سعید محمدی کاوند : ماجرای جفری اپستین را نمیتوان صرفاً یک رسوایی جنسی یا حتی یک اهرم فشار سیاسی مقطعی دانست. آنچه در این پرونده عیان شد، تجلی تاریک و عینی «اتصال متقاطع نخبگان» است؛ شبکهای فراقانونی که در آن سرمایههای مالی، سیاسی، رسانهای و فرهنگی در هم تنیده میشوند تا قدرت را متمرکز و مصونیت را بازتولید کنند.
اپستین نه یک استثنا، بلکه یک گره عملیاتی در این شبکه بود؛ نشانه پرطمطمراقی از بحران ساختاری در نظام سیاسی–اجتماعی ایالات متحده و متحدان نزدیک آن قلمدان می شود.
کارکرد شبکه اپستین فراتر از فساد اخلاقی فردی بود. این شبکه عملاً بهمثابه یک بازار سیاه سیاسی–اقتصادی عمل میکرد که در آن، دسترسی جنسی به قربانیان نوجوان، اطلاعات محرمانه و مخرب، حمایتهای سیاسی و قضایی، و سرمایهگذاریهای کلان مبادله میشد.
منطق حاکم بر این سیستم، ایجاد «دین متقابل» و تولید ترس دائمی از افشا بود. حضور چهرههایی از جناحهای مختلف سیاسی آمریکا (روابطش با افرادی مانند بیل کلینتون، رئیسجمهور سابق، دونالد ترامپ، رئیسجمهور). نخبگان علمی و تاجران فراملی(پرنس اندرو از بریتانیا)، نه تصادفی بلکه ساختاری بود؛ هدف، ایجاد حلقهای از سکوت اجباری میان تصمیمسازان بود. مصونیت قضایی اپستین در سال ۲۰۰۸، شکاف عمیق میان شعار حاکمیت قانون و واقعیت مصونیت نخبگان را بهروشنی عیان کرد.
در فضای بهشدت قطبی سیاست آمریکا، این پرونده بهسرعت از یک تحقیق قضایی به ابزاری در جنگ روایی جناحها بدل شد. با این حال، استفاده از آن علیه دونالد ترامپ کارایی محدودی داشت.
ترامپ پیشتر خود را بهعنوان چهرهای فراتر از هنجارهای اخلاقی مرسوم بازنمایی کرده بود؛ بهگونهای که اتهامات اخلاقی، در نگاه بخش بزرگی از هوادارانش نه نشانه فساد، بلکه تأیید روایت «فساد فراگیر سیستم» تلقی میشد. از این رو، هدف اصلی طرح مکرر این اتهامات، بیش از آنکه حذف فوری ترامپ باشد، تضعیف کلی مشروعیت نظم سیاسی، بسیج پایگاه رقیب و انحراف توجه از مسائل ساختاری عمیقتر بود.
نکته کمتر دیدهشده این شبکه، پیوند ارگانیک آن با صنعت فرهنگ و بهویژه هالیوود است. هالیوود صرفاً صنعت سرگرمی نیست، بلکه کارخانه تولید روایت، الگو و هنجار در مقیاس جهانی است.
ترامپ خود محصول همین فضاست؛ چهرهای رسانهساخته که قدرتش از بازنمایی فرهنگی تغذیه میکند. شبکهای مانند اپستین که در تقاطع ثروت و فرهنگ قرار داشت، میتوانست نقش دروازهبان دسترسی به این قدرت نرم را ایفا کند. در این سطح، مسئله دیگر فقط سوءاستفاده جنسی نیست، بلکه فساد در سازوکار تولید معنا و بازتولید مصونیت فرهنگی نخبگان است.
اما شاید حساسترین و در عین حال مهمترین بُعد این پرونده، ابعاد فراملی و ژئوپلیتیک آن باشد؛ بهویژه در ارتباط با رژیم صهیونیستی دربررسی ابعاد فراملی پرونده اپستین، نقش رژیم صهیونیستی را نمیتوان به حاشیه راند، مگر با نادیدهگرفتن یکی از فعالترین بازیگران حوزه نفوذ اطلاعاتی در سیاست غرب.
مسئله در اینجا اثبات دخالت مستقیم یک نهاد امنیتی خاص در اداره شبکه اپستین نیست، بلکه تحلیل همپوشانی منافع، الگوهای رفتاری و خروجیهای سیاسیِ قابل مشاهده است.
رژیم صهیونیستی بهطور تاریخی بر برتری اطلاعاتی بهعنوان ستون فقرات قدرت خود تکیه کرده است. نمونههای مستند این رویکرد کم نیستند. از پرونده «جاناتان پولارد» ــ تحلیلگر اطلاعاتی نیروی دریایی آمریکا که به جرم جاسوسی برای اسرائیل به حبس ابد محکوم شد ــ تا افشاگریهای مکرر درباره عملیات شنود و جمعآوری اطلاعات از نهادهای آمریکایی و اروپایی، همگی نشان میدهند که برای تلآویو، حتی نزدیکترین متحدان نیز از دایره اهداف اطلاعاتی مستثنا نیستند. این سابقه، استفاده از اطلاعات شخصی نخبگان غربی بهعنوان اهرم فشار سیاسی را به یک فرض غیرمنطقی تبدیل نمیکند، بلکه آن را در چارچوب دکترین امنیتی این رژیم قابل فهم میسازد.
در این بستر، شبکهای مانند اپستین ــ که بهطور سیستماتیک به خصوصیترین لایههای زندگی سیاستمداران، سرمایهداران، چهرههای فرهنگی و علمی غرب دسترسی داشت ــ اهمیت ژئوپلیتیک پیدا میکند. حتی بدون اثبات هدایت مستقیم، انباشت سازمانیافته اطلاعات مخرب درباره تصمیمسازان آمریکا و اروپا، خود بهتنهایی یک منبع قدرت است. تجربه نشان داده است که در سیاست مدرن، صرفِ وجود چنین اطلاعاتی، فارغ از اینکه چه کسی دکمه استفاده از آن را فشار دهد، توازن تصمیمگیری را تغییر میدهد.
نقش خانواده مکسول در این میان قابل چشمپوشی نیست. رابرت مکسول، پدر گیسلین مکسول ــ شریک کلیدی اپستین ــ از چهرههایی بود که روابط نزدیکش با ساختار قدرت در تلآویو بارها مورد اشاره رسانههای غربی قرار گرفته و حتی برخی مقامات اسرائیلی پس از مرگ او از «خدماتش به اسرائیل» سخن گفتهاند. این پیشینه، پرسش درباره پیوندهای اطلاعاتی پیرامون شبکه اپستین را نه توطئهپردازانه، بلکه مبتنی بر سابقه تاریخی میکند.
از سوی دیگر، نفوذ سازمانیافته لابیهای حامی رژیم صهیونیستی در سیاست آمریکا ــ از کنگره تا رسانهها ــ واقعیتی انکارناپذیر است. جان میرشایمر، نظریهپرداز برجسته روابط بینالملل، گفت: «اسرائیل راههای زیادی برای حفظ حمایت بیقیدوشرط واشنگتن دارد. کاملاً ممکن است اپستین ابزاری برای کنترل تصمیمگیران آمریکایی بوده باشد. ما مدرک قطعی نداریم—اما شواهد غیرمستقیم فراوانی وجود دارد.»
حتی مکگاورن در این باره اظهار داشت: «بدیهی است که کسی به او پول زیادی پرداخت کرده است. حالا، من دقیقاً نمیدانم آن شخص چه کسی بود، اما اگر تمام افرادی را که از عملیات او سود بردند، اسرائیلیها در وهله اول و تمام آن افرادی که در وهله دوم اوقات خوشی را در آن جزیره گذراندند، در نظر بگیرید، آنها هرگز فکر نمیکردند که قابل اخاذی باشند.این لابیها بهطور مستمر موفق شدهاند هزینه سیاسی هرگونه انتقاد جدی از تلآویو را برای سیاستمداران آمریکایی بهشدت افزایش دهند. در چنین فضایی، سیاستمداری که بهواسطه رسواییهای اخلاقی یا مالی در موقعیت آسیبپذیر قرار دارد، طبیعتاً آمادگی بیشتری برای همسویی بیچونوچرا با خواستههای این شبکهها خواهد داشت.»
چرخش رفتاری دونالد ترامپ نسبت به بنیامین نتانیاهو را نیز باید در همین چارچوب فهم کرد. ترامپی که در مقاطعی نتانیاهو را به فریب و بیوفایی متهم میکرد، در ادامه به رئیسجمهوری بدل شد که تقریباً تمام خطوط قرمز سیاست خارجی آمریکا در قبال رژیم صهیونیستی را کنار گذاشت؛ از انتقال سفارت به قدس اشغالی گرفته تا بهرسمیت شناختن الحاق بلندیهای جولان و حمایت کامل از سیاستهای تهاجمی منطقهای و حمله به تاسیسات هسته ای ایران به حمایت از رژیم صهوینستی.
این تغییرپارادایم در سیاست خارجی ترامپ را میتوان با فشار لابیها فهم و تحلیل کرد، اما همزمانی آن با افشای شبکههایی که ظرفیت بیسابقهای برای اعمال فشار اطلاعاتی داشتند، این پرسش را تقویت میکند که تصمیمسازی در واشنگتن تا چه حد مستقل بوده است.
افزون بر این، تجربه استفاده گسترده از فناوریهای نظارتی اسرائیلی ــ از جمله نرمافزارهای جاسوسی که در سالهای اخیر علیه سیاستمداران، روزنامهنگاران و فعالان در کشورهای مختلف افشا شدهاند ــ نشان میدهد که رژیم صهیونیستی نهتنها در جمعآوری اطلاعات، بلکه در بهرهبرداری سیاسی از آن نیز تلاش می کند. چنین ابزارهایی، وقتی با شبکههای انسانی نفوذ ترکیب میشوند، قدرتی فراتر از لابیگری کلاسیک ایجاد میکنند.
در نهایت، افشای شبکه اپستین باید در چارچوب بحران عمیق مشروعیت در دموکراسیهای لیبرال غربی فهم شود.
تاکر کارلسون، مفسر آمریکایی، در این باره بیان کرده است که «پرونده اپستین نشاندهنده مصونیت نخبگان از عدالت است و نشانهای از شکست گستردهتر سیستم است.این پرونده شکاف میان قانون و قدرت، اخلاق و عمل، و اراده عمومی و شبکههای پنهان تصمیمسازی را عریان کرد. واکنشهای سیاسی متضاد، از پوپولیسم راستگرا تا رادیکالیسم چپ، همگی نشانههای فروپاشی اعتماد عمومیاند.»
اپستین یک آیینه است؛ آیینهای که نه انحراف چند فرد، بلکه معماری معیوب قدرت در عصر نخبگان مصون را بازمیتاباند. تا زمانی که شفافیت واقعی، استقلال قضایی و مهار پیوند ثروت با قدرت محقق نشود، چنین پروندههایی نه استثنا، بلکه قاعده نانوشته حکمرانی در غرب معاصر خواهند بود.
