی و پورکاج حضور داشتند. وضعیت راههای کوهستانی نهتنها امکان حملونقل وسایل لازم بهداشتی و ساختمانی را به مناطق زلزلهزده غیرممکن کرده بود، بلکه امکان ارسال کمکهای فوری دارویی، درمانی و غذایی را نیز از میان برده بود.
یک روز شاه به «سنگچال»، محل استقرار گروه آمد، رئیس اصل چهار هم همراهش بود. بچههای گروه هر یک به کاری سرگرم بودند. اولین کسی که شاه با او برخورد کرد سیاوش کسرایی بود. پرسید چه شده است؟ سیاوش گفت: قیامت!
او خیلی ساده و راحت به شاه گزارش داد که زلزله آسیبهایی وارد کرده، چقدر تلفات داشته و چه اقدامات پزشکی و بهداشتی انجامگرفته است. آنگاه یکیک اعضای اکیپ را به شاه معرفی کرد و به معرفی پرستاران که رسید گفت: اعلیحضرت! در جنگ «دینبینفو»ی هند و چین (جنگ ویتکنگها با فرانسویان) دو پرستار فرانسوی بودند که تا آخرین لحظه، صحنه کارزار را ترک نکردند و به همین جهت به فرشتگان دینبینفو معروف شدند. باید به عرض برسانم این دو پرستار گروه را باید فرشتگان «بندپی» (مرکز اصلی زلزله) نامید که در سختترین شرایط و با ابتداییترین وسایل، مجروحان و درماندگان را
نجات میدهند.
کسرایی آنچنان قرص و محکم و شمرده، بدون رعب و ترس با شاه صحبت میکرد که شاه از یکی از مسئولانی که همراهش بودند پرسید: این کیست؟ و او هم که کسرایی را نمیشناخت پاسخ داد: از مدیران کل سازمان بهداشت است! ولی دکتر نادر آراسته بهدرستی به معرفی کسرایی پرداخت.
بعدها سیاوش کسرایی از سازمان همکاری بهداشت رفت و من نیز به وزارت کشور منتقل شدم و دیگر او را ندیدم.
بعد از دستگیری سران حزب توده شنیدم به خارج مهاجرت کرده است. در سال ۱۳۷۳ که برای جراحی قلب به لندن رفته بودم، او را در خیابان کنزینگتون دیدم، شکسته شده بود و از بیماری قلب رنج میبرد و میگفت از عمل جراحی واهمه دارد.
در مورد خاطره همراهی ثریا بختیاری با خبرنگاران در زلزله فارس برایمان تعریف کنید.
زمانی که ثریا بختیاری، ملکه ایران بود زلزله شدیدی شهرهای استان فارس را لرزاند و بسیاری از آنها را ویران کرد. در این زلزله، هزاران هموطن کشته و بسیاری مجروح شدند.
یکی از خصوصیات اخلاقی ثریا آن بود که در مواقع رخداد این قبیل حوادث به محل حادثه سفر میکرد و به عیادت مجروحان میرفت. در زلزله فارس من هم از خبرنگاران همراه او بودم. در آن بازدید ثریا با مجروحی مواجه شد که نالههایش، حال او را دگرگون کرد. از پزشک معالج پرسید ناراحتی او چیست؟ پزشک جواب داد شکستگی قسمتهای عمده بدنش که باید هرچه زودتر عمل شود. ثریا پرسید پس چرا عمل نمیکنید؟ پزشک در جواب گفت گروه خونیاش «او منفی» است که هنوز کسی را که دارای این گروه خونی باشد پیدا نکردهایم. ثریا با شنیدن گزارش پزشک، آستین دو دستش را بالا زد و گفت گروه خون من «او منفی» است، بیایید از من خون بگیرید و بیمار را نجات دهید.
شما گویا شاهد تلاشهای دکتر جهانشاه صالح برای ترک اعتیاد قمرالملوک وزیری بودید. داستان آن را برایمان تعریف کنید.
در سال ۱۳۳۴ چند ماهی بود که به عنوان خبرنگار روزنامه اطلاعات، عهدهدار حوزههای خبری وزارتخانههای بهداری، کشور و دادگستری بودم.
آن زمان دکتر جهانشاه صالح، وزارت بهداری را بر عهده داشت که تازه کار مبارزه با مواد مخدر، خاصه تریاک را آغاز کرده بود.
صبح یک روز پاییز که برای اخذ خبر به دفتر دکتر حسنعلی آذرخش، مدیرکل سازمان مبارزه با مواد مخدر رفته بودم با پیرزنی با اندامی تکیده مواجه شدم. زندهیاد دکتر همایون حکمتی، معاون دکتر آذرخش که از ترانهسرایان آن عصر بود، او را قمرالملوک وزیری
معرفی کرد.
قمر در اواخر عمر به تریاک اعتیاد پیدا کرده و برای دریافت سهمیه تریاک به وزارت بهداری متوسل شده بود، غافل از این که دکتر جهانشاه صالح که همشهری قمر هم بهحساب میآمد، شدیدا با درخواست او به مخالفت برخاسته و معتقد بود قمر باید در یکی از بیمارستانهای غیردولتی برای ترک اعتیاد بستری شود. قمر از بستریشدن در بیمارستان امتناع میورزید. سرانجام بهخاطر ندارم دکتر حکمتی به چه طریق و حیلهای مجوز سهمیه تریاک را برای قمر گرفت.
چندی گذشت. یک روز دکتر حکمتی زنگ زد که ظهر به دنبالت میآیم، ناهار میهمان قمر هستیم. خانه قمر در اراضی تهراننو بود. آن روز ابوالحسن ورزی، شاعر و ترانهسرای معروف نیز به ناهار دعوت داشت. سفره که پهن شد، قمر غیبش زد. ورزی به دنبالش از خانه بیرون زد. بعد که بازگشت گفت قمر برای سگهایی که در خرابه نزدیک خانهاش لانه کردهاند، غذا برده بود.
شنیدهایم که در مورد برخورد سپهبد رزمآرا با دکتر مهدی آذر هم خاطرهای دارید، ممکن است برایمان بگویید؟
نصرت خازنی، بازرس ویژه سپهبد رزمآرا، نخستوزیر دورانی که طرح ملیشدن صنعت نفت در مجلس مطرح بود، نقل میکرد که روزی برای رزمآرا خبر آوردند کارگر بیماری به بیمارستان «رازی» در تهران مراجعه کرده و چون او را بستری نکردهاند در راهرو بیمارستان فوت کرده است.
رزمآرا بهاتفاق من و آقای اعتصام، دیگر بازرس نخستوزیری به بیمارستان رفتیم. با آن که ساعت ۹ صبح بود، دیدیم هنوز دکتر مهدی آذر، رئیس بیمارستان نیامده است!
وقتی دکتر آذر از راه رسید، رزمآرا که مردی مبادیآداب و بانزاکت بود، پرسید چرا بیمار را بستری نکردید؟ دکتر آذر پاسخ داد تخت نبود! رزمآرا گفت تخت اتاق شما که خالی بود! این سخن بر دکتر آذر گران آمد و با درشتی به رزمآرا پاسخ داد.
رزمآرا دستور داد که دکتر آذر بهخاطر تخلف در امور اداری و عدم درک مسئولیت خود که باعث مرگ یک بیمار شده بود بازداشت شود اما بازپرس کشیک به نام کاتوزی که عنصر حزب توده و بهاصطلاح طرفدار طبقه پرولتاریا بود، برای دکتر آذر، قرار منع تعقیب صادر کرد.
از سوی دیگر دکتر مظفر بقایی کرمانی، استاد زیباشناسی دانشگاه و رهبر حزب زحمتکشان ملت ایران بود.
او مخارج روزنامه ارگان حزبش «شاهد» را از سفارت آمریکا تأدیه میکرد (رجوع شود به خاطرات مرحوم غفور آلبا عضو ایرانی سفارت آمریکا در تهران) نه بهخاطر دفاع از دکتر آذر، بلکه از روی عداوت با رزمآرا بازداشت دکتر آذر را در مجلس و روزنامهاش مطرح کرد و دادو فریاد برآورد که مسلمانی نیست!
