محمد ماکویی: در سالن زیبایی کار میکردی تا «زشتی»، ولو در ساعات کاری، دست از سرت بردارد، اما ممکن نشد و زشتی هر طور بود ترا پیدا کرد و سراغی از تو گرفت.
با مادر مشورت کردی، و او گفت که دیدن چند دقیقهای« زشتی» بیایراد است و بعد با خیال راحت میتوانی سرکارت برگردی.
مادر در اشتباه بود؛ زیرا «زشتی» با آلت قتاله به سراغت آمده بود و آنقدر زبون بود که بیآلت قتاله حتی جرات عربدهکشی نداشته باشد.
«زشتی»؛ وقیح و پررو و بیشرم و حیا هم بود و برای همین نه فقط محیط داخل خانه را مأمن و پناهگاهی میدانست که در آن میتوانست هر غلطی که دلش خواست بکند، بلکه همه کوچه و خیابانهای شهر را فضایی اختیاری محسوب میکرد که در آنها رهگذران را با مردان آلت قتاله به دست، کاری نبود و نیست!
«زشتی»؛ اعتماد به نفس هم داشت و برای همین میتوانست بعد از تمام کردن کار تو، با خیال راحت به کلانتری برود و «من کردم» بگوید و بعد از سلسله مراتب اداری، توی چشمان قاضی زل بزند و پاسخ سوال «حالا میخواهی چکار کنی؟» را از او جویا شود.
«زشتی» چند سالی آب خنک میخورد و بعد؛ هم با زیباییهایی که حافظه کوتاهی دارند و خیلی زود از یاد میبرند که او چه کرده است، دمساز میشود و هم با زشتیهایی که حداکثر جرم و بزهشان خوردن مال مردم یا عربدهکشی و یا زورگیری است، هم آواز ،و چه تأسفبار که دیگر زشتیها نمیدانند آنچه تا به حال به پایشان نوشته شده است، اصلاً قابل قیاس با گناه زنکشی و دخترکشی و آن هم نه از سر ناموسپرستی که از سربیناموسی، نیست و هیچ آدمی، اگر واقعاً آدم باشد، از هفت فرسخی کسی که جگرگوشه خود را راهی یک گوشه آرامستان کرده است هم رد نمیشود.
کاش در تمامی مراکز ثبت احوال، تصاویر دلخراش مردانی که بچههای خود را به قتل رساندهاند، دیده میشد و کاش هرکس به آن اداره مراجعه میکرد تا برای طفل دلبند تازه به دنیا آمدهاش شناسنامه بگیرد، مجبور میشد این نوشته را که با حروف بسیار درشت در معرض انظار عمومی درج شده است، بخواند: هر تولیدکنندهای، پدر نیست!
شما چه نظری دارید؟