محمد اسفندیاری
با وجود این، گروهی بر آنند که یا خدا یا انسان. خداگرایی و انسان گرایی جمعناشدنی است و اگر خدا در میان آید، انسان پایمال میشود. من ضمن اعتراف به اینکه گاه به نام خدا و دین، انسان را قربانی کردهاند، این را هم میگویم که سوءاستفاده از چیزی، دلیل سوء بودن آن چیز نیست. آیا از علم و فلسفه و هنر نیز سوءاستفاده کردهاند؟ دین بالذات سودمند است و نباید به علت زیانهایی که بالعرض بر آن وارد میگردد، طرد شود. نخستین وظیفه پاسداران راستین دین همین است که راه سوءاستفاده از این دین را مسدود کنند و اجازه ندهند عالمان متهتّک و جاهلان متنسّک، «زیان کسان از پی سود خوش/ بجویند و دین اندر آرند پیش.» دین، ریسمانی است برای برکشیدن انسان از این خاکدان، نه ریسمانی دوردست و پای عوام، و نه ریسمانی دور گردن خواص.
تصور اینکه خدا باشد و دینی فرو فرستاده باشد و دین او در خدمت انسان نباشد، در ذات خود تعارضآمیز است. زیرا اثبات حقانیت دین، منوط به اثبات انسانی بودن آن است. ممکن نیست خداوند بگوید ما انسان را آفریدیم، و سپس خود را تحسین کند (لقد خلقنا الانسان... فتبارک الله احسن الخالقین) (مومنون:۱۲ و ۱۴)، اما دین او در خدمت این انسان مخلوق خودش نباشد. دینی قابل پذیرش است که خدا و انسان در آن جمع شود و دوگانه «خدا یا انسان» در آن پیش نیاید. درونمایه چنین دینی، خدا -انسان گرایی است و این دین، در مقابل دین منهای انسان گرایی و انسان گرایی منهای دین قرار دارد.
چنین مینماید به سه گزینه رسیدهایم: دین انسان گرایانه، دین منهای انسان گرایی، انسان گرایی منهای دین. درباره دین انسان گرایانه که جای لیت و لعل نیست، میماند دو گزینه دیگر که یک وجه اشتراک دارند و یک وجه اختلاف. دین منهای انسان گرایی و انسان گرایی منهای دین در این جهت اشتراک دارند که هر دو تصور غلط و غیرانسانی از دین دارند، و اختلافشان در این است که یکی آن تصور غلط از دین را تصدیق میکند(دین منهای انسان گرایی)، و دومی تکذیب (انسان گرایی منهای دین). ترجیح با دومی است و انسان گرایی منهای دین، به دین نزدیکتر است از دین منهای انسان گرایی. زیرا دینی که انسان را پایمال میکند، دین خدا نیست، بلکه القای شیطان است (یوسف:۵) و کفر به دین شیطانی، یک گام به دین الهی نزدیک است. درست میگفت سید ابن طاووس که کافر عادل بهتر است از مسلمان ظالم(طقطقی، بیتا، ص۱۷).
دینداران باید بیش و پیش از دیگران به انسان توجه کنند و طالب سعادت همنوعان خود باشند. دینداری برای سرگرمی و گرمکردن مجال نیست، بلکه برای برکشیدن و تعالی انسان است. دین به انسان اشاره میکند، ولی ما به جای اینکه به آنچه اشاره میکند، توجه کنیم، در مقدمات دینی توقف میکنیم، نهایت اهتمام بعضی این است که در نمازشان«الرحمن» و «الرحیم» را درست تلفظ کنند، ولی هیچ نمیاندیشند که خود نیز باید به این دو صفت آراسته شوند و در رفتار با دیگران، بخشنده و مهربان باشند. همچنین بعضی هر کاری و هر سخنی را با بسمله میآغازند، اما هیچ حظی از بخشندگی و مهربانی در کارشان نیست. بسمله تبدیل شده است برای اعلام آغاز کارها و سخنرانیها. گروهی نیز با بسمله، انسان را بسمل میکنند؛ به همان آسانی که قصاب، حیوان را بسمل میکند.
