جان بروکمان / ترجمه علیرضا رضایت

ذهن با همه پیچیدگی هایش متأثر از عوامل مختلف، ذهنیتی را  پدید می آورد که معنی بخش حیات است. و ذهنیت، نوع نگاهی است که انسان‌ها می‌توانند به کمک ابزارهای موجود در دسترسشان، نسبت به خود و جهان پیرامون به دست آورند.  این نوشتاردر مواردی  نظریه تصادف را بسط می دهد

ذهن آدمی هم به لحاظ ماهیتی که دارد و هم به لحاظ تعاملاتش با محیط، پیچیدگی خاصی دارد. پُر واضح است که امتیاز انسان‌ها برخورداری از ذهن است؛ ذهنی که به یک معنا هستی ما را تشکیل می دهد و هدایت می‌کند، نقش و جایگاهمان در جهان را مشخص می‌کند، نسبت‌مان با همنوعان و دیگر مخلوقات را معین می‌نماید، زندگی روزمره را تسهیل می‌کند، در برابر تهدیدات و خطرهای پیدا و پنهان ما را مصون می‌دارد و در مجموع، توانایی پیش‌بینی و آینده‌نگری به ما می‌دهد. در این میان، هر چیزی در هستی ممکن است به این ذهن، ذهنیت ببخشد: از آنیمیسم و جادو گرفته تا علم و فلسفه و دین. مراد از «ذهنیت»، نوع نگاهی است که فرد فرد انسان‌ها می‌توانند به کمک ابزارهای موجود و در دسترسشان، نسبت به خود و جهان پیرامون به دست آورند. 
برای ارتقای سطح شناخت هر فرد، ابزار علمی لازم باید برای تمام انسان‌ها قابل استفاده باشد. این ابزار، ما را به‌مثابه یک «نوع» متمایز می‌کند، و در واقع عامل اصلی در تعریف نقش مشترک ماست. این مفهوم باید بر نحوة درک ما از اینکه کیستیم و چرا اینجا هستیم، تأثیر بگذارد.
 و باید شیوة زندگی و برنامه‌مان برای آینده مشترک را از نو تعریف کند. این مفهوم باید نشان دهد که ما مهم هستیم. مفهوم متناسب با این منبع تعریف‌کنندة حیات آن است که ما انسان‌های این سیارة شگفت‌انگیز، بی‌نظیر هستیم و از اهمیتی خاص برخورداریم. 
اما در مورد این نظریة کوپرنیکی که می‌گوید: «هر چه در مورد جهان بیشتر بدانیم، از اهمیت‌مان کاسته می‌شود»، چه باید گفت؟ دانش مدرن که در گذشته مقصر و مسبب فروکاهش هستی ما به صرف یک تصادف و اتفاق بی‌معنا در جهانی سرد و بی‌رحم بود، عملاً عکس این قضیه را مطرح می‌کند. دانش مدرن می‌گوید که ما «اتفاقی» در دنیای سرد و بی‌رحم هستیم؛ اما این را نیز می‌گوید که ما اتفاقی نادر هستیم، نه بی‌معنا. 
اما آیا این عکس قضیه نیست؟ آیا نباید توقع داشته باشیم که حیات در این عالم امری مشترک است (یعنی همة عالم حیات دارد) و ما صرفاً یکی از هزاران مخلوق آن هستیم؟ با این‌همه، وقتی عوالم دیگری را کشف می‌کنیم که گرد خورشید حلقه زده‌اند (عوالم به اصطلاح «برون‌سیاره‌ای» )، با مجموعه‌ای از احتمالات عجیب و غریب مواجه می‌شویم. علاوه بر این، نظر به اینکه قوانین فیزیک و شیمی در تمام جهان یکسان‌ است، باید انتظار داشت که حیات همه جا وجود داشته باشد: اگر در اینجا حیات هست، باید در بسیاری نقاط دیگر هم وجود داشته باشد. با این وصف، چرا ادعا می‌کنیم ما بی‌نظیریم؟ 

حیات هوشمند
تفاوت چشمگیری بین حیات و حیات هوشمند وجود دارد. منظور از حیات هوشمند، کلاغ‌ها یا دلفین‌های باهوش نیست، بلکه ذهنهایی است که توانایی خودآگاهی دارند و می‌توانند فنّاوری‌های پیشترفته تولید کنند؛ یعنی نه اینکه صرفاً از آنچه در اختیار دارند استفاده کنند، بلکه مواد را به ابزارهایی تبدیل کنند که می‌توانند انبوهی از کارها را انجام دهند. قبول دارم که یک حیات تک‌سلولی، گرچه به هزاران‌ عامل فیزیکی و بیوشیمیایی متکی است، نباید یگانه ویژگی منحصر به فرد سیاره ما باشد؛ چون اولاً حیات در کره زمین تقریباً بلافاصله پدید آمده است نه اینکه چند صدمیلیون سال اشیا و پدیده‌ها خاموش باشند و پس از آن حیات یافته باشند. 
و دلیل دیگرش هم آن است که وجود موجوداتی به نام extremophile (اشکالی از حیات که می‌توانند در خاص‌ترین وضعیت نیز به بقای خود ادامه دهند)، نشان می‌دهد که حیات انعطاف پذیر است و تا هر جا که بتواند، امتداد و گسترش می‌یابد. 
اما وجود موجودات زندة تک‌سلولی لزوماً منجر به پیدایش موجودات چندسلولی نمی‌شود، چه رسد به موجودات چندسلولی هوشمند. حیات به بهترین شکل ممکن در یک محیط معین سبب بقا می‌شود. اگر محیط تغییر کند، آن موجوداتی که می‌توانند در موقعیت جدید باقی بمانند، باقی خواهند ماند.
در این وضعیت پویا هیچ چیز تضمین نمی‌کند که حیاتی را که همة ما به ناچار داریم، مدتی معطل بماند و ناپدید شود! این قضیه بوی «تقدیرگرایی زیست شناختی» می‌دهد.
تحولات و تغییرات بسیاری در راستای پیچیدگی بیشتر ایجاد شده که هیچ یک از آنها روشن نیست: موجودات تک‌سلولی پروکاریوت به یوکاریوت (و تا بیش از سه‌میلیارد سال چیزی وجود نداشت)، بدل شدند، تک‌سلولی‌ها به چندسلولی، و پس از آن تولید مثل جنسی، آنگاه پستانداران پدید آمدند، و سپس پستانداران هوشمند... و در ادامه، سایت Edge.org داستان را به گونه‌ای دیگر نمایش می‌دهد و آن موقع ما آنجا نیستیم. وقتی به کره زمین می‌نگریم و عواملی را بررسی می‌کنیم که ما را قادر ساخته‌اند اینجا باشیم، بلافاصله درمی‌یابیم که سیارة ما بسیار خاص است. به این فهرست کوتاه بنگرید: 
وجود درازمدت جوّ محافظ و سرشار از اکسیژن؛ انحنای محور زمین که به واسطه یک قمر واحد ثبات یافته است؛ لایة اُزن و میدان مغناطیسی که با هم از مخلوقات در برابر پرتوهای خطرناک کیهانی محافظت می‌کنند؛ تغییرات در سطح زمین که میزان دی اکسید کربن را تنظیم می‌کند و دمای سطح زمین را ثابت نگه می‌دارد؛ خورشید ما یک ستارة کوچک، و کاملاً ثابت است و به قدر کافی توان ندارد که مواد پلاسما از خود آزاد کند؛ بنابراین ساده لوحانه است که انتظار داشته باشیم حیات در سراسر عالم (به همان پیچیدگیی که اینجا می‌بینیم) وجود داشته باشد. 
مطلب دیگر اینکه: حتی اگر حیات هوشمند در جای دیگری وجود داشته باشد، و البته نمی‌توانیم این قضیه را رد کنیم (علم در یافتن چیزهایی که وجود دارند، بهتر عمل می‌کند تا رد چیزهایی که وجود ندارند)، آنقدر دور است که عملاً ما تنها هستیم. حتی اگر مؤسسة SETI (مؤسسه‌ای که مأموریتش کشف، شناخت و توضیح ریشه و خاستگاه حیات در جهان است) شاهدی در خصوص هوشمندی دیگر کیهان‌ها و عوالم بیابد، ما همکار جدید نمی‌پذیریم.
 و اگر ما تنها باشیم و به تنهایی بفهمیم که زنده‌بودن به چه معناست و اهمیت زنده ماندن را بدانیم، باز به نوع جدیدی از مرکزیت کیهانی دست می‌یابیم که بسیار با مفهوم مورد نظر اهالی دوران قبل از کوپرنیک (که زمین مرکز عالم بود) تفاوت دارد و چه بسا که معنادارتر از آن است. اهمیت ما از این جهت است که کمیاب هستیم و این را خوب می‌دانیم. 
این فهم مشترک که ما در پوشش کیهانی عظیمی زندگی می‌کنیم و می‌توانیم در جهانی به‌ظاهر خاموش، زبان اختراع کنیم و کشتی موشک‌انداز بسازیم، باید تغییر کند. تا زمانی که هوشمندی‌های خودآگاهِ دیگر را بیابیم، ما تعیین می‌کنیم که این جهان چگونه بیندیشد، و البته ما از همراهی یکدیگر لذت می‌بریم. 

اصل تعادل
به نظر می‌رسد نخستین مهارت لازم برای شخصی که یک دوره «زیست‌شناسی» مقدماتی تدریس کرده است و در ماههای بعد نیز آن را ادامه خواهد، «جبر» است. و پس از آن نیز، «آمار» و احتمال «ریاضی» پایه است. 
به هر حال این حد از اطمینان، زندگی ما را آسان‌تر می‌کند؛ بسیار تأثرانگیز است که می‌بینیم دانش‌آموزان با استعداد دبستانی سر حل یک مسأله ریاضی پایه که باید آن را خوب بلد باشند، گیر کرده‌اند.
 اما این کافی نیست. مهارت‌های ابتدایی ریاضی از ابزارهای ضروری هر جامعة علمی و پیشترفته و البته از بدیهیات آن است. مردم برای درک بهتر جایگاهشان در عالم به چه مفهومی نیاز دارند؟ 
من اصل «تعادل» را پیشنهاد می‌کنم. این اصل از اصول بنیادین در علم است و البته یکی از پایدارترین و دشوارترین مفاهیمی که بسیاری از مردم از درکش هم عاجز هستند. 
اگر شخص این مفهوم ساده را به‌خوبی درک کند، قادر خواهد بود انبوهی از اختلالات شناختی را برطرف کند و به آسانی آنها را از پیش پا بردارد.
اصل تعادل در یک کلام می‌گوید شما خاص نیستید. عالم بر محور شما نمی‌چرخد؛ این سیاره امتیاز خاصی ندارد و چیز منحصر به فردی نیست؛ کشور شما محصول بی‌عیب و نقص و کامل تقدیر الهی نیست؛ وجود شما محصول تقدیر عامدانه و مستقیم نیست؛ و ساندویچی که برای ناهار خوردید قرار نیست، سبب سوءهاضمة شما شود. 
عمدة آنچه در جهان اتفاق می‌افتد، نتیجة قوانین طبیعی و کلی است؛ قوانینی که بدون نقص و استثنا در همه جا و برای هر چیزی به کار می‌رود. مطابق این دیدگاه، قوانین مربوط به وراثت و طبیعت زیست‌شناسی بدین معناست که وقتی والدینی یک فرزند دارند، این فرزند به لحاظ اندام و ساختار بدنی، انسان است و کارکردی کاملاً فیزیکی دارد؛ اما ترکیب خاص ویژگی‌ها و خصلت‌هایی که شما را زن یا مرد، کوتاه یا بلند، چشم آبی یا چشم قهوه‌ای می‌کند، نتیجة زیرورو شدن اتفاقی ویژگی‌های ژنتیکی در طول تقسیم کاهشی سلول‌ها (میوز) و یک جهش ناگهانی و تصادفی است! 
مطابق این نگرش، ستاره‌ها نیز چنین اند و درنتیجة ویژگی‌های اتمها شکل می‌گیرند، ویژگی‌های خاص هر ستاره ناشی از توزیع اتفاقی و تصادفی امواج ملایم ابرهای متراکم غبار و گاز است. 
خورشید ما لزوماً در اینجایی که هست، نبوده و این نورانیتی را که دارد، نداشته است؛ اتفاقی اینجا افتاده، و وجود ما تابع این اتفاق و فرصت است. نوع ما تا حدی محصول قوای محیط پیرامون ماست. 
اگر انسان‌ها صدهزار سال پیش منقرض شده بودند، جهان همچنان به تغییر ادامه می‌داد، حیات به رشد و توسعه ادامه می‌داد و نوع دیگری جای ما را می‌گرفت؛ و به احتمال زیاد از همین الگوی هوشمندی و فنّاوری ما پیروی نمی‌کرد. اگر این اصل تعادل را بشناسیم، مشکل حل خواهد شد.
 شناخت این اصل، کلید دانستن این مسأله است که چگونه ما به اینجا رسیده ایم؟ و پدیده‌ها چگونه کار می‌کنند؟ پیش از هر چیز، ما در جستجوی اصولی کلی هستیم که به طور عام برای تمام جهان به کار رود و عمدة ماجرا را توضیح می‌دهد؛ و پس از آن به دنبال اتفاقات عجیب و استثنائاتی خواهیم گشت که جزئیات را پدید می‌آورند.
 این راهبرد در به دست آوردن معرفتی عمیق‌تر از جهان مؤثر است. این فرض که چیز خاصی ویژگی‌ها و خواص عالم را تحت‌الشعاع قرار داده، هدف و مقصد خاصی در هستی دمیده شده است و دیگر نمی‌تواند با این وضعیت مجدداً اتفاق بیفتد، بدین معناست که  قضیه را سراسیمه توجیه کرده‌اید. 
اصل تعادل به ما می‌گوید که جهان نه خیرخواه است و نه بدخواه، بلکه همه چیز تابع قاعده و قانون است؛ و هدف علم دستیابی به این قوانین باید باشد. 

اصل کوپرنیک
نیکولاس کوپرنیک زمانی گفت: «زمین هیچ جایگاه ممتازی در منظومة شمسی ندارد.» این واقعیت روشن می‌تواند به مفهومی مستدل و قانع کننده به عنوان اصل کوپرنیک، بدل شود که می‌گوید ما به هیچ وجه در جایگاهی خاص و مطلوب قرار نداریم. با بررسی جهان در پرتو این اصل می‌توانیم بر برخی تصورات پیشین در مورد خود غلبه کنیم و ارتباطمان با جهان را بازبینی کنیم. 
اصل کوپرنیک، در تلقی سنتی از فضا به کار می‌رفت. بر اساس این اصل، خورشید ستاره‌ای کوچک است که در گوشة کهکشان ما نورافشانی می‌کند و کهکشان ما نیز مکانی کوچک در پهنة عالم هستی است.
این اصل فهم ما را از جهان پهناور جهت می‌دهد و امکان می‌دهد تا ببینیم که در هر جای این کیهان، کهکشان‌های دیگری را می‌توان دید که به‌سرعت دور می‌شوند، درست همان‌گونه که ما اینجا روی زمین می‌بینیم. ما جای خاصی قرار نگرفته‌ایم. 
اخترفیزیکدانی به نام جی. ریچارد گات اصل کوپرنیک را وارد وضعیت زمانی ما کرد تا بتوانیم دوره‌های زمانی رویدادها را (مستقل از هر گونه اطلاعات اضافی) تخمین بزنیم. همان‌طور که گات توضیح می‌دهد، تنها دلیلی که باور ما را به اینکه زمان‌دار هستیم توجیه می‌کند، هوشمندی ماست. اصل کوپرنیک امکان می‌دهد تا تردید خود را بسنجیم و بدانیم که ما نه در آغاز پدیده‌ها هستیم و نه در انجام آنها. گات از این طریق توانست زمان فروپاشی دیوار برلین را تخمین بزند و حتی آمار گویایی از باقی‌مانده بشریت بدهد. 
این اصل حتی می‌تواند موقعیت ما را در سلسله‌مراتب جهان تثبیت کند: ما بسیار کوچکتر از اکثر قسمت‌های کیهان، بسیار بزرگ‌تر از ترکیبات شیمیایی، بسیار کُندتر از انبوهی از آنچه در مقیاس زیراتمی روی می‌دهد، و بسیار سریعتر از فرایندهای تکاملی و زمین‌شناختی هستیم. 
این اصل ما را به مطالعة نظام‌ها و سلسله‌مراتب بزرگ‌تر و کوچکتر جهان‌ سوق می‌دهد؛ چون نمی‌توانیم فرض کنیم که هر چیز جالبی «هم‌اندازة» ماست. 
به‌رغم این رویکرد نظام‌مند به تعادل‌مان، نباید ناامید شویم. تا آنجا که می‌دانیم، ما تنها نوعی هستیم که جایگاه خود در جهان را می‌شناسیم. تناقض اصل کوپرنیک آن است که ما با شناخت درست جایگاه‌مان (حتی اگر جایگاهی پیش پا افتاده و معمولی باشد)، تنها می‌توانیم شناخت درستی از وضعیت خاص‌مان به دست آوریم. و وقتی این‌طور شد، دیگر چندان هم بی‌اهمیت و ناچیز نخواهیم بود. 
ادامه دارد

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی