شهید دکتر علی شریعتی
رسالت زینب پیام شهادت را به گوش دنیا رساندن است.
زبان گویای خونهای جوشان و تنهای خاموش، در میان مردگان متحرک بودن است.
رسالت پیام از عصر عاشورا آغاز میشود.
این رسالت بر دوش ظریف یک زن، «زینب» است؛ زنی که مردانگی در رکاب او جوانمردی آموخته است!
و رسالت زینب دشوارتر و سنگینتر از رسالت برادرش.
آنهایی که گستاخی آن را دارند که مرگ خویش را انتخاب کنند، تنها به یک انتخاب بزرگ دست زدهاند؛ اما کار آنها که از آن پس زنده میمانند، دشوار است و سنگین. و زینب مانده است، کاروان اسیران در پیاش، و صفهای دشمن تا افق، در پیش راهش، و رسالت رساندن پیام برادر بر دوشش.
وارد شهر میشود، از صحنه برمیگردد، آن باغهای سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پیراهنش بوی گلهای سرخ به مشام میرسد.
وارد شهر جنایت، پایتخت قدرت، پایتخت ستم و جلادی شده است، آرام، پیروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور و جلادان و بردگان استبداد فریاد میزند: «سپاس خداوند را که اینهمه کرامت و اینهمه عزت به خاندان ما عطا کرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت…!»
زینب رسالت رساندن پیام شهیدان زنده، اما خاموش را به دوش گرفته است؛ زیرا پس از شهیدان، او به جا مانده است و اوست که باید زبان کسانی باشد که به تیغ جلادان زبانشان بریده است.
پیام خون شهیدان
اگر خونی پیام نداشته باشد، در تاریخ گنگ میماند و اگر خون پیام خویش را به همه نسلها نگذارد، جلادْ شهید را در حصار یک عصر و یک زمان محبوس کرده است.
اگر زینب پیام کربلا را به تاریخ بازنگوید، کربلا در تاریخ میماند، و کسانی که به این پیام نیازمندند، از آن محروم میمانند، و کسانی که با خون خویش، با همه نسلها سخن میگویند، سخنشان را کسی نمیشنود. این است که رسالت زینب سنگین و دشوار است.
رسالت زینب پیامی است به همه انسانها، به همه کسانی که بر مرگ حسین میگریند و به همه کسانی که در آستانه حسین سر به خضوع و ایمان فرود آوردهاند، و به همه کسانی که پیام حسین را که «زندگی هیچ نیست جز عقیده و جهاد» معترفاند؛ پیام زینب به آنهاست که:
«ای همه، ای هر که با این خاندان پیوند و پیمان داری، و ای هر کس که به پیام محمد مؤمنی، خود بیندیش، انتخاب کن! در هر عصری و در هر نسلی و در هر سرزمینی که آمدهای، پیام شهیدان کربلا را بشنو؛ بشنو که گفتهاند: کسانی میتوانند خوب زندگی کنند که میتوانند خوب بمیرند.»
و پیام اوست به همه بشریت که: اگر دین دارید، «دین» و اگر ندارید، «حرّیت» ـ آزادگی بشر ـ مسئولیتی بر دوش شما نهاده است که به عنوان انسان دیندار، یا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهید حق و باطلی که در عصر خود درگیر است، باشید که شهیدان ما ناظرند، آگاهند، زندهاند و همیشه حاضرند و نمونه عملاند و الگویند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انساناند…
نجوایی دردمندانه
و شما دو تن، ای خواهر! ای برادر!
ای شما که به «انسان بودن» معنی دادید و به آزادی جان! و به ایمان و امید، ایمان و امید! و با مرگ شکوهمند خویش به حیات، زندگی بخشیدید.
آری، ای دو تن! از آن روز دردناک که خیال نیز از تصورش میهراسد و دل از دردش پاره میشود، چشمهای این ملت از اشک خشک نشده است. توده ما قرنهاست که در غم شما و در عشق به شما میگرید. مگر نه عشق تنها با اشک سخن میگوید؟
یک ملت در طول یک تاریخ در اندوه شما ضجه میکند. به جرم این عشق، تازیانهها خورده و قتلعامها دیده و شکنجهها کشیده و هرگز برای یک لحظه نام شما دو تن از لبش و یاد شما از خاطرش و آتش بیتاب عشق شما از قلبش نرفته است. هر تازیانهای که از دژخیمی خورده است، داغ مهر شما را بر پشت و پهلویش نقش کرده است.
ای زینب!
ای زینب! ای زبان علی در کام! با ملت خویش حرف بزن. ای زن! ای که مردانگی در رکاب تو جوانمردی آموخت! زنان ملت ما، اینان که نام تو آتش عشق و درد بر جانشان میافکند، به تو محتاجاند؛ بیش از همه وقت.
ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش! ای که از کربلا میآیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قدّارهبندان و جلادان، همچنان به گوش تاریخ میرسانی. ای زینب! با ما سخن بگو.
جهل از یک سو به اسارت و ذلت شان نشانده است و غرب از سوی دیگر به اسارت پنهان و ذلت تازهشان میکشاند. و از خویش و از تو بیگانهشان میسازد. آنان را بر استحمار کهنه و نو، بر بندگی سنتهای پوسیده و دعوتهای این ملعبهسازان تعصب قدیم و تفنن جدید، به نیروی فریادهایی که بر سر یک شهر، شهر قساوت و وحشت میکوبیدی و پایههای یک قصر، قصر جنایت و قدرت را میلرزاندی، برآشوب! تا در خویش برآشوبند و تار و پود این پردههای عنکبوت فریب را بدرند و تا در برابر این طوفان بر باددهندهای که وزیدن آغاز کرده است، ایستادن را بیاموزند.
و این ماشین هولناکی را که از او یک بازیچة جدید میسازد، باز برای استحمار جدید، برای اغفال جدید، برای پر کردن ایام فراغت و برای بلعیدن حریصانة آنچه سرمایهداری به بازار میآورد و برای لذت بخشیدن به هوسهای کثیف بورژوازی، برای شورآفریدن به تالارها و خلوتهای بیشور و بیروح اشرافیت جدید و برای سرگرمی زندگی پوچ و بیهدف و سرد جامعة رفاه، درهم بشکنند و خود را از حرمهای اصالت قدیم و بازارهای بیحرمت جدید به امامت تو ای زینب، نجات بخشند!
ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش!
مگو که بر شما چه گذشت. مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی. مگو که جنایت در آنجا تا به کجا رسید. مگو که خداوند آن روز عزیزترین و پرشکوهترین ارزشها و عظمتهایی را که آفریده است، یکجا در ساحل فرات و بر روی ریگزارهای تفتیدة بیابان طف چگونه به نمایش آورد و بر فرشتگانش عرضه کرد تا بدانند که چرا میبایست بر آدم سجده کنند.
تو خود شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی، همچون برادرت که با قطره قطرة خون خویش سخن میگوید.
آری زینب! مگو که در آنجا بر شما چه رفت، مگو که دشمنانتان چه کردند، و دوستانتان چه کردند!
آری، ای پیامبر انقلاب حسین! ما میدانیم. ما همه را شنیدهایم.
تو پیام کربلا را، پیام شهیدان را، بهدرستی گزاردهای.
اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه کنیم؟
لحظهای بنگر که ما چه میکشیم؟ دمی به ما گوش کن تا مصائب خویش را با تو بازگوییم. با تو ای خواهر مهربان!
این تو هستی که باید بر ما بگریی!
ای رسول امین برادر که از کربلا میآیی و در طول تاریخ بر همه نسلها میگذری و پیام شهیدان را میرسانی.
ای که از باغهای سرخ شهادت میآیی و بوی گلهای نوشکفته آن دیار را هنوز به دامن داری!
ای دختر علی! ای خواهر! ای که قافلهسالار کاروان اسیرانی، ما را نیز در پی این قافله با خود ببر.
شما چه نظری دارید؟