شیرینترین و به یادماندنیترین خاطره شما از روزنامه اطلاعات به چه دورهای باز میگردد؟
رشد و توسعه اطلاعات در نشریات مختلف در دهههای ۱۳۳۰، ۴۰ و ۵۰، تیراژ بالای آنها و توجه مدیریت مؤسسه به آموزش و ارتقای شغلی ما باعث شد من و همکارانم به خود ببالیم که در یک مؤسسه فرهنگی قدرتمند در ایران فعالیت میکنیم.
پس از انقلاب اسلامی در دوران مدیریت حجتالاسلام سیدمحمود دعایی، مدیر فقید مؤسسه اطلاعات نیز گاهی به مؤسسه سر میزدم. مرحوم دعایی همواره اهلقلم را مورد عنایت، لطف و محبت خود قرار میداد و توسعه فضای روزنامه و چاپخانه اطلاعات و انتقال آن به خیابان میرداماد را مهمترین اقدامات ایشان میدانم. او ادامهدهنده مسیر توسعه روزنامه اطلاعات در ایران بود و امیدوارم راهشان برای آینده روزنامه اطلاعات ادامه داشته باشد.
از بهروز نگهداشتن این نهاد فرهنگی خبری توسط جناب آقای دکتر سیدعباس صالحی که با تفکر بهروز خود با ایجاد وبسایت اطلاعاتآنلاین، فعالیتهای مؤسسه را افزایش داده بسیار خوشحالم. این اقدامات نشان میدهد روزنامه اطلاعات همیشه زنده است و سالهای سال به فعالیت ارزشمندش ادامه خواهد داد.
(این گفتگو پیش از انتقال مدیریت مؤسسه اطلاعات به حجهالاسلام عبدالرضا ایزدپناه انجام شده است.)
پی نوشت ها
۱. جهانشاه صالح (فروردین ۱۲۸۳ آران و بیدگل - ۳ دی ۱۳۷۵ تهران) پزشک، دولتمرد و قانونگذار دوره پهلوی با سابقه سه دوره وزارت بهداری، ریاست دانشگاه تهران و عضویت مجلس سنا بود. سازمان نظام پزشکی، بنگاه دارویی ایران و نخستین کارخانه شیر پاستوریزه در دوران وزارت او تأسیس شد.
۲. عبدالحسین راجی، وزیر بهداری کابینه منوچهر اقبال و مدیرعامل جمعیت کمک به جذامیان ایران بود و در سالهای دهه پنجاه، مرکزی برای اسکان جذامیان بهبودیافته در دشت گرگان ایجاد کرد که دهکده راجی نامیده شد. او در دوره پانزدهم، شانزدهم و نوزدهم مجلس شورای ملی از حوزه انتخابیه خرمشهر به مجلس راه یافت و در دوره نوزدهم، از نمایندگی به وزارت بهداری رسید. فرزند وی، پرویز راجی، آخرین سفیر ایران در لندن قبل از انقلاب بود.
۳. منوچهر شاهقلی از اردیبهشت ۱۳۴۴ تا شهریور ۱۳۵۲ وزیر بهداری ایران بود. در آن سال تغییر سمت داد و به وزارت علوم منصوب شد ولی مدت وزارتش کوتاه بود و یک سال بعد، از دولت خارج شد و به همان شغل طبابت پرداخت.
۴. سید شجاعالدین شیخالاسلامزاده (متولد ۱ آذر ۱۳۱۰در تبریز و متوفی در ۲۷ خرداد ۱۳۹۳ در تهران) پزشک و دولتمرد ایرانی، از ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴ در کابینه هویدا وزیر رفاه اجتماعی بود. در بهمن ۱۳۵۴ «وزیر بهداری و بهزیستی» شد که حاصل ادغام وزارتخانههای رفاه اجتماعی و بهداری بود. در کابینه آموزگار هم سمت وزارت بهداری و بهزیستی را حفظ کرد.
۵. کیهان، قدیمیترین روزنامه در حال انتشارِ ایران پس از روزنامه اطلاعات است. نخستین شماره آن در سوم خرداد ۱۳۲۱ در تهران منتشر شد.
۶. مصطفی مصباحزاده (۲۷ آبان ۱۲۸۷ - ۴ آذر ۱۳۸۵) بنیانگذار مؤسسه کیهان، سناتور و نماینده مجلس شورای ملی، پس از انقلاب روزنامه کیهان لندن را تأسیس کرد.

شما چه نظری دارید؟