امینه حاج محمدی: این چند روز دوباره مدرسه تعطیل شده؛ نه به‌خاطر شادی و جشن، نه به‌خاطر بارش برف که همه‌چیز را سفید و قشنگ کند، بلکه به‌خاطر هوایی که دیگر نمی‌شود راحت آن را نفس کشید. برای من، این تعطیلی‌ها شبیه یک جور شادی نصفه‌نیمه‌اند؛ اولش ذوق می‌کنم که «هورا! امروز مدرسه نداریم»، اما چند دقیقه بعد یک غم آرام می‌نشیند روی دلم، مثل همان مه خاکستری که روی شهر نشسته.
من واقعا دلم برای مدرسه تنگ می‌شود؛ برای راه رفتن تا مدرسه، برای سروصداهای شاد زنگ تفریح، برای شوخی‌های دوستم، حتی برای تکالیف سختی که گاهی غر می‌زنم درباره‌شان. اما آلودگی هوا، همه این چیزهای معمولی و ساده را از ما گرفته. انگار یک چیزی که حق ماست، آرام‌آرام از ما دور می‌شود: حق نفس کشیدن، حق بازی کردن، حق یاد گرفتن، حق زندگی سالم.
وقتی خبر تعطیلی را می‌شنوم، مامانم می‌گوید: «چه خوب که به مدرسه نمی‌روید، هوا خیلی بد است»؛ اما چند لحظه بعد یکدفعه یاد سرفه‌های دوستم می‌افتم، یاد بوی تلخی که صبح‌ها توی هوا می‌پیچد، یاد ماسکی که حتی با آن هم نفس کشیدن سخت است. بعد فکر می‌کنم: چرا ما بچه‌ها باید تاوان هوایی را بدهیم که خودمان آلوده‌اش نکرده‌ایم؟
نشستن در خانه هم آسان نیست. از پشت پنجره که بیرون را نگاه می‌کنم، آسمان شبیه یک نقاشی کثیف می‌شود؛ هیچ‌ چیزی روشن نیست. یاد حیاط مدرسه می‌افتم؛ آن‌جا که می‌دویدیم، توپ پرت می‌کردیم، می‌خندیدیم و … حالا همه این‌ها تبدیل شده‌اند به یک تصویر دلتنگ‌کننده. انگار آلودگی فقط هوا را آلوده نمی‌کند؛ روح و حال‌وهوای ما را هم خاکستری می‌کند.
مدرسه فقط یک ساختمان نیست که امروز ببندند و فردا باز کنند. مدرسه برای ما بچه‌ها یعنی دوستی، یعنی رشد کردن و  رویا ساختن. وقتی روزهای زیادی تعطیل می‌شود، احساس می‌کنیم از بقیه دنیا عقب افتاده‌ایم. گاهی نگران می‌شوم که نکند درس‌هایم ناتمام بمانند، نکند دوباره امتحان‌ها سخت شوند، نکند یادگیری‌ام کندتر شود. این نگرانی‌ها برای ما بچه‌ها بزرگ‌تر از سنمان است، اما مجبوریم تحملش کنیم.
گاهی با خودم فکر می‌کنم کاش بزرگ‌ترها کمی بیشتر به این فکر کنند که ما چه چیزهایی را از دست می‌دهیم. کاش هوای شهرها را طوری درست کنند که ما لازم نباشد پشت پنجره‌ها بزرگ شویم. کاش می‌فهمیدند که ما «هوای پاک» را فقط برای تفریح نمی‌خواهیم؛ برای «زندگی کردن» می‌خواهیم. برای اینکه بتوانیم آینده داشته باشیم.
می‌دانم همه چیز سخت است، اما با این حال یک امید کوچک ته دلم روشن مانده: امید روزی که تعطیلی مدرسه فقط برای جشن باشد، نه خطر. روزی که آسمان آبی باشد، آن‌قدر آبی که چشم‌هایمان از نگاه کردن به آن خسته نشود. روزی که من و دوست‌هایم بدون سرفه، بدون ماسک، بدون ترس، در حیاط مدرسه بدویم. روزی که هیچ‌کس نگوید: «هوا آلوده است، بیرون نرو.»
من و هم‌سن‌وسال‌هایم چیز زیادی نمی‌خواهیم؛ فقط حق هوا، حق آموزش، حق بازی، حق شادی، حق نفس کشیدن و حق زندگی سالم؛ همین‌ها. چیزهایی که باید ساده باشند، اما امروز تبدیل شده‌اند به آرزو.
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی