آرش میری خانی - روزنامه اطلاعات:تحولات اخیر پیرامون ونزوئلا بار دیگر نشان داد که در نظام بینالملل کنونی، منطق «قدرت هژمونیک» همچنان بر اصول بنیادین نظم حقوقی جهانی از جمله حق حاکمیت، تمامیت ارضی و اصل عدم مداخله تفوق دارد.
اظهارات علنی دولت آمریکا درباره احتمال آغاز عملیات نظامی مستقیم علیه ونزوئلا، همراه با حملاتی که تحت عنوان «اقدامات پیشگیرانه علیه قایقهای حامل مواد مخدر» صورت گرفته، نمایانگر نوعی بازگشت آشکار به سیاست خارجی تهاجمی و جنگطلبانهای است که در تاریخ معاصر آمریکا مسبوق به سابقه بوده و در چارچوب نظریههای امپریالیسم مدرن و رئالیسم تهاجمی قابل تحلیل است. در مقابل، موضع قاطع دولت نیکلاس مادورو در دفاع از حاکمیت ملی و بسیج نیروهای مردمی و نظامی برای مقاومت، صحنه جدیدی از کشمکش میان «هژمونیطلبی» و «استقلالطلبی» را در آمریکای لاتین رقم زده است.
تحلیل این شرایط بدون توجه به زمینههای ژئوپلیتیک گستردهتر آن ممکن نیست. مناقشه کنونی، نه یک رخداد منفرد، بلکه بخشی از الگوی بزرگتری است که در آن ایالات متحده از خاک و آبهای پیرامونی ونزوئلا بهعنوان میدانی برای مهار و منزویسازی قدرتهای رقیب بهویژه چین، روسیه و ایران استفاده میکند.
سرمایهگذاریهای چین در بخش انرژی ونزوئلا، همکاریهای نظامی و امنیتی کاراکاس با روسیه و نیز مبادلات سیاسی اقتصادی آن با ایران، از دیدگاه واشنگتن بخشی از یک تهدید ساختاری علیه نظم تکقطبی تلقی میشود؛ بنابراین، بهرهگیری از گفتمان «مبارزه با مواد مخدر» در واقع پوششی گفتمانی برای پیشبرد راهبردی هژمونیزاسیون مجدد در نیمکره غربی است؛ راهبردی که هدف اصلی آن جلوگیری از تثبیت یک نظم چندقطبی در حیاط خلوت تاریخی ایالات متحده محسوب می شود.
در این میان، ونزوئلا صرفاً یک کشور آمریکای لاتین نیست؛ بلکه گلوگاهی ژئوپلیتیک، ژئواکونومیک و ژئواستراتژیک است. ذخایر بزرگ نفتی، خطوط ارتباطی کارائیب و موقعیت جغرافیایی نزدیک به مرزهای جنوبی ایالات متحده، این کشور را به نقطهای تبدیل کرده است که از نگاه واشنگتن باید همواره در مدار کنترل آمریکا باقی بماند. هر تلاشی برای فاصلهگیری از ساختار نظم آمریکا محورهمچون نزدیکی به قدرتهای شرقی در نگاه سیاستگذاران واشنگتن تهدیدی مستقیم برای تداوم برتری هژمونیک و «نظم مبتنی بر قواعد» مورد ادعای آمریکا تلقی میشود؛ نظمی که در عمل بیش از آنکه مبتنی بر قواعد جهانی باشد، بر اولویتهای امنیتی و اقتصادی ایالات متحده استوار است.اما آنچه وضعیت کنونی را پیچیدهتر میکند، واکنش دولت ونزوئلا و شخص مادورو است.
اعلام تشکیل واحدهای چریکی و آمادگی برای جنگ شهری علیه نیروهای متجاوز، نشاندهنده آن است که کاراکاس این بحران را نه یک تهدید محدود، بلکه تلاشی برای «تغییر رژیم» و «مهندسی ژئوپلیتیک» میداند.
این رویکرد در چارچوب آنچه در علوم سیاسی «مقاومت نامتقارن» خوانده میشود قابل تحلیل است؛ شیوهای که دولتهای در معرض تهدید قدرتهای بزرگ در پیش میگیرند تا هزینههای مداخله خارجی را به شکل چشمگیری افزایش دهند. ایجاد واحدهای رزم چریکی شهری و تکیه بر شبه نظامیان مردمی دقیقاً از همین منطق تبعیت میکند. این وضعیت، یادآور الگوهایی تاریخی در افغانستان، ویتنام و عراق است که در آنها قدرت نظامی برتر نتوانست بر مقاومت طولانیمدت نیروهای محلی فائق آید.