این افراد از خدا به انسان رهنمون نمیشوند و از احکام فقهی دین به اهداف انسانی دین راه نمیبرند و به مقصود اصلی دین جامه عمل نمیپوشند.
عبادات و دعاهای عدهای فقط مشتی اوراد بر سر زبانشان است و از آنها هیچ فایدهای برای انسانها و انسانیت حاصل نمیشود. حال اینکه هرچه انسان دیندارتر باشد، باید انسان گراتر باشد و شفقت بیشتر به آفریدههای خدا داشته باشد. کسی که آفریدگار را دوست دارد، آفریدههایش را نیز باید دوست بدارد، و کسی که خداوند را پرستش میکند، از خلق او هم باید پرستاری کند. انسانها، نهالهای خداوند روی این کره خاکیاند، این نهالها را باید با تأمین نیازهایشان شکوفا کرد، نه اینکه خشکاند و بشکست و برکند.
اینکه خداوند برای شرافت مقام انسان میفرماید «من او را با دو دست خود آفریدم» «خَلَقتُ بِیدَیَّ» (ص:۱۷۵)، اشاره به همین است که انسان، بنای خداوند است و او چندان نظر شرافتآمیز به انسان داشته و در معماری بنای انسان اهتمام ورزیده که «خَلَقتُ بِیدَیَّ» فرموده است، نه «خَلَقتُ بِیَدِی.» این چنین است که گفتهاند: «انسان، بنای خداوند است. هرکس این بنا را ویران سازد، ملعون است.»۱۷ و این چنین است که گفتهاند مقاصد/ اهداف دین، معطوف است به انسان؛ یعنی حفظ خون، حفظ مال، حفظ آبرو، حفظ ناموس.
در کتاب خدا میخوانیم کشتن یک انسان مانند کشتن همه انسانها هست و زنده کردن یک انسان چون زنده کردن همه انسانها. با اینکه جزء با کل مساوی نیست، اما از این آیه استنباط میشود انسان چندان مهم است که کوچکترین جزء انسانها، یعنی یک انسان، برابر است با همه انسانها؛ حتی اگر «همه انسانها»، میلیاردها یا بینهایت نفر باشند. مساوی نبودن جزء و کل در اشیا صدق میکند، نه درباره انسانها، در دنیای انسانها، کشتن و زنده کردن یکی یعنی کشتن و زنده کردن همگان.
دنیای امروز پس از جنگ ما و جنایتهای متعدد تغییراتی ساخت تا قبح کشتارهای بسیار را نشان دهد؛ از جمله؛ «نژاد کشی» (کشتن یک گروه قومی)، «کشتار همگانی»، «کشتار سیستماتیک»، «نسلکشی» و «تصفیه قومی». اما در منطق قرآن، نه کشتارهای انبوه، بلکه حتی کشتن یک انسان، کشتن نژاد همه انسانها و همه نسلهاست.
از آیه مزبور این نکته هم استفاده میشود که دفاع از جان یک انسان، مانند دفاع از جان جملگی انسانهاست و باید جهد بلیغ کرد تا حتی یک انسان کشته نشود. به بیانی دیگر، چنان که ما بدانیم کسی قصد دارد همه انسانهای روی زمین را بکشد،سر از پا نمیشناسیم و به دفاع بر میخیزیم، همچنین اگر بدانیم کسی قصد کشتن یک انسان را هم دارد، سراسیمه باید عهدهدار دفاع از آن یک نفر شویم. روایتی از پیامبر خدا (ص) قریب المضمون با آیه فوق است:«لَزَوال الدُّنیا جَمِیعا اَهوَنُ عَلَی اللّهِ مِن دَم سُفِکَ بَغَیرِ حَق»۱۸ یعنی نابودی همه دنیا نزد خدا سبکتر است از خونی که به نا حق ریخته شود.
دین، افزون بر مددکاری اجتماعی، از جهتی دیگر نیز در خدمت انسان است و آن اینکه موجب تسکین معنوی میشود«الا بِذِکرِاللّهِ تَطمَئنُّ القُلوب»(رعد:۲۸). دین معنا بخش زندگی و موجب رضایت باطن است. کسی که بداند این جهان بیهوده آفریده نشده است و انسان همواره آزمایش میشود، در برابر رخدادهای ناگوار صبر پیشه میکند. چه شاهدی بهتر از امام حسین(ع) که در روز عاشورا مصیبتی سنگین دید و خانواده و اصحابش در مقابل دیدگانش کشته شدند، ولی راضی به قضا بود و صبر پیشه کرد.
یکی از ناظران آن صحنه میگوید به خدا سوگند هرگز ندیده بودم کسی را که سپاه دشمن محاصرهاش کرده باشد و خویشان و یارانش را کشته باشند و با این حال، استوارتر از حسین باشد(ر.ک: مفید۱۴۱۶،ج۲، ص۱۱۱). حتی هنگامی که گلوی نوزادش را با تیر شکافتند، فرمود: هَوَّنَ عَلیَّ ما نَزَلَ بِی اَنَّهُ بِعَینِ اللهِ (ر.ک: ابن طاوس، ۱۳۷۵، ص۱۶۹)؛ یعنی هر چه (از مصیبت) بر من فرود میآید، چون در محضر خداست، برایم آسان شده است.
مارکس که دین را «افیون تودهها» میدانست، مقصودش این بود که دین، درمان نیست و برای درمان درد و رنج تودهها باید جامعهای ساخت بدون درد و رنج تا دین به عنوان مسکن، ضرورت خود را از دست بدهد و شادی واقعی جایگزین شادی موهوم شود. یک اشکال این نظر آن است که تقلیل درد و رنج ممکن است و ریشهکن کردنش ناممکن.
اشکال دیگر اینکه اگر هم ممکن باشد، درد و رنج کسانی را که برای ساختن جامعه آرمانی میکوشند، چگونه باید درمان کرد؟ چگونه میتوان کسانی را که برای نان دیگران از نان خویش میگذرند، و برای آزادی دیگران از آزادی خویش میگذرند، به رضایت باطن رساند و به فداکاریشان معنا بخشید؟
اشکال سوم اینکه همه مشکلات بشر، مشکلات اجتماعی نیست تا راه حل اجتماعی بخواهد. آن زخمهایی که در زندگی چون خوره، روح را میخورد و بشر هنوز برایش چارهای نیافته است، با دین چاره میشود. دین، خلأ دنیای مادّی کور و بیمعنا را پُر میکند و دردها و رنجهایی را که توضیح طبیعی ندارد، معنا میبخشد. شاید کسی بگوید این تفسیر مانند همان است که مارکس میگفت (دین، افیون/ مسکن است)، و مانند همان است که گفتهاند خداوند، موجودی «رخنهپوش» است ۱۹ .
به این خردهگیران باید گفت که پس دارو چیست و چگونه باید درمان کرد؟ و چگونه باید آن رخنههایی را که در جامعه وجود دارد، پُر کرد؟ تا هنگامی که بشر، نسخه درمانی برای برخی از دردها و رنجها نیابد، حداقل میتوان گفت که دین، «بهترین تبیین» برای مشکلات است.
علم و برخی از مکتبهای بشری توانستهاند مرارتهای زندگی را تقلیل دهند، ولی نتوانستهاند جهان را توجیه پذیر و معنا بخش کنند. ما بیآنکه واقعیتهای ناگوار را زیر گلیم دین پنهان کنیم، نیازمند توضیح متافیزیکی جهان هستیم. این توضیح آسمانی، تسکین بخش بشر زمینی است. این است خدمت دیگر دین به انسان.
*فصلنامه «حیات معنوی»، ش۲۳
پینوشت ها:
۱. التعطیم لامر الله و الشفقۀ علی خلق الله (الدرۀ الباهرۀ، ص۱۸).
۲. خصلتان لیس فوقهما من البر شیء: الایمان بالله و النفع لعباد الله. (تحف العقول، ص ۳۵).
۳. عشق الانسان سلم عشق الرحمان. (عبهر العاشقین، ص۸۸).
۴. «طریق معبد اذا کان مذللا بکثره الوطء.» (لسان العرب، ج۹، ص۱۲).
۵. «کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون»؛ یعنی بر شما روزه مقرر شده است، چنانکه بر کسانی که پیش از شما بودند مقرر شده بود. باشد که تقوا پیشه کنید. (بقره:۱۸۳)
۶. «خذ من اموالهم صدقۀ تطهرهم و تزکیهم»؛یعنی از اموالشان صدقه بگیر تا بدان تطهیر و تزکیهشان کنی (توبه: ۱۰۳) عقیده رایج این است که زکات فقط به هدف اقتصادی واجب شده است، اما در این آیه سخن از هدف اخلاقی برای تشریع زکات است. یعنی باید زکات بپردازند تا به مال، دلبسته نشوند.
۷. «لن ینال الله لحومها و لا دماوها و لکن یناله التقوی منکم»؛ یعنی گوشتها و خونهای آنها [قربانی] هرگز به خداوند نمیرسد، بلکه تقوای شما به او نایل میشود. (حج: ۳۷).
۸. عهد جدید، انجیل متی، باب ۹، بند ۱۳ و باب ۱۲، بند ۷.
۹. همان، انجیل مرقس، باب ۲، بند ۲۷. همچنین بنگرید به انجیل متی،باب ۱۲، بند ۱ ـ ۱۴؛ انجیل لوقا، باب ۶، بند ۱ ـ۱۱.
۱۰. انجیل مرقس، باب ۱۰، بند ۴۵.
۱۱. در سوره بقره، آیه ۱۵۲ آمده است: «فادکرونی ادکرکم»؛یعنی یادم کنید تا یادتان کنم. همچنین در سوره توبه، آیه۶۷، درباره گروهی میخوانیم: نسوا الله فنسیهم. یعنی خداوند را فراموش کردند و خداوند نیز [به کیفر آن] فراموششان کرد.
۱۲. در سوره حشر، آیه ۱۹، درباره گروهی دیگر آمده است: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانسی هم انفسهم»؛یعنی مانند کسانی میباشید که خداوند را فراموش کردند و خداوند هم خودشان را از یادشان برد.
۱۳. شاید بعضی این گزاره را نادرست شمارند، و شاید بعضی بگویند این از فضل خداست که انسانها را طلبکار خویش کرده است و خودش را بدهکار. اما در نگر من، این از عدل خداست، فضل او بیشتر است. بیش از آنچه باید، میدهد؛ یعنی بیش از استحقاق ما.
۱۴.تعبیر علی شریعتی در کتاب اسلام شناسی، مجموعه آثار ۱۶، ج۱، ص ۱۰۷، با تغییر لفظی.
۱۵. غرر الحکم، ص۲۷۶؛تحف العقول،ص۸۳
۱۶. سنن الترمذی،ج۲،ص۳۴۷
۱۷. تفسیر کشاف، ج۱، ص۶۷۸؛ التفسیر الکبیر، ج۲۰، ص۲۰۰
۱۸ ـ منذری، ۱۴۱۷ق، ج۳، ص۲۰۱
۱۹ ـ خداوند رخنهپوش به معنی خدایی است پوشاننده خُلَل و فُرَج و اشکالها و عیبها در طبیعت. این تعبیر، فرضیهای بود برای توجیه واقعیتهایی که به لحاظ علمی توجیه نمیشد. هر چه علم پیشرفت کرد، این فرضیه بیشتر عقب نشست.
شما چه نظری دارید؟