علامه سید محمدحسین طهرانی
مرحوم طهرانی در کتاب روح مجرد ضمن بیان احوالات مرحوم سیدهاشم حداد از شاگردان آیتالحق سیدعلی قاضی، مطالبی از ایشان را درباره واقعه عاشورا ذکر کردهاند که بیانگر نگرش عرفانی در خصوص آن ماجراست. آنچه در پی میآید، تلخیصی از آن مطالب است:
در تمام دهة عزاداری، حال حضرت حداد بسیار منقلب بود؛ میفرمود: صحنة عاشورا عالیترین مناظر عشقبازی است؛ و زیباترین مواطن جمال و جلال الهی، و نیکوترین مظاهر اسماء رحمت و غضب.
برای اهل بیت(ع) چیزی جز عبور از درجات و مراتب، و وصول به اعلی ذِروة حیات جاویدان، و منسلخ شدن از مظاهر، و تحقق به اصل ظاهر، و فنای مطلق در ذات احدیت نبود؛ روز کامیابی و ظفر و قبولی ورود در حریم خدا و حرم امن و امان اوست. روز عبور از جزئیت و دخول در عالم کلیت است. روز پیروزی و رستگاری است؛ روز وصول به مطلوب غائی و هدف اصلی است. روزی است که گوشهای از آن را اگر به سالکان و عاشقان و شوریدگان راه خدا نشان دهند، در تمام عمر از فرط شادی مدهوش میگردند و یکسره تا قیامت بر پا شود، به سجدة شکر میافتند. آن کشتن مرگ نبود؛ عین حیات بود. انقطاع و بریدگی عمر نبود،؛ حیات سرمدی بود.
در دهة عاشورا آقای حداد بسیار گریه میکرد؛ چنان اشکهایش متوالی و متواتر میآمد که گوئی ناودانی است که آب رحمت باران عشق را بر روی محاسنش میریزد و چند بار اشعار «مثنوی» را با چه صوت و آهنگ دلنوازی میخواند که هنوز آن صدا و اشکهای سیلابوار در خاطر مجسم است؛ گوئی اینک در برابر نشسته و کتاب «مثنوی» را در دست دارد:
زادة ثانی است احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان
زو قیامت را همی پرسیدهاند
کای قیامت، تا قیامت راه چند؟
با زبان حال میگفتی بسی
که: ز محشر، حشر را پرسد کسی؟
بهر این گفت آن رسول خوشپیام
رمز «موتوا قَبلَ موتوا» یا کِرام
پس قیامت شو، قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
عقل گردی، عقل را دانی کمال
عشق گردی، عشق را بینی جمال
نار گردی، نار را دانی یقین
نور گردی، هم بدانی آن و این
روزعاشورا نمیدانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است
پیش مؤمن کی بوَد این قصه خوار؟
قدر عشقِ گوش، عشقِ گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن پاک روح
شُهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
روح سلطانی ز زندانی بِجَست
جامه چون درّیم و چون خائیم دست؟
چون که ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد، چو بگسستند بند
سوی شادَروان دولت تاختند
کُنده و زنجیر را انداختند
روز مُلک است و گَهِ شاهنشهی
گر تو یک ذره از ایشان آگهی
دادِ دریا چون ز خُمّ ما بوَد
چه عجب گر ماهی از دریا بود
این دوئی، اوصاف دیدهی أحول است
ورنه اول آخِر، آخر اول است
هین گذر از نقش خُم، در خم نگر
کاندر او بحری است بیپایان و سر
اینچنین خم را تو دریا دان یقین
زنده از وی آسمان و هم زمین
گشته دریائی دوئی در عین وصل
شد ز سو، در بیسوئی در عین وصل
آری، مرگ برای سیدالشهدا(ع) عین درجه و ارتقا و فوز و نجاح است؛ لهذا در روایت آمده که در روز عاشورا هر چه آتش جنگ افروختهتر میشد و مصائب آن حضرت افزونتر، چهرة منورش برافروختهتر و شادابتر میشد. حال امامحسین(ع) و بعضی از یارانش چنین بود که صورتشان میدرخشید و اعضا و جوارحشان آرام و خودشان بدون اضطراب بودند. بعضی از آنها گفتند: «ببینید او ابداً از مرگ ترسی ندارد!»
امام فرمود: «صَبراً بَنِی الکِرَام: ای بزرگزادگان، شکیبا باشید! فَمَا المَوتُ إلا قَنطَرَۀٌ یَعبُرُ بِکُم عَنِ البُؤسِ وَ الضّرآءِ الَی الجِنَانِ الوَاسِعَهِ وَ النّعِیمِ الدّآئِمَه: مرگ جز پلی نیست که شما را از گرفتاری و سختی، به سوی بهشتهای گسترده و نعمتهای جاویدان عبور میدهد! فَأَیّکُم یَکرَهُ أَن یَنتَقِلَ مِن سِجنٍ الی قصر: کدام یک از شما خوشش نمیآید که از زندانی به کاخ برود؟ پدرم برایم از رسول خدا(ص) روایت کرد که: " إنّ الدّنیَا سِجنُ المُؤمِنِ وَ جَنۀُ الکافر: دنیا زندان مؤمن است و بهشت کافر. و المَوتُ جِسرُ هؤلآءِ الی جَناتِهِم، و جِسرُ هَؤلآء الی جَحِیمِهِم: مرگ برای اینان پلی است به سوی بهشتهایشان، و برای آنان پلی است به سوی دوزخ گداختهشان." مَا کَذَبتُ و لا کُذِبتُ: نه من دروغ میگویم، و نه به من دروغ گفته شده است.»
باید دانست آنچه مرحوم حداد فرمود، حالات شخصی خود ایشان در آن اوان بود که از عوالم کثرات عبور نموده و به فنای مطلق فی الله رسیده بود و به عبارت دیگر: «سفر الی الله» به پایان رسیده، اشتغال به سفر دوم که «فی الله» است، داشتند. همانطور که مولوی در وقت سرودن این اشعار، اینگونه بود که جنبة وجه الخَلقی آنها تبدیل به جنبة وجه الحقی و وجهالرّبی گردیده بود و از درجات نفس عبور کرده، در حرم عزّ توحید و حریم وصال حق متمکن گردیده بودند.
اما سایر مردم که در عالم کثرات گرفتارند و از نفس برون نیامدهاند، باید گریه و عزاداری و سینهزنی و نوحهخوانی کنند تا بدین طریق بتوانند راه را طی کنند و بدان مقصد عالی نایل آیند. این مجاز پلی است برای آن حقیقت؛ همچنانکه در روایات فراوانی ما را امر به عزاداری نمودهاند تا بدین وسیله جان خود را پاک کنیم و با آن سروران در طی این سبیل هماهنگ گردیم. و تازه وقتی که اسفار اربعه طی شد، از لوازم «بقاء بالله» بعد از مقام «فناء فی الله»، متشکل شدن به عوالم کثرت است و حق هر عالم را کما هو حقه رعایت نمودن که با خداوند در عالم خلق بودن و متصف به صفات خلقی گردیدن میباشد که هم عشق است و هم عزا، هم توحید است و هم کثرت.
این حالات در اواخر عمر آقای حداد مشاهده میشد که پس از مقام فنا و تمکّن در تجرد، دارای مقام بقا بودند. توأم با عشق شدید، در مجالس سوگواری، گریه و عزاداری ناشی از سوز دل از ایشان مشهود بود. خود حضرت سیدالشهدا(ع) نیز به دختر عزیزشان حضرت سکینه فرمودند:
لا تُحرِقی قَلبی بِدَمعِکِ حَسرَۀً مادامَ مِنّی الرّوحُ فی جُثمانی
«تا جان در بدن دارم، قلبم را با سرشک حسرتت آتش مزن!»
داستان کربلا بسیار پیچیده است: یک روی آن عشق و شور و نیل و فوز حضرت سیدالشهدا(ع) به آن عوالم است و روی دیگرش غصه و اندوه و گریه؛ اما کسی میتواند آن روی سکه را تماشا کند که این رو را دیده و از آن عبور نموده باشد.
شما چه نظری دارید؟