شیمانا صادقی 
 

امروزه شبکه‌های اجتماعی درهای بسته خانه‌ها را برای تعداد نامحدودی بازدیدکننده باز گذاشته است؛ شبیه این تصویر که در خانه‌های شیشه‌ای، با سقف و دیوارهایی شیشه‌ای که با عقاید  شیشه‌ای تزیین‌شده، زندگی می‌کنیم، همه چیز به انتخاب ساکنین خانه می‌تواند به نمایش گذاشته شود.  
شبکه‌های اجتماعی سلاح عصر ماست. گوشی‌های هوشمند چنان به ما وصل شده‌اند که سخت می‌توان آن را از بقیه اجزای بدن جدا دانست. بین شبکه‌های اجتماعی، اینستاگرام که یک پلتفرم عکس‌محور است، بیشترین محبوبیت را در کشور ما برای ابراز احساسات و بیان‌گرایی پیدا کرده است. کاربران اینستاگرام نوعی وابستگی، بیقراری، و دلواپسی مخصوصی را تجربه می‌کنند که می‌توانند لزوماً به آن آگاه نباشند. 
جستجوی بی‌امان زندگی خصوصی دیگران، شهوتِ به اشتراک‌گذاشتن خوشبختی‌ها، تماشای شبح‌وار شادمانی‌ها و ناکامی‌ها هریک خراش کوچک اما زهرداری بر روح‌مان می‌گذارد که دیده نمی‌شود اما رنج‌مان می‌دهد. از آنجایی‌که قبل از ورود به شبکه‌های اجتماعی چیزی به عنوان اخلاق‌مداری و حفظ اصالت در بروز احساسات تدوین‌نشده، بسیاری از عکس‌ها  آئینه تمام‌قد ابتذال هستند. آنچه عکسی را فاقد اصالت می‌کند، پیام‌های مخربی است که در زیر پوست عکس منتقل می‌شود. گی دوبور در کتاب «جامعه نمایش» به این امر اشاره می‌کند که در جهانِ عکس‌زده کنونی، همه موقعیت‌ها باید شبیه عکس، جنبه نمایشی داشته باشند تا واقعی به نظر برسند. 
شکل استفاده‌ تعداد زیادی از کاربران اینستاگرام بازتاب استیصال شهروند معاصر است. این  شکل استفاده همه‌گیر از اینستاگرام؛ نمایش خوشبختی و شادکامی، چنگ‌انداختن به لایک‌های شادی‌آور، تقلا برای جلب رضایتمندی دیگران، انتقام‌جویی، بددهنی و تخریب شخصیتی درشبکه‌های اجتماعی می‌تواند نشانه‌هایی از سایه‌ سنگین استیصال باشد. به این شکل که برای فرار از این استیصال و فقدان‌های شخصی دست به نمایش ریاکارانه‌ واقعیت می‌زنیم. شهروندی هستیم که در زندگی شخصی و اجتماعی‌اش دچار سردرگمی شده است؛ شکلی از ملال که فرناندو پسوآ این حالت را «درد بی‌دردی، اندیشیدن بدون خرد» می‌نامد.  اما آنچه فضای اینستاگرام را این چنین مبتذل می‌کند، بی‌خردی و نیندیشیدن در اشتراک‌گذاشتنِ عکس‌هایی است که می‌تواند آسیب‌های روحی و روانی جدی ای بر فرد و جامعه بگذارد. دراین بین کودکان و نوجوانان قربانیان اصلی این آسیب‌ها هستند. 
بر هیچ‌کس پوشیده نیست که سال‌های اولیه زندگی کودک و شکل تعاملش با والدین و جامعه چقدر در سلامت روان یک فرد در بزرگسالی موثر است. کافی است در اینستاگرام‌تان چرخ کوتاهی بزنید تا حساب کاربری والدینی را بینید که از کودکان‌شان به عنوان یک صحنه‌ باشکوه برای ابراز وجود خودشان استفاده می‌کنند. خانواده‌هایی که از نازک‌ترین شیشه‌ها برای دیوارکشی و تزیین خانه‌شان استفاده می‌کنند. 
به نمایش‌گذاشتنِ لحظات خصوصی فرزند در حالی‌که بازی می‌کند، گریه می‌کند، شادمان است، شیرین‌کاری می‌کند، قهر می‌کند، هدیه می‌گیرد، می‌خوابد یا غذا می‌خورد، همگی درجهت زخمی‌کردن روند سالم رشد کودک است. با مداخله‌ سودجویانه در روند سلامت روان کودک آتشی می‌افروزیم که در آینده نه چندان دور گریبان بزرگسالی همین کودکان را می‌گیرد. 
شاید یک مثال ساده، فهم این آسیب‌ها را راحت تر کند. مادری با حدود یک میلیون نفر فالور در حساب کاربری‌اش، از لحظه‌ای که شکم‌اش بالا می‌آید، تا اتاق زایمان در حال عرق‌ریختن و دردکشیدن، تا روزی که نوزاد به خانه می‌آید، فیلم تهیه می‌کند و با حدود یک میلیون نفر به اشتراک می‌گذارد. این کودک قبل از وجود داشتن، بدون کوچکترین حق انتخابی به معرض نمایش گذاشته شده است. در پست‌های بعدی ویدیویی منتشر می‌شود که ۳۵ نفر در ۲۷ کشور مختلف به زبان‌های متفاوت، تولد این فرزند را به مادر و آن یک میلیون مخاطب که ما باشیم، تبریک می‌گویند. ما یک میلیون نفر، به همراه مادر، به مبتذل‌ترین شکل ممکن در شکل‌گرفتن هویت آن کودک نقش داریم. هر دو دسته، هم فالورها هم والد، به یک اندازه در این جنایت سهیم هستیم. با انتشار یا تمجید و تعریف از چنین عکسهایی، مرتکب قداست بخشیدنِ بیهوده به بدیهی‌ترین و روزمره‌ترین رفتارهای یک انسان می‌شویم. با انتشار عکس‌های خصوصی از فرزندتان در واقع درها را برای یک میلیون جفت چشم باز کرده‌اید تا هر کس از هر نقطه‌ای از جهان خطی بر اصالت شخصیت فرزندتان بکشد.
کودکی که در نوزادی بدون تلاش ویژه و یا استعداد خاصی مورد توجه فوق‌العاده زیادی از محیط اطراف‌اش قرارمی‌گیرد در آینده چگونه نوجوانی خواهد شد؟ در بزرگسالی در مقام یک شهروند، شریک زندگی یا همکار چگونه شخصیتی خواهد داشت؟ اگر ۳۵ نفر در نقاط مختلف جهان تولدتان را به شما تبریک می‌گفتند در شانزده‌سالگی چگونه تبریکی برای شما رضایت‌بخش می‌بود؟ کودکی که در موقعیت‌های مختلف مثل یک شخصیت معروف مورد توجه و نوازش قرار می‌گیرد، در بزرگسالی چگونه کمترین بی‌توجهی یا نادیده گرفته‌شدن را تاب می‌آورد؟
واکنش‌های افراطی و تحسین‌برانگیز فالورها به عکسهای این کودک که تنها یک مثال از هزاران نمونه دیگر در اینستاگرام است، همچون غباری نامرئی بر روح و روانش می‌نشیند و اثراتش تا ابد گربیانش را می‌گیرد؛ غباری که دیده نمی‌شود، اما دنیا را در پس چشمانش کدر و تاریک می‌کند. 
این کودک در نوجوانی و بزرگسالی به دنبال قداست گم‌شده‌اش خواهد بود و اگر آن میزان توجه و ستایش از جامعه و اطرافیان را در رفتارهای روزمره‌اش دریافت نکند، می‌تواند دچار اختلالات روان شناختی، چون افسرگی شدید یا حتی اختلال شخصیت شود. ما فالورها به همراه این چنین والدینی، کورکورانه، در تاریکی که مخصوص بی‌خردان است، آهسته، آهسته شخصیت انسانی این کودک را سرمی‌بُریم. 
در خاطرات شاهرخ مسکوب، جایی پسرش، اردشیر، به تفاوت هوشمندانه‌ «سطح فکر» و «طرز فکر» اشاره می‌کند. سطح فکر میزان آگاهی و دانش ما نسبت به مسائل روز، سیاست، اقتصاد و اجتماع است،در حالی‌که طرز فکر، چگونگی عملکرد و ساخت و کار دانش و آگاهی است. ما ایرانی‌ها سطح فکری بالایی داریم. اخبار می‌خوانیم، درباره قیمت ارز تحلیل می‌کنیم، و به رهبران سیاسی دنیا واکنش نشان می‌دهیم. اما از آنجا که پولِ بیشتر به معنی خوشبختیِ بیشتر نیست، سطح فکر بالا هم لزوماً به معنای مدنیت و شعور اجتماعی بالاتر نیست. گرفتاری بزرگ ما ایرانی‌ها در طرز فکرمان است؛ به جهان اطراف آگاهی داریم، اما در نحوه درک و دریافت‌مان از این آگاهی دچار معلولیت هستیم. طرز فکر، اهرم تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت یک جامعه، و در مقیاس کوچکتر، در سرنوشت هر یک از شهروندان 
است.
از آنجا که اینستاگرام می‌تواند از آن دسته ابزار یا محیطی تلقی شود که بازتابنده‌ شیوه‌ جمعی اندیشه در یک جامعه است، پس افزایش فالورهای صفحاتی که اگر مبتذل نباشند لااقل می‌توان گفت سطحی و پیش پاافتاده‌اند،  اشاره به تمایل جمعی جامعه ما برای «تامل‌نکردن» و فرار موقتی از «استیصال» است. 
آنچه اهمیت دارد درنگ‌کردن و نظارت بر عملکرد خودمان در این محیط مجازی است؛  تامل بر مدت زمانی که در تنهایی یا در جمع هجوم می‌آوریم بر صفحات انسان‌های خوش‌ آب‌و رنگ و خوشبخت، یا صفحاتی که در ذات بی‌محتوا و مبتذل هستند، صفحاتی که در آنها خودمان را جستجو می‌کنیم و در این تقلای هرروزه خوشبختی خود را هر روز دورتر می‌بینیم. 
جامعه ما به لحاظ روان شناختی خوب عمل نمی‌کند، ما عمدتاً شهروندان منفعلی هستیم که در عملکرد خود تامل نمی‌کنیم. از آنجا که امیدی به فرهنگ‌سازی و آموزش صحیح درباره حقوق خصوصی کودکان از سوی دستگاه‌های اجرایی نداریم و عوارض منفی شبکه‌های اجتماعی بر کودکان یک واقعیت گریزناپذیر است، با وجود  این، می‌توانیم مسئولیت‌های شهروندی خودمان را بشناسیم و وظایف شهروندی را رعایت کنیم.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی