مقدمه پانزدهم: صورتگری قرآن مجید (۱)
یکی از نامهای خدای متعال «مُصوّر» است. خداوند صورتگر و نقشنگارنده است. به روایت حافظ، خدا در کتاب تکوین «نقش نگارین» میآفریند. نقشهایی خیالانگیز و:
هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
نام «مصوّر» در بین مجموعهای از نامهای خداوند در قرآن مجید ذکر شده است. این نامها مثل آینههای بلند و صافی تالار آینه بر هم میتابند و جلوههای تازهای به ما از گستره و ژرفای معنا مینمایانند. هر سه آیه پایانی سوره حشر که با «هو الله…» آغاز میشود. در هر آیه در ذیل هوالله و در تبیین اسمهای حسنای خداوند، چند اسم مطرح میشود. این نامها در سه گروه دستهبندی شده است. موضوع بحث ما دقت و تأمل درباره نسبت این نامها نیست. نام مصور به عنوان یکی از نامهای هفده گانه ذکر شده است. تمامی این نامها در ذیلِ الله که نام جامع خداوند متعال است، قرار میگیرد. از جمله: «هو الله المصور»:
هُو الله الخَالِقُ البَارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأَسمَاءُ الحُسنَیٰ یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاواتِ و الأَرضِ و هُو العَزِیزُ الحَکِیم: اوست خدای خالق نوساز صورتگر [که] بهترین نامها [و صفات] از آنِ اوست. آنچه در آسمانها و زمین است، تسبیح او میگویند و او عزیز حکیم است. (حشر، ٢٤)
خداوندی که صورتگر است. این صورتگری با آفرینندگی و نوسازی و نوپردازی نسبت دارد. و نیز با نام رحمن و رحیم و عزیز و قدیر! اصلا کتاب تکوین کتاب صورتگری خداست. ما در دریای صُوَر غرقیم. معانی در هستی برای فهم ما در کتاب تکوین لباس صورت میپوشند.
انّما الکونُ معان قائمات بالصور
میبایست در پس صورت «مصور» را ببینیم و مست قدحهای صورت نباشیم و نشویم.
از قدحهای صُور، کم باش مست
تا نباشی خودتراش و خودپرست
و: ای بسا کس را که صورت راه زد!
نام مصور فقط یک بار در قرآن مجید در همین آیه پایانی سوره حشر آمده است؛ اما در آیات دیگری به صورتگری اشاره شده است؛ مانند صورتگری آفرینش انسان در سوره انفطار: «الذِی خَلَقَکَ فَسَوّاکَ فَعَدَلَک. فِی أَیِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَکَّبَک: همان کس که تو را آفرید، و [اندام] تو را درست کرد، و [آنگاه] تو را سامان بخشید. و به هر صورتی که خواست، تو را ترکیب کرد.» (حشر، ۷ ـ ۸)
چهار فعل خلق، تسویه، تعدیل و ترکیب برای بیان صورتگری انسان به کار رفته است. اگر ما صورتگری را متوجه جان و روان انسان هم بدانیم، آنوقت تا بینهایت شاهد دریاهای بیکرانهای خواهیم بود که امواج صورتگری دم به دم نو میشود و میدمد و چهره دریا را فرا میگیرد. انسان همان کتاب مبینی است که جهان در سنجش با او کوچک است. خداوند در صورتگری ـ به قول اینشتن ـ کپی کار نیست! هر صورتی هیأت و شمایل خود را داراست. زمخشری نیز به همین نکته توجه داشته است: «أی، الذی یبرأ المصوّر، أی یمیز ما یصوّره بتفاوت الهیئات» خداوند در نوپردازی و آفرینش صورتها و نگارهها، هر صورت و نقشی را به شمایلی ویژه ممتاز میکند؛ چنانکه نمیتوانیم دو انسان یا دو پرنده، دو پروانه، دو قطره باران و دو دانة برف یا دو دانه تگرگ یا دو موج دریا یا دو ماهی که دقیقاً همسان و شبیه یکدیگر باشند، بیابیم. هر دانه برفی شمایل هندسی مخصوص به خود را دارد. هر ذرّه خاکی متفاوت از ذّره دیگر است. هر انسانی به لحاظ شکل و شمایل و حتی نقشبندی سرانگشتان به روایت قرآن مجید با دیگری متفاوت است.
