تیرماه ۱۳۵۲ دانشجوی سال دوم رشته علوم سیاسی بودم که یکی از همکلاسی‌هایم گفت: توکه دستی به قلم داری واینجا وآنجا مطالبی می‌نویسی  دوست داری به برادرم که معاون تحریریه سرویس شهرستان‌های روزنامه اطلاعات است معرفیت کنم تا درآنجا کار کنی؟ و به این ترتیب به عبدالله رحیمیان معرفی شدم و پس ازآزمون و چند روزی کارآموزی، در سرویس شهرستانها کارم را شروع کردم، البته   آن روزها تحریریه شهرستانها  از تحریریه اصلی روزنامه جدا بود که این تبعیض پس از انقلاب پایان یافت و با  آمدن مرحوم آقای دعایی تحریریه‌ها یکی شدند.
آن روزها تحریریه شهرستانها را به ۲ بخش خبرهای تلفنی و خبرهای مکتوب تقسیم شده بودو مدتی هم استان‌های کشور را به ۴ منطقه شمال،جنوب،غرب و شرق تقسیم کرده بودند که خبرهای هر منطقه در۲صفحه و با مسئولیت و دبیری یکی از اعضای تحریریه شهرستانها تنظیم و چاپ می‌شد و هرروز مرحوم آقای نورالدین نوری رئیس سازمان عریض و طویل شهرستان‌های روزنامه اطلاعات، با خودکار سبز رنگ روی صفحات منطقه‌ای کلمات عالی و خیلی خوب و خوب را می‌نوشت که هرکدام پاداش خود را داشت و تنظیم‌کننده صفحه‌های هرمنطقه هم درپایان هرماه صفحه‌هایی را که پاداش گرفته بودند به حسابداری شهرستانها تحویل می‌داد و مجموع پول آنها را نقد دریافت می‌کرد که گاهی از حقوق آن ماه هم بیشتر می‌شد! در آن دوران صبح‌ها در دانشکده درس می‌خواندم و از ساعت ۳ بعدازظهر به بعدتا ۹ شب در سرویس خبر شهرستانها کار می‌کردم و خدا می‌داند که شب‌ها – بخصوص شب‌های سرد زمستانی- با چه مشقتی و چگونه خود را از میدان توپخانه به محل زندگی‌ام در نارمک می‌رساندم .
چندماه بیشتر از آغازبه‌کارم در سرویس شهرستانهای اطلاعات نگذشته بود و حوالی ساعت ۳ بعدازظهر بیست‌وهفتم مرداد۱۳۵۳، همین که پایم را  به طبقه سوم ساختمان اطلاعات در خیابان خیام گذاشتم مستخدم مرحوم عباس مسعودی را دیدم که گریه‌کنان وتوی سرزنان یکسره فریاد می‌زد: آقا مُرد... آقا مُرد...!
نا باورانه خود را به دفتر کار مسعودی رساندم و ازلای در، آنچه را که از تعریف‌ها شنیده بودم، به چشم دیدم.  آن مرحوم عادت داشت بعد از ناهار یکی دوساعتی را روی زمین استراحت کند و بخوابد که این بار متاسفانه  به خواب ابدی فرورفت و در۷۲ سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت . 
در یک آن، اوضاع روزنامه به هم ریخت و همه کارکنان اطلاعات مات و مبهوت نمی‌دانستند که باید چه‌کار کنند. با اندوه فراوان وارد تحریریه شهرستان‌های اطلاعات شدم و بی‌اختیار به سختی گریستم، که درآن میان یکی از همکاران با توپ و تشر به من گفت:  این که گریه ندارد، یک‌سرمایه‌دار کمتر!
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی