سخنرانی دکتر محمدجواد ظریف در نخستین «کنفرانس بینالمللی مطالعات اروپا و آمریکا» که در دانشگاه تهران برگزار شد، حاوی مطالب بسیار مهمی است که از تغییرات گسترده در نگرش و ساختار نظم جهانی حکایت می کند. مطالب او در چند محور ایراد شده است که یکی از مهمترین آنها توجه دادن به این نکته است که جهان به سمت ساختاری بدون قطب یا چندقطب پیش می رود و دوران اتحادهای دائمی سر آمده است.
مشکل اساسی در جهان کنونی، «مشکل شناختی» است.ما از نقص و کاستیِ شناختی رنج میبریم. غربیها نیز در مورد ایران و جهان غیرغربی شناخت درستی ندارند و این شناخت غلط باعث شده که داوریهای اشتباهی داشته باشند و بر اساس این داوریها، سیاستهای غلطی را دنبال کنند که نتایجش را امروز میبینیم. ما تحولی را بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شروع کردیم و باید با این گزاره بحث را شروع کنم که «فروپاشیِ» اتحاد شوروی، چراکه بعضیها شروع جهان جدید را به عنوان «پیروزیِ» غرب و پیروزی لیبرال دمکراسی بر شرق تصور کردند.
من این تصور را پیشداورانه میدانم و بیشتر معتقدم که آنچه در پایان دهه ۸۰ میلادی اتفاق افتاد، شکست شرق بود نه پیروزی غرب و این دو موضوع الزاماً یکی نیست؛ چون بازی در دنیا، بازی حاصل جمع صفر نیست که شکست یکی پیروزی دیگری باشد.
غرب اشتباهاً شکست شرق را پیروزی خودش تصور کرد و تلاش کرد پیروزی را نهادینه کند، مخصوصاً ایالات متحده که با سیاست غلط نظامیگری که در فاصله بین سال ۱۹۹۱ تا سال ۲۰۰۶ دنبال کرد، شکست شایانی را تحمل کرد و خودش هم در «گزارش بیکرـ همیلتون» که سال ۲۰۰۶ به دستور کنگره منتشر شد، به این شکست اعتراف کرد. نظامیگری سیاستی نبود که بتواند آن پیروزی موهوم را نهادینه کند و جایگاه آمریکا را به عنوان تنها ابرقدرت حفظ کند.
این موضوع به معنای آن نیست که آمریکا قدرت بزرگی نیست، بلکه به این معناست که قدرت آمریکا به عنوان «هژمون بینالمللی» قابل تثبیت نبود؛ برای اینکه وضعیتی که به فروپاشی شرق انجامید، دیگر سروری (هژمون) را برنمیتابید و این وضعیت ادامه خواهد داشت و هژمون نه در سطح جهانی و نه در سطح منطقهای، قابل بازسازی نیست و لذا هزینههایی که ایالات متحده در این زمینه کرد، و هزینههایی که دیگران در سطح منطقه کردند، همه محکوم به شکست است.
پس از فروپاشی شوروی
با این نگاه چه اتفاقاتی افتاد؟ بعد از فروپاشی شوروی و شروع جهان پساجنگ سرد، توهم جهان تک قطبی و تلاش آمریکا برای تقویت جهان تکقطبی آغاز شد. در این فضا اروپاییها کوشیدند در حوزهای که توان دارند، با آمریکا رقابت کنند و نه در حوزههایی که معتقد بودند آمریکا برتری قطعی دارد. یعنی اروپا، چین و روسیه تصمیم گرفتند که وارد رقابت نظامی با آمریکا نشوند. این به معنای آن نیست که هزینه نظامی نکردند، چینیها حتی در حدی هزینه نظامی کردند که بتوانند روی ایالات متحده بالون بفرستند و جاسوسی کنند؛ اما وقتی بالون را گرفتند، گفتند: «اشتباه شد و بالون راه خود را گم کرده بود!» یعنی نخواستند وارد درگیری نظامی با آمریکا شوند.
اروپا و حتی روسیه نیز همینطور. روسیه دورانی طولانی از تلاش را برای اینکه با آمریکا همکاری کند، سپری کرد. در دوره یلتسین ـ کوزیروف که قصد داشتند عضو ناتو شوند. در دوره بعدی که شکست تصور همراهی روسیه با آمریکا و حتی اروپا بود، وارد بازی دیگری شدند.
در وضعیت جدید، چینیها به ترتیب وارد رقابتِ تجاری، صنعتی و نوآوری شدند و هر مرحله را هم با عنایت به جلو رفتند. اول گفتند ما تولید میکنیم و صنعت داریم. امروز در حوزه نوآوری وارد شدهاند و میگویند قصد داریم در پلتفرمها مانند هوش مصنوعی با آمریکا رقابت کنیم. این دیگر در حد کپیبرداری نیست، در حد تولید علم است. چینیها امروز وارد حوزه تولید دانش شده اند که موضوع بسیار مهمی است و میتواند در آینده جهان تأثیرگذار باشد.
آمریکاییها به سراغ قدرت سخت یا قدرت مادی به عنوان قدرت نظامی رفتند. از سال ۱۹۹۱ تا سال ۲۰۰۶، یعنی از جنگ عراق و کویت تا سومالی، سودان و بعد افغانستان و عراق، مرتب در حال استفاده از نیروی نظامی بودند. آنچه امروزه به عنوان «افول آمریکا» مطرح می شود، همین استفاده بیش از حد از گسترش پهنه حضور نظامی است. این اتفاق در دهه ۶۰ میلادی هم افتاد و با سه ابتکار نیکسون و کسینجر یعنی «دکترین نیکسون» (دتانت) و با برقراری رابطه با چین، در واقع کوشیدند آن را جبران کنند و بعد از گزارش بیکرـ همیلتون هم ایالات متحده با ورود بیشتر به بحث اقدامات مالی و پولی و بحث امنیتیسازی به جای بحث امنیتی، تلاش کرده که این روند را جبران کند.
دو نمونه آخر امنیتیسازی، نمونه ایران است و دیگری واداشتن روسیه به ورود به اوکراین است که شاهد عینی امنیتیسازی است. آمریکاییها در گزارش مؤسسه رند در سال ۲۰۱۹ که به قلم جیمز دابینز نوشتند، گفتند: «باید روسیه را در اوکراین گرفتار کنیم!»
کنش هنجارسازی
آمریکا با این روند در جهان جدید شروع به حرکت کرد و اروپا با «بازی هنجاری» وارد این رقابت شد و از مزیت نسبی خود استفاده کرد. اروپاییها یاد گرفتهاند که چطور با هم زندگی کنند. آنها بعد از جنگ جهانی دوم یاد گرفتند که زندگی شان بر اساس معامله، تعامل، انعطاف و رسیدن به راهحلهای مشترک باشد، البته با همسایگان خودشان. آنها اجماعسازی را بلد هستند و مبنای هنجارسازی، اجماعسازی است؛ یعنی شما اگر بگویید: «این است و جز این نیست»، هیچکس در جامعه بین المللی دور شما جمع نمیشود.
اگر در جامعه بینالمللی بخواهیم جماعتی را دور خود جمع کنیم، باید بگوییم: «این است و یک ذرهای هم از آن است» و اروپاییها این قدرت را دارند؛ مثلا در برجام، ایران و آمریکا بودند که مذاکره کردند، اما ایران و آمریکا از برجام فاصله گرفتند و اروپاییها همیشه با اینکه نقش زیادی هم در تولید برجام نداشتند، میگفتند: «این دستاورد بزرگ اتحادیه اروپاست»؛ به خاطر اینکه برای آنها تعامل و انعطاف، مزیت و فرصت است.
ما و آمریکاییها تعامل و انعطاف را مفید نمیدانیم و مضر میدانیم. اینها هم در جامعه ما و هم به دلایل متفاوت در آمریکا، ضد ارزش هستند؛ یعنی ما رسیدن به تفاهم را کوتاه آمدن می دانیم و معاملهکردن را ما و آمریکاییها موضوع مثبتی نمیبینیم؛ اما اروپاییها موضوع مثبتی میبینند، به خاطر همین برایشان بسیار راحت بود که بگویند بگویند برجام کار ماست، اما برای ما و آمریکا خیلی سخت بود که بگوییم کار ماست!
اروپاییهاچون مجبور بودند با یکدیگر زندگی کنند، این عنصر به آنها تحمیل شده است. برای همین بعد از فروپاشی شوروی و جهان دوقطبی، اروپاییها توانستند «کنش هنجارسازی» را در دنیا راه بیندازند؛ برای مثال در دهه ۹۰ میلادی، به محض فروپاشی شوروی، کنفرانسهای بینالمللی مختلفی مانند آب و هوا، حقوق بشر، امنیت اجتماعی، توسعه اجتماعی و غیره با مرکزیت اروپا شکل گرفت. همه این کنفرانسها شروع کردند به ایجاد هنجارهایی که عموماً هنجارهای اروپایی بودند. درست است که هنجارهای غربی بودند، اما عموم آنها هنجارهای اروپایی بود که توانستند حمایت آمریکا را هم کسب کنند و در بعضی موارد حمایت آمریکا را هم نگرفتند و بهرغم نگرفتن حمایت آمریکا، توانستند این هنجارها را جا بیندازند.
«دیوان کیفری بینالمللی» یک مثال در این زمینه است. از سال ۱۹۹۱ـ۱۹۹۲ که بحث نوشتن اساسنامه دیوان بینالمللی کیفری شروع شد، آمریکا کاملاً در جهت مخالفت بود و اروپاییها با جمعآوری رأی از آفریقا و آمریکای لاتین، توانستند این اجماع را ایجاد کنند و در واقع جامعه جهانی منسجم را در برابر آمریکا و تعداد دیگری از کشورها که با بینالمللی کیفری موافق نبودند، درست کنند. دیوان کیفری بینالمللی آنقدر برای آمریکا مهم بود که با ۱۶۰ کشور توافقنامه امضا کرد که اگر سربازهای آمریکایی را دستگیر کردند، به دیوان بینالمللی کیفری نفرستند و برای این توافقنامه هزینه داد.
رقابت شکست خوردة آمریکا با اروپا
هر وقت آمریکا با اروپا در صحنه رقابت کرد، شکست خورد، از دیوان بینالمللی کیفری تا جریانهای متعدد راجع به فلسطین که متأسفانه به خاطر وابستگی شدید به رژیم صهیونیستی، حتی قدرت خودشان از یادشان رفته است و باعث شده اند که قدرت هنجاری اروپا به سمت نابودی برود. هر وقت اروپاییها در قضیه وارد شدند، آمریکا را شکست دادند.
قضیه هستهای را نگاه کنید. تا سال ۲۰۰۵ که رئیسجمهور ایران آن مسیر را شروع کرد، اروپاییها در برابر آمریکا ایستاده بودند. آمریکا سال ۲۰۰۴ قصد داشت پرونده ایران را از «شورای حکام» به «شورای امنیت» ببرد. اروپاییها با همکاری ایران میخواستند پرونده ایران را در شورای حکام هم ببندند؛ دو گرایش متضاد. تا زمانی که ما با اروپا کار میکردیم و آمریکا در برابر اروپا بود، یعنی دوره اول بوش پسر.
در دوره دومِ بوش پسر، آمریکاییها متوجه شدند که نمیتوانند بدون اروپا در صحنه جهانی کار کنند. چندجانبهگرایی از اوباما شروع نشد، از دوره دوم بوش پسر شروع شد؛ یعنی گزارش بیکرـ همیلتون بود که پایة چندجانبه گرایی را در آمریکا گذاشت و اینکه نیروی مستقل نظامی برای آمریکا و کشورگشایی کاری نمیتواند انجام دهد.
در دوره اول مذاکرات هستهای، تا زمانی که اروپایی ها با آمریکا نبودند، آمریکا شکست میخورد. آمریکا هم در شورای حکام و هم در مقابل سه کشور اروپایی، چهار کشور (شامل آمریکا، ژاپن، استرالیا و کانادا) درست کرد که همیشه شکست میخورد تا وقتی که اروپا و آمریکا همراه شدند.
متاسفانه ایران در دورههای مختلف تبدیل به پُلی برای ایجاد همراهی بین اروپا و آمریکا و حتی اعضای دائم شورای امنیت شده است! در قطعنامه ۵۹۸ این پل را در اوج جنگ سرد ایجاد کردیم، در بحث هستهای در سال ۲۰۰۳ این پل را ایجاد کردیم، بهرغم اینکه آن زمان آمریکاییها به سیب زمینی سرخ کرده نمیگفتند «فرنچ فرایز»، میگفتند «فریدوم فرایز»، برای اینکه آنقدر با فرانسویها بد شده بودند؛ ولی ما پل را ایجاد کردیم که نه تنها اروپا به آمریکا نزدیک شد، بلکه حتی روسیه و چین هم به آمریکا در موضوع هستهای نزدیک شدند!
در سال ۲۰۱۷ و دوره اول ترامپ، دوباره اروپاییها در مقابل آمریکاییها ایستادند. آمریکاییها دو بار ۱۳ به ۲ در «شورای امنیت» و ۱۱۰ به ۱۰ در «مجمع عمومی» شکست خوردند. سیاست خوبی اتخاذ کردیم؛ ولی سیاست ما در این خوب بود که متوجه شدیم اروپاییها چه مزیت نسبی دارند. درباره اینکه توقع داشتیم اروپا «اینستکس» را بتواند راهاندازی کند، اشتباه میکردیم، بهخاطر اینکه اروپا اصلاً حوزه رقابت خود را آنجا تعریف نکرده است. اروپا حوزه رقابت خود با آمریکا را در اقتصاد و امنیت تعریف نکرده است. البته کوشید در حوزه امنیت دست و پایی بزند که ایالات متحده با قربانی کردن اوکراین، اروپا را در برابر روسیه قرار داد و یک بار دیگر نیاز امنیتی اروپا را به آمریکا ثابت کرد!
حوزه رقابت اروپا با آمریکا
اروپا حوزه رقابت با آمریکا را در حوزه «هنجار و قواعد بینالمللی» تعریف کرده است. نقد اول، «خودکانون پنداری هنجاری» اروپاست؛ یعنی اروپاییها نه فقط احساس میکنند میتوانند با اجماعسازی، هنجارسازی کنند، بلکه فکر میکنند خودشان هنجار هستند. اروپاییها میگویند: «حقوق بشر مهم است»؛ اما قاضی حقوق بشر فقط خودشان هستند؛ برای مثال میگویند: «اگر ما به یهودیها ظلم کردیم و هولوکاست را ایجاد کردیم، حق داریم بگوییم که این ظلم چطور جبران میشود!»
من اصلاً معتقد نیستم هولوکاست اتفاق نیفتاده، اتفاقاً معتقدم اتفاق افتاده و معتقدم اروپا تا ابد باید شرمندة هولوکاست باشد؛ اما به فلسطین چه ربطی دارد؟ به مردم غزه چه ربطی دارد؟ چرا آلمانیها به خاطر اینکه از هولوکاست خجالت میکشند، باید هر اقدام رژیم صهیونیستی را تأیید کنند؟ آلمان بدترین مواضع را در مورد غزه دارد، به خاطر اینکه از هولوکاست خجالت میکشد.
شما اگر خجالت میکشیدید، برن و برلن را به آنها میدادید. چرا فلسطینیها باید هزینه شما را بدهند؟معضل اول بازی هنجاری اروپا، «خودکانون پنداری هنجاری» است. احساس میکنند که میتوانند به بقیه دیکته کنند. من در جریان مذاکرات، این موضوع را کاملاً دیدم. اروپاییها همیشه میگفتند: «ما برجام را رعایت کردیم.» من میگفتم: «اگر شما رعایت کرده بودید که شرکتهای شما بدتر از آمریکاییها از ایران نرفته بودند!» ما با ایرباس قرارداد هواپیما بستیم که ۵۰۰ صفحه شد، چراکه از ترس آمریکاییها مجبور بودند شرط و شروط بگنجانند. با بوئینگ هم قرارداد امضا کردیم که ۸۰ صفحه است؛ یعنی اروپاییها باعث شدند مزیت هنجاری خود را با فکر اینکه «هر کاری که آمریکاییها میکنند درست است»، از دست بدهند.
هر وقت ما به اروپاییها میگفتیم: «شما برجام را اجرا نمیکنید»، میگفتند: «شما ما را محاکمه میکنید!» گویی فقط اروپا اجازه دارد دیگران را محاکمه کند. لودریان، وزیر خارجه فرانسه، بارها به من گفت: «تو اینجا ما را محاکمه میکنی!» گفتم: «بله محاکمه میکنم، چرا فقط تو مرا محاکمه کنی؟!» این اتفاق هر دفعه افتاده، اروپاییها اعتراض کردند. من به شورای امنیت رفتم و روز اول که قصد داشتیم مذاکرات را شروع کنیم، گفتم: «ما تحریمها و قطعنامههای شما را قبول نداریم.» وزیر خارجه فرانسه گفت: «چه رویی داری تو! آمدی در اتاق شورای امنیت و میگویی ما تحریمهای شما را قبول نداریم.» گفتم: «نهتنها تحریمهای شما را قبول نداریم، بلکه معتقدیم شما باید محاکمه شوید؛ چون شما بودید که به صدام موشک و هواپیما و تانک دادید. لذا شما نمی توانید ما را محکوم کنید، این دوطرفه است.»
«خودکانونپنداری هنجاری» اروپا باعث میشود که توان هنجاری خود را هم از دست بدهد، همانطور که ترامپ هم بالاخره فهمید استفاده بیش از حد آمریکا از قدرت نظامی و قدرت مالی خود باعث میشود که همان قدرتها هم افول کنند؛ یعنی هر چقدر آمریکا بیشتر تحریم کند، توان تحریمی آمریکا پایین میآید. هر چقدر اروپا بخواهد فشار بیشتری بیاورد مبنی بر اینکه «من مرکز هنجار دنیا هستم»، فشار و قدرت هنجارسازی اروپا پایین میآید.
اروپا در دام آمریکا
مخاطره دوم این است که اروپا با آمریکا برای تغییر واژه همزبان شد. ما یک «حقوق بینالملل» داریم و یک «نظم بینالمللی قانونمحور»؛ یعنی قوانین مزاحم نمیخواهیم. این تغییر در واژگان را بیشتر از همه، روسها متوجه شدند که خیلی هم حساس بودند. به ما میگفتند اروپاییها و آمریکاییها حقوق بینالملل را گذاشتند و میگویند نظم بینالمللی قانونمحور. در واقع یک دام آمریکایی بود که اروپاییها در آن افتادند.
علت اینکه اروپاییها به دام آمریکاییها افتادند، این است که امروز ترامپ به نقطه نهایی رسیده و میگوید اصلاً این موضوعات مهم نیست! قبل از او هم بولتون میگفت: «حقوق بینالملل یک ابزار در جعبهابزار ماست؛ هر وقت فایده داشت، استفاده میکنیم و هر وقت فایده نداشت، استفاده نمیکنیم»؛ این یعنی روابط بینالملل قاعده محور که با حقوق بینالملل تفاوت دارد. این یک موضوع ثابتِ قدیمیِ پایدار است که قاعده و حقوق عرفی دارد. آمریکاییها میگویند اینها دستوپاگیر است و میخواهند قاعده جدیدی را ایجاد کنند و اتفاقاً امروز اروپا گرفتار همین نظم بینالمللی قاعده محورِ ترامپ شده است. او میگوید آن را من میسازم و بر اساس قاعدة من باید عمل کنیم، نه مقررات سازمان تجارت جهانی. نه مقررات و قواعد بینالمللی مهم هستند و نه قراردادها، بلکه قاعده مهم است. قاعده هم بر اساس قدرت شکل میگیرد.
تفاوت قاعده با رژیم بینالمللی این است که رژیم بینالمللی بر اساس قدرت شکل میگیرد، اما بیش از قدرت، پایدار میماند در صورتی که قاعده بر اساس قدرت شکل میگیرد و اگر داخل یک رژیم نباشد، با قدرت هم از بین میرود. و اینجا اروپاییها یک اشتباه اساسی کردند و با دنبالهروی از آمریکا، امکان هنجاری خود را از دست دادند.
غزه، بزرگترین اشتباه اروپا
بزرگترین، بزرگترین و بزرگترین اشتباه اروپا، غزه است. اروپا دیگر نمیتواند ادعای هنجار کند؛ یعنی حرف کسانی که از این همه جنایت، نسلکشی و بچهکشی دفاع کردند، خریدار ندارد. اینکه اروپا از حقوقبشر و قانون حرف بزند، علاوه بر اینکه از نظر انسانیت غلط است، از نظر معادلات قدرت هم غلط است. اروپا در معادلات قدرت ضربه خورد، چون خود را در ظرفی قرار داد که دیگر نمیتواند به ظرف سابقش بازگردد. این به معنای آن نیست که قبلاً اروپا خیلی هنجارمحور بود، اما این میخ آخر بر تابوت هنجارمحوریِ اروپا بود که دیگر حنایش برای دنیا رنگی ندارد.
ما در این دنیا باید جایگاه خودمان را معلوم کنیم، چراکه منافع ما مطرح است. باید بفهمیم که کجا میتوانیم با اروپا ارتباط برقرار کنیم. بدون ارتباط نمیشود. من کاملاً معتقد به رابطه با روسیه و چین هستم؛ اما اگر با اروپا رابطه نداشته باشیم، روسیه و چین یکطرفه از ما امتیاز میگیرند. ما ناگزیر هستیم با اروپا رابطه داشته باشیم و ناگزیر هستیم با روسیه و چین هم رابطه داشته باشیم؛ چون اگر رابطه نداشته باشیم، به فرض اینکه مشکلات ما با اروپا حل شود، آنها نیز همین کار را انجام میدهند. عربستان هم همین کار را انجام داد و در حال متنوعکردن روابط خود است.
عنصر اصلی جهان پساقطبی این است که در آن «وفاداری» وجود ندارد. شما فقط ائتلافهای موقتی دارید. عربستان بعد از حمله یمنی ها به آرامکو فهمید که چتر حمایتی آمریکا سوراخ است و چتر نیست، به خاطر اینکه دوران اتحادهای دائمی به سر آمده است. دوران ائتلافهای موقتی و موضوعی است و ما باید این را درک کنیم که کسی برای ما خودش را نخواهد کشت و کسی برای ما منافع خود را فدا نخواهد کرد؛ منافعمان را فدای دیگران نکنیم. اگر این را بفهمیم، نه از کسی دلخور میشویم و نه خودمان این اشتباه را مرتکب میشویم که منافعمان را فدای دیگران کنیم.

شما چه نظری دارید؟