جهان درون، جهانهایی است پیچیده شده و پوشیده در یکدیگر. طبرسی در مجمعالبیان سادهترین شکل تمایز صورتگری را مطرح کرده است. «تمایز حیوانات و اجسام». فراتر از تفسیر او در همین سطح هم انسان و گیاه نیز با یکدیگر و با آن دو متمایزند؛ اما تمایز در اجسام به لحاظ صورتگری یا در عالم گیاهان خود دنیای دیگری است. ما نمیتوانیم فقط گلهای رز جهان را تماماً شناسایی کنیم و نامگذاری! این تمایز ابتدایی و صوری است. در صورتگری خداوند هر بوته گلی جهان مستقلی است و هر برگی و گلبرگی دفتر معرفت کردگار است. امام فخر رازی با لطافت تمام لایههای معنی نسبت بین خالق و بارئ و مصوّر را تبیین کرده است:
خداوند صورت پدیدهها را چنانکه خود میخواهد، میآفریند. صفت «خالق» مقدم بر «بارئ» ذکر شده است؛ چون اراده مقدم بر قدرت است. و بارئ مقدم بر «مصوّر» آمده است؛ چون ایجاد گوهر پدیدهها مقدم بر صفات و صورت آنهاست.
ماوردی در تفسیر «النُکَت و العیون» نکات دیگری را در تفسیر افزوده است. هیچ پدیدهای در آفرینش، صورتِ ثابت ندارد؛ چنانکه انسان مراحل مختلفی را در آفرینش خود و در زهدان طی میکند. در زندگی این جهانی نیز صورتهای گوناگونی را در منزلتهای مختلف عمر میپذیرد. از نوزادی تا کهنسالی در سال و ماه میبالد و صورتش دگرگون میشود. با نگاهی دقیقتر، هر «آن» ما صورتی نو پیدا میکنیم.
دم به دم نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
صورتگری خداوند در کتاب تکوین و کتاب انسان و کتاب قرآن به احسن وجه صورت گرفته است؛ به روایت نظامی:
در عالمِ عالمآفریدن به زین نتوان رقم کشیدن
همین تعبیر در نهجالبلاغه در خطبه ۱۶۳ آمده است: «صورت داد آنچه را داد، و در نیکوترین صورتش نگاشت.»
صورتگری در قرآن
موضوع بحث ما صورتگری در قرآن مجید است. خدای مصوّر چگونه در کلام وحی صورتگری کرده است؟ چه تصوری از صورتگری و تصویر داریم؟ نخستین و مهمترین نکته، نسبت بین تصویر و خیال است. ما با صورتگری وارد جهان جدید یا قلمرو تازهای میشویم. یکی از کسانی که با دقت و بلاغت به این موضوع توجه داشته، مرحوم سعید رمضان البوطی مفتی پیشین سوریه است که به دست داعشیان به شهادت رسید. در بخش ۲۴ سلسله مباحث «علوم القرآن»، با بیانی روشن و اندیشهای عمیق به این موضوع پرداخته است:
«قرآن هنگامی که با انسان سخن میگوید، سخنش هم متوجه خرد انسان است و هم متوجه خیال او. شأن خرد این است که معانی را دریافت میکند. شأن خیال هم این است که تصویر را ثبت میکند. قرآن با خرد ما سخن میگوید تا درک کنیم. با خیال ما سخن میگوید و مینمایاند تا تصور کنیم. این ویژگی قرآن است. مخاطبش هم خرد است و هم خیال. ما برای اینکه معنا را در ذهن مخاطب تعمیق کنیم، از تشبیه و استعاره و تمثیل و کنایه استفاده میکنیم تا افزون بر عقلانیت، خیال او نیز اقناع شود. شعر در حقیقت بر همین بنیاد شکل میگیرد. قرآن گویی کلمات را با قلم مو نقاشی و رنگآمیزی میکند؛ با کلمه صورتگری میکند.»
گویی ساحت خیال گسترة فهم را می افزاید و به ما طمأنینه میبخشد. معنا از ساحت خود پرواز میکند و افقی گسترده مییابد؛ همان تفاوتی که میان «علم الیقین» و «عین الیقین» قائل شدهاند. به گفته مولانا جلالالدین بلخی:
ای آفتاب حُسن، برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست
(شمس، غزل ۴۴۱)
قرآن مجید با زبان تصویر و تمثیل و داستان، مفاهیم را مینمایاند. همانگونه که به روایت عبدالقاهر گرگانی ما شاهد نظم واژگان هستیم، در صورتگری قرآنی هم نظمی وجود دارد که میتوان آن را نه تنها همپایة نظم واژگان، بلکه فراتر و لطیفتر از آن تلقی کرد. البته بدیهی است که صورتگری هم در واژگان اتفاق میافتد. اما مراد هنگام و بلکه هنگامهای است که آیه از تصویر سرشار میشود. تصویر و صورتگری به واژه پهلو میزند. واژگان و آیه بیش از آنکه شنیدنی و خواندنی باشد، تماشایی است! همان هنگامی است که به اصطلاح نثر حالت شاعرانه به خود میگیرد. به زبان شعر نزدیک میشود. اصلا گوهر شعر در نثر میدرخشد؛ مانند این عبارت در تذکرۀالاولیای عطار نیشابوری از زبان بایزید بسطامی: «به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنانکه پای مرد به گِلزار فرو شود، پای من به عشق فرو میشد!»
مفهوم عشق و گسترش آن به هستی، به آسمان و زمین با نماد باران در زبان تصویر ممکن شده است. تصویر در قالب تمثیلی گسترش یافته و تمثیل در شکل داستانکی روایت شده است. اگر میگفت: «عشق همة هستی را فراگرفته بود»، تأثیر سخن مانند این صورتگری عطار نبود. باران عشق از آسمان باریده است. تمام زمین دریای عشق شده است. هر جا پا میگذاری پای در عشق فرو میرود! زمین دیگر گِلزار نیست، گُلزار است. این صورتگری ما را به جهان دیگری میبرد؛ جهانی از جنس خیال که با جهان معقول و برهان و استدلال فاصله دارد. اگر جهان برهان همانند استخوانبندی پیکر انسان پنداشته شود. خیال مثل گوشت و پوست آن پیکره استخوانی را فرا میگیرد. دیگر سخن از فهم عادی نیست، از فهم کلک خیالانگیز است و:
هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
تصویر در حقیقت بر بال خیال مینشیند و ما را به جهان دیگری میبرد. «تصویر» در شعر نقشی گوهرین دارد. در نثر هم زمانی که نویسنده بتواند از تصویرگری بهره بگیرد، نوشتهاش اثری متفاوت خواهد داشت. حافظ از این روی سرآمد غزلسرایان ایران است و غزلهای عرشیاش از این روی ستارههای درخشنده دیوان او و تاریخ غزل پارسی است که صورتگری در آن غزلها به اوجی جادویی و دستنایافتنی رسیده است. مضمونِ «خورشید طلوع کرد» چیزی عادی است؛ اما وقتی حافظ میسراید:
«خورشیدِ می ز مشرق ساغر طلوع کرد»، سخن در جایگاهی دیگر قرار گرفته است و یا بیقرار است! وقتی در «افسانة» نیما در همان بند نخست میخوانیم:
در شب تیره، دیوانهای کو
دل به رنگی گریزان سپرده
در دره ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقهی گیاهی فسرده
میکند داستانی غمآور
نیما با صورتگری، ما را از قلمرو عادی فهم شعر، به جهانی خیالانگیز میبرد؛ جایی که شعر معانی رنگانگ و تلألؤ نوی پیدا میکند. تصویرگری گاه با یک واژه یا یک صفت به اوج میرسد. «رنگِ گریزان» معجزه سخن است! میدانیم که در شب، رنگها گویی گریزانند. راوی افسانه که داستانی غم آور روایت میکند، در درهای سرد و خلوت نشسته؛ شبیه ساقه گیاهی فسرده است. تصویر شب تاریک، و دره سرد و خلوت، و رنگ گریزان و داستان غمآور، منظومهای را میسازد. این منظومه بر بال تصویر پرواز میکند. به همین دلیل جاحظ در جمله ای که مَثل سایر شده است ودر کتابهای نقد ادبی و بیان، به آن استناد میکنند، درباره گوهر شعر می گوید: «انّما الشعرُ صناعۀٌ و ضربٌ من النَّسجِ و جنسٌ من التصویر.»۱ در برخی نسخه بدلهای کتاب الحیوان به جای «صناعه» واژه «صیاغه» به کار رفته است که مناسبتر مینماید. در روایت استاد شفیعی کدکنی از جاحظ در کتاب صور خیال در شعر فارسی، واژه « ضرب» نیامده است.۲ گویی جاحظ سه موضوع یا رکن را با هم در تعریف خود سامان داده است.
۱ـ صنعت سامان دادن واژگان (نسج)
۲ـ انتخاب واژگان سنجیده و سَخته (ضرب)
۳ـ تصویر.
در بررسی و تأمل در نظریة نظم گرگانی به بخش یکم تعریف جاحظ توجه داشتم. انتخاب واژگان مناسب در واقع زمینه تصویرسازی را فراهم میکند؛ همانگونه که با تأمل در آیه «لیس کمثله شئ» به چینش واژگان توجه کردیم. ضرورت دارد نظام یا نظم تصویرگری قرآن مجید را بررسی کنیم. مرحوم شهید سیدقطب در کتاب: «التصویر الفنی فی القرآن» به این بحث پرداخته است؛ منتها از انتشار کتاب او تا به امروز، هشتاد سال گذشته است و ضرورت دارد با توجه به مباحث نقد ادبی در دهههای گذشته و تأکید به «تصویر»، نگاه تازه تری به صورتگری قرآن مجید داشته
باشیم.
ادامه دارد
پی نوشت:
۱. جاحظ، ابوعثمان بن بحرعمرو بن بحر، کتاب الحیوان، تحقیق عبدالسلام محمد هارون. مصر، مکتبۀ مصطفی البابی، ۱۹۳۸، ج۳، ص۱۳۱ ـ ۱۳۲.
۲. محمدرضا شفیعی کدکنی، صور خیال در شعر فارسی، تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۷۰، ص۱۶.
شما چه نظری دارید؟