در حقیقت، قیاس احتمالی مداخله نظامی آمریکا در ونزوئلا با باتلاقهای قبلی بهویژه جنگ ویتنام، از منظر تحلیلی بیراه نیست. همانگونه که در جنگ ویتنام، محاسبه نادرست از میزان مقاومت محلی و پیچیدگیهای جغرافیایی و اجتماعی به فرسایش قدرت آمریکا منجر شد، در ونزوئلا نیز هرگونه عملیات نظامی میتواند ایالات متحده را درگیر جنگی طولانی و پرهزینه کند که نه پایان مشخص دارد و نه دستاورد ژئوپلیتیک قابل تضمین. ونزوئلا کشوری با شبکههای اجتماعی–سیاسی پیچیده، بافت شهری متراکم و سنت دیرینه بسیج مردمی است؛ همه اینها شرایطی را پدید میآورد که در آن تداوم درگیری، هزینههای انسانی و مالی آمریکا را تصاعدی افزایش میدهد. به همین دلیل، بسیاری از تحلیلگران، از احتمال شکلگیری جنگی بیپایان سخن میگویند؛ جنگی که میتواند مشابه همان ورطهای باشد که در ویتنام یا افغانستان تجربه شد.
در این میان، آنچه بیش از همه مایه نگرانی است، پیامدهای انسانی و اجتماعی چنین تقابلی است. هرگونه عملیات نظامی، حتی اگر با ادعای اقدامات محدود آغاز شود، به سرعت قابلیت تبدیل شدن به بحران انسانی گسترده را دارد: جابجایی جمعیت، فروپاشی زیرساختها، بیثباتی سیاسی، تشدید قطبیسازی داخلی و البته تخریب بلندمدت اقتصاد این کشور. از منظر حقوق بینالملل نیز مداخله نظامی بدون مجوز شورای امنیت، آن هم با استناد به ادعاهای اثباتنشده درباره قاچاق مواد مخدر به وضوح ناقض اصل بنیادین منع توسل به زور است. لذا مقاومت ونزوئلا در برابر چنین اقداماتی نه تنها از منظر سیاسی قابل دفاع است، بلکه پشتوانه حقوقی و اخلاقی نیز دارد.
از سوی دیگر، این بحران بازتابی از شکاف فزاینده میان نظم چندقطبی در حال ظهور و نظم تکقطبی در حال افول است. دفاع ونزوئلا از استقلال سیاسی و روابطش با قدرتهای شرقی، در واقع بخشی از مقاومت گستردهتری است که در دهه اخیر در کشورهای جنوب جهانی بروز یافته است؛ مقاومتی علیه تداوم سلطهجویی آمریکا در حوزههایی که زمانی قلمرو نفوذ بیرقیب آن تلقی میشدند. از این منظر، ونزوئلا صرفاً در حال دفاع از مرزهای فیزیکی خود نیست، بلکه در حال مقابله با نوعی «نظمسازی اجباری» است که میکوشد ساختار قدرت بینالمللی را در چارچوبی قدیمی و یکجانبه حفظ کند.
در جمعبندی، میتوان گفت بحران کنونی ونزوئلا تجسمی از تضاد بنیادی میان حق حاکمیت دولتها و سیاست هژمونیک ایالات متحده است.سیاست خارجی تهاجمی واشنگتن چه با زبان جنگطلبانه، چه با عملیات دریایی، تهدیدی برای ثبات منطقه کارائیب و نقض آشکار اصول حقوق بینالملل است. در مقابل، ایستادگی دولت ونزوئلا در دفاع از استقلال خود، نه تنها مشروع و قابل درک است، بلکه از منظر تاریخی، ژئوپلیتیک و اخلاقی نیز بخشی از نبرد وسیعتری برای حفظ تنوع و تکثر در نظم جهانی است.
اگر آمریکا راه مداخله نظامی را در پیش گیرد، احتمال گرفتار شدن در باتلاق جدید بسیار بالاست؛ باتلاقی که چون ویتنام، طولانی، پرهزینه و بیحاصل خواهد بود. نگهداشت صلح و ثبات تنها زمانی ممکن است که ایالات متحده به منطق گفتوگو و چندجانبهگرایی بازگردد و از تلاش برای بازتولید هژمونی خود از مسیر زور و تهدید دست بردارد؛ مسیر خطرناکی که جهان را نه به امنیت، بلکه به چرخهای تازه از تنش و خشونت سوق میدهد.
