سخن به سابقه تمدنی  شام  و احساس شهروندی مردمش رسید و تأثیر آن بر  بسترسازی حکومتی و استفاده  امویان از این وضعیت. 
درباره مشاوران معاویه نیز بگویید. افرادی مانند سرجون که دیوان را خوب می‌گرداند و در تصمیم‌گیری‌ها همواره کنار او بود. 
وقتی شما شهری دارید با مفهوم «شهر» در معنای عمیق تاریخی‌اش، و «شهروند» به معنای واقعی کلمه، آن وقت می‌توانید افرادی مثل سرجون داشته باشید؛ اما این وضعیت در مناطق دیگر مثل کوفه یا مدینه وجود نداشت.  پدر سرجون  یونانی‌تبار بود. در دوره رومی‌ها، همین پدر و پسر در دیوانسالاری، امور مالی و مالیاتی منطقه شام فعال بودند. معاویه این افراد را حفظ کرد و در دستگاه حکومتی خود نگاه داشت. سرجون بعدها در زمان یزید هم بود، بعد از او نیز در دوران عبدالملک بن مروان همچنان نقش داشت تا اینکه فوت کرد. برخی از مسائل هم به زیرکی شخصی معاویه برمی‌گردد؛ مثلاً زمانی که طاعون آمد و بسیاری از مسلمانان و فرماندهانشان فوت کردند، ازجمله برادر معاویه، یزید بن ابی‌سفیان، خلیفه دوم او را به‌عنوان حاکم دمشق منصوب کرد. او برای تقویت موقعیتش، با دختری از قبیله بنی‌کلب ازدواج کرد، قبیله‌ای پرجمعیت و مهم. آنها مسیحی سُریانی بودند و به همین دلیل با رومی‌ها مشکل داشتند. این زن، میسون دختر رئیس قبیله بنی‌کلب بود که مادر یزید هم می شود. با این ازدواج، معاویه نه‌تنها حمایت یک قبیله مهم را کسب کرد، بلکه ارتباطات اجتماعی و قبیله‌ای‌اش را در شام گسترش داد. او با ذکاوت و فرصت‌شناسی، از تمامی امکانات موجود در شام (چه امکانات پنهان و چه آشکار، چه منابع نظامی و مالی، و چه ظرفیت‌های فرهنگی و دینی) به نفع خود بهره گرفت.
پیشتر به مؤلفه‌های فرهنگی و ذهنیت متفاوت شامی و عراقی اشاره کردید. چرا معاویه توانست در شام برای خود نوعی تصویر قدسی بسازد؛ اما در کوفه چنین امکانی فراهم نبود؟ این قداست چگونه شکل گرفت و چرا در مناطق دیگر از آن خبری نیست؟ 
آنچه تحت عنوان قدسی‌سازی مطرح می‌شود، یعنی ساختن چهره‌هایی که به موقعیتی غیرقابل نقد ارتقا می‌یابند،  بیشتر متعلق به دوره‌های متأخر است؛ حدوداً از اواخر قرن دوم هجری به بعد. در دوره صحابه و تابعین، این نگاه وجود نداشت. روابط آنان با یکدیگر عادی و معمولی بود؛ مثلاً نقل شده خلیفه دوم خطبه ایراد می کرد که عربی برخاست و گفت: «اگر کج بروی، با شمشیر راستت می کنیم!» این نشان‌دهندة فضای آن دوره و تلقی‌شان از یکدیگر است. پس نه تنها میان صحابه، بلکه در نگاه مردم نسبت به آنان، چنین تلقی قدسی و فراانسانی وجود نداشت. آنچه بعدها رخ داد، بیشتر محصول یک سیر تاریخی است، نه توطئه یا طراحی از پیش تعیین‌شده. در مورد معاویه هم این تصویرسازی، در قرون بعدی رخ داد؛ از قرن سوم و چهارم به بعد است که شامیان او را در این چارچوب قدسی می‌دیدند. اما در زمان خودش، به چشم یک حاکم نگاه می‌کردند؛ البته حاکمی با قدرت و هوشمندی، نه یک شخصیت مقدس. بعدها که فردی همچون مأمون قصد نقد او را داشت، با واکنش تند مردم مواجه ‌شد، چون به تدریج  آن چهره قدسی در ذهن مردم جا افتاده است.
در یکی از صحنه‌های سریال معاویه، او در میدان جنگ پیشرو و شجاع تصویر می‌شود؛ اما در صحنه‌هایی دیگر با سخنانی صلح‌طلبانه، چهره‌ای مسالمت‌جو به خود می‌گیرد. این امر تا چه اندازه با منابع تاریخی تطابق دارد؟
واقعیت این است که هیچ گزارش معتبری نه از شجاعت یا جنگاوری  ابوسفیان هست، نه معاویه و نه یزید. قریشی‌های جنگجو کسانی مانند عُتبه، شیبه و مروان بودند؛  برای نمونه مروان در جنگ جمل مجروح شد و در صفین نیز حضور جدی داشت. اما در مورد معاویه، چنین چیزی وجود ندارد.  در مورد ادعای صلح‌طلبی هم اگر بخواهیم واقع‌گرایانه نگاه کنیم، چنین مسئله‌ای اساساً صحیح نیست؛ مثلاً در ماجراهای پس از قتل خلیفه سوم، عملاً او بود که فتنه‌انگیزی می‌کرد. نامه‌هایی به طلحه و زبیر نوشت و آنها را علیه امام تحریک کرد. صلح‌طلب کیست؟ آن‌که پرچم جنگ را بلند می‌کند و با ادعای خونخواهی به میدان می‌آید، یا اوکه تا لحظة  آخر از جنگ خودداری می‌کند؟ اصلاً جنگ در چنین فضایی مبنای عقلانی و مشروع ندارد. شعارشان این بود که: «ما برای خونخواهی عثمان آمده‌ایم.» بسیار خوب، بر اساس کدام قانون، قاعده، عرف یا حتی فرهنگ اجتماعی آن زمان، وقتی فردی کشته می‌شود، شما چنین آشوب و جنگ گسترده‌ای به‌راه می‌اندازید؟
حتی در دوران جاهلیت  با آنکه «قانون ثار» (انتقام خون) حاکم بود، این سطح از خشونت و وسعت بی‌سابقه بود. حضرت امیر بارها و بارها برای مردم روشنگری کرد وفرمود: «به چه مناسبت با ما می‌جنگید؟ چه منطقی پشت این جنگ است؟»جنگ زمانی آغاز شد که آنان ابتدا تیرباران را آغاز کردند و چند تن از یاران حضرت را به شهادت رساندند.  تا آن لحظه حضرت به‌شدت از شروع جنگ پرهیز داشتند و هیچ‌گاه آغازگر نبرد نبود.اگر واقعاً قرار باشد از صلح‌طلبی سخن بگوییم، این عنوان برازندة امیرالمؤمنین(ع) است، نه معاویه. چراکه همه رفتار و گفتار او، از ورودش به میدان تا شیوه برخورد با ماجراهای بعدی با سیاست‌ورزی مبتنی بر جنگ‌افروزی همراه بود؛ به‌جز صلح‌طلبی، همه‌چیز را می‌توان در عملکرد او دید! جنگ صفین عملاً ابتکار معاویه است. نمونه‌ بارزش هم بستن آب بر سپاه کوفه است. در حالی که وقتی اصحاب حضرت پیشنهاد مقابله دادند، ایشان اجازه نداد. اگر بنا باشد از صلح‌طلبی سخن بگوییم، باید آن را در رفتار علی(ع) بجوییم، نه معاویه.
از ماجرای حکمیت در صفین به بعد، روندی شکل می‌گیرد که به تثبیت موقعیت معاویه در شام می‌انجامد. نقش معاویه در این روند چه بود؟
ماجرای «حکمیت» را نمی‌توان بدون در نظر گرفتن فضای درونی هر دو لشکر فهمید. این‌گونه نیست که در بالا تصمیمی گرفته شد و طرفین صرفاً آن را اجرا کردند.  تصمیمات درون لشکر عراق سخت تحت تأثیر تعارضات قبیله‌ای و فشارهای روانی بود. معاویه، عمرو عاص را به‌عنوان نماینده معرفی کرد. امام در مقابل، ابن عباس را پیشنهاد کرد که مخالفت شد. استدلال مخالفان این بود که هر دو مَضَری‌اند و ما نماینده‌ای از غیر مضری می‌خواهیم! منظورشان این بود که هر دو قریشی هستند و نمی‌خواهیم که چنین باشد. قبلاً هم گفته شد که بسیاری از قبایل و ازجمله بسیاری از قبایل یمن و نجد با حجازی‌ها و قریشی‌ها مشکل داشتند و آنها را نمی‌پذیرفتند. پس از این کش و قوس، حضرت فرمود مالک اشتر باشد، باز مخالفت شد. در نهایت علی(ع) با فشار شدید ناچار شد ابوموسی اشعری را بپذیرد، در حالی‌که حضرت می‌فرمود: «این فرد در مقابل من است، چگونه می‌خواهد از من دفاع کند؟» در واقع لشکر عراق، لشکر نبود؛ تجمع پراکنده و ناهماهنگ از گروهی جنگاور بود. لشکر شام یکدست و منسجم بود؛ اما سپاه کوفه پر از گسل‌ها و تعارضات درونی بود که به‌ فرهنگ قبیله‌ای و اخلاق بدوی آنها  برمی گشت.
برای درک بهتر ماجرا کافی است به ماجرای «قرآن بر نیزه کردن» نگاه کنیم. اگر این کار را لشکر کوفه انجام می‌داد، لشکر شام عکس‌العملی نشان نمی‌داد. ولی وقتی شام این کار را کرد، لشکر عراق دچار تردید شد، گفتند: «مالک اشتر باید بازگردد» و خود حضرت را تهدید به قتل کردند! پس از آن، بخش مهمی از آنها خروج می‌کنند. بعدتر هم گفتند: «ما اشتباه کردیم، حالا تو هم باید توبه کنی!» این نوع ذهنیت بیشتر به لجاجت قبیله‌ای می‌ماند تا موضوعی دیگر؛ بنابراین حکمیت یک رویداد صرفاً سیاسی و نتیجه گفتگوی عمروعاص و ابوموسی نیست، بلکه آن را باید با توجه به مجموع ویژگی‌های دو لشکر لحاظ کرد. یک لشکر نامنسجم در برابر ساختار یکدست شام. در نهایت، این مسیر به تثبیت قدرت معاویه و حذف تدریجی مخالفان منجر شد.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی