هادی غلام‌دوست

   در پاییز۱۴۰۳ انتشارات «یانا»ی لنگرود، از میرداوود فخری‌نژاد مجموعه داستان کوتاه «در خواب شدند»را در ۱۲۲ صفحه با شمارگان۵۰۰ نسخه و به ارزش ۱۱۰ هزار تومان چاپ و به بازار کتاب عرضه کرده است.  «میرداوود فخری‌نژاد» در سال ۱۳۵۸ اوّلین رمان خود«آواز دست‌ها» را نوشت و در سال ۱۳۶۲ اقدام به چاپ این رمان۲۴۷صفحه‌ای کرد که  متأسفانه بعد از حروفچینی توسط نشر آذرنوش به مرحله‌ چاپ نرسید. اوّلین ‌کتابی که از این هنرمند چاپ و روانه‌ ‌بازار کتاب می‌شود،«غمخندی در صف» نام دارد که مجموعه کاریکلماتور است و در سال ۱۳۶۲ به پیشنهاد و تشویق پرویز شاپور در نشر آذرنوش چاپ ‌شد.
میرداوود در این زمینه می‌گوید: «من با پرویز شاپور در دفتر مجله‌  فردوسی آشنا شدم.  این مجله صفحه‌ای به نام ‌»آوازهای تنهایی» داشت که زیر نظر او بود و کارهایم در آن صفحه چاپ می‌شد. روزی پرویز شاپور به من گفت:«آقای فخری‌نژاد، شما کاریکلماتورهای خوبی می‌نویسی؛ مثل«دریا در سوگ پری دریایی طوفانی شد». اینها زیبا هستند. کتابی در این زمینه چاپ کنید. که من کتاب «غمخندی در صف» را به پیشنهاد ایشان چاپ کردم. پرویز شاپور با من دوست بود و بر من خیلی تأثیر گذاشت.» 
کتاب دوم ایشان«یادهای خاموش» نام دارد که شامل مجموعه مقالات اوست و نشر رود در سال ۱۳۸۰آن را چاپ ‌کرده است.  فرهنگ ایلیا نیز مجموعه داستان کوتاه «نام و نان» فخری‌نژاد را در سال  ۱۳۸۶ منتشر ‌کرده است.
همان‌طور که ذکر شد، مجموعه داستان جدید فخری‌نژاد «در خواب شدند» نام دارد که  به نظر می‌رسد ایشان عنوان کتابش را با توجّه به شعری از حکیم عمر خیّامِ نیشابوری انتخاب کرده باشد. خودِ شعرِ مورد اشاره نیز  پشت جلد کتاب آمده است:
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند بیرون
گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند
این کتاب، یازده داستان با عناوین ‌بینا، تلواسه،  فرشته‌های بازیگوش، ماهور، دوئل، سیب و . . . را در برمی‌گیرد که من سعی می‌کنم روی  پاره‌ای از داستان‌ها  انگشت بگذارم. دو داستان به مصائب جنگ اختصاص یافته است، ولی مضمون بیشتر داستان‌ها به روزگار سخت زندگی پر مشقّت مردم پایین‌دست اجتماع، به ویژه به زنان بی‌پناه و تنهای جامعه می‌پردازد. زنانی که از یکسو درگیر امر معاش هستند و از سوی دیگر، مردان جامعه به آنها  سوءنظر دارند.  
داستان‌هایی مانند«صرف یک ناهار» که زنی با استفاده از آگهی روزنامه برای کار به شرکتی مراجعه می‌کند، ولی مدیر شرکت او را برای صرف ناهار دعوت می‌کند و یا در داستان«خاکه‌های برف»، نویسنده زندگی زنی را به ما نشان می‌دهد که شوهرش برای کار به ژاپن رفته، کودکش را برای مداوا پیش دکتر برده، ولی با سوءنیت دکتر مواجه می‌شود. با این همه، زنان داستان‌های فخری‌نژاد با توجّه به این نکته، غیرتمندانه سعی می‌کنند روی پای خودشان باشند و زندگی سخت‌شان را پیش ببرند.
در داستان «تلواسه» نیز ما می‌بینیم مردِ خانه برای کار به ژاپن رفته و همه‌ تشویش و دلواپسی و گرفتاری‌های زندگی را یکجا  برای زنِ تنها در خانه باقی ‌گذاشته است.و حتی در داستان «دوئل» نیز یک پای قضیه زن است. زنی که با اعتیاد شوهرش درگیر است و شوهر هر بار به بهانه‌ای سعی می‌کند او را در خانه جا بگذارد و با دوستانش بر سرِ بساط حاضر شود و به‌اصطلاح آن کار دیگر بکند. و این بار نیز در صبح یک روز تعطیل، مردِ خانه که خود وکیل است، به بهانه‌ آن که می‌خواهد به مشکلات نزاع خانوادگی موکلش بپردازد؛ سعی می‌کند از خانه بیرون برود. زن با این‌که به‌خوبی متوجّه‌ قضیه است و به مرد هشدار می‌دهد، ولی با این همه، عاقبت تسلیم می‌شود و صبوری  را پیشه می‌کند و دست به کاری نمی‌زند. 
«-من زنت هستم،نمی‌تونم چیزهایی‌رو که می‌بینم بهت نگم.
مرد چند گام به سمت زن پیش آمد و دست خود را دراز کرد و گفت:
-دستم رو بگیر.
زن دست در دست مرد گذاشت. مرد گفت:
-خواهش می‌کنم رو اعصابم راه نرو.
زن متحیرانه گفت:
-من؟
مرد دست زن رابیش‌تر فشرد و گفت:
-تو سوهان روحم نباش، بهت قول می‌دم برگردم سر جای اولم  و دست یکدیگر را رها کردند.
***
زن به چشمان مرد سی و چند ساله خود اندیشید که دیگر آن نگاه گذشته را در او نمی‌دید. پس با تردید روی پلکان نشست و از دیدن آفتاب روی دیوار، صدای مرد در ذهن‌اش ریخت:
-آفتاب تلفیقی از آفت و آب است.
زن آفت را از آفتاب گرفت و به جای موکلین همسر وکیل جوانش گذاشت...»(ص۱۲۰)
دوئل، نام مناسبی برای این داستان است. دوئلی که به‌طور مداوم بین خانواده‌ها سرِ چیزهای مختلف جریان دارد.
مضمون داستان کوتاه ۲۲ خطی«هم‌سفره»، جنگ است. در این داستان نویسنده دقایقی از زندگی دختری  زخمی را نشان می‌دهد که دومین شب هولناک بمباران راپشت‌سر گذاشته و از زیر آوار درآمده و سست و بی‌رمق  به جست‌وجوی غذا می‌پردازد. غافل از آن‌که کرکس‌ها  انتظارش را می‌کشند: «بوی اجساد سوخته مشامش را می‌آزارد. رخ برمی‌گرداند. کف دست به دهان و بینی می‌چسباند... بمب افکن‌ها رفته‌اند، جای خالی‌شان را به لاشخورها سپرده‌اند.» (ص۱۷)
این داستان مرا به یاد  عکس معروف «کودک و لاشخور» می‌اندازد که  از قحطی مرگبار سرزمین سودان در سال ۱۹۹۳ میلادی حکایت می‌کند. این عکس در ماه مارس سال ۱۹۹۳ میلادی، توسط عکاس و فتوژورنالیست سرشناس«کوین کایر» ثبت شد و انتشار آن در ۲۶ ماه مارس همان  سال در نشریه معروف نیویورک تایمز، دنیا را تکان داد.
 داستان کوتاه «هم‌سفره»، خواننده رابه وحشت جنگ و مصائب‌ آن یعنی ویرانی و کشتار مردم بی‌گناه؛ به‌ویژه  مرگ  و گرسنگی کودکان بی‌پناه  توجّه می‌دهد و انسان را به یاد این شعر معروف سلمان ساوجی می‌اندازد:
پادشاها، از پی صد مصلحت یک خون بکن
پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند
داستان کوتاه ۲۶خطی «سیب» نیز به جنگ می‌پردازد.کودکی آسیب دیده از جنگ،تا کمر درون سطل زباله فرو رفته تا از میان زباله‌ها و کنارسوسک و موش چیزی برای خوردن پیدا کندکه سیب سرخی می‌یابد و در پای دیواری که چند جایش گلوله خورده و شکاف برداشته، می‌نشیند وسیب را با دستمالی پاک کرده و قبل از خوردن، مستانه بو می‌کشد. ناگهان با زوزه‌ تانکی به شدّت می‌ترسد؛ به طوری‌که سیب از دستش رها شده و به طرف تانکِ پیشِ‌رو قِل می‌خورد. 
فرد نظامی ابتدا  با دیدن کودک لبخند به لب می‌آورد و از تانک بیرون می‌آید تا سیب را به دست او بدهد، امّا در حال برداشتن سیب جرقه‌ای از سیب به چشمش می‌رسد(بازتاب نوری که حاصل شفاف بودن پوست سیب بر اثر پاک شدن است). بی‌اختیار اتّفاق دیگری در ذهنش می‌افتد. او که یک فرد نظامی است و لاجرم به همه چیز مشکوک، به این  فکر می‌افتد که نکند سیب  یک تله باشد و ناگهان توی دستش منفجر شود. از اینرو همزمان که  دست لرزانش را برای برداشتن سیب دراز کرده، در اضطراب به سر می‌برد. البته بعد از مدّتی که از درگیری ذهنی‌اش می‌گذرد، رفته رفته به خود می‌آید.
داستان ضمن نشان دادن وضعیّت دشواری که شهر و  پسرک از آسیب جنگ پیدا کرده‌اند؛ مثل لباس خونی، گرسنگی ِ پسرک، ویرانی شهر از کارزار جنگ، دیوارهای سوراخ سوراخ و شکاف برداشته، به نکات مهم دیگری نیز اشاره می‌کندکه مضمونی جالب و نو دارد. 
با مقداری تلخیص
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی