- پس مادرتان را هیچ وقت پیدا نکردید؟
یک روز در خیابان پامنار درویشی را که کشکول و تبرزین داشت تماشا می‌کردم که دیدم دختری سکه‌ای توی کشکول درویش انداخت. او خواهرم بود. جیغ کشیدم و خودم را  انداختم توی بغلش. از وقتی به خانه مادرم آمدم با وجود جثه کوچک و سن‌کم، کار کردم که به مادرم کمک کنم و من شدم روزنامه‌فروش.
- روزنامه‌ها را آن روزها برای فروش چگونه تهیه می‌کردید؟
در آن زمان روزنامه اطلاعات، عصرها و چند روزنامه دیگر صبح‌ها منتشر می‌شد. به مرور زمان، قرارشد چندنفر از روزنامه‌فروش‌های قدیمی تهران، مراکزی را برای توزیع روزنامه میان بقیه روزنامه‌فروش‌ها راه‌اندازی کنند. یکی از این مراکز که حاجی محمد سقازاده راه انداخت معروف شد به محل توزیع حاجی سقا و من از این مرکز روزنامه می‌گرفتم تا بفروشم.
- کجا بیشتر روزنامه می‌فروختید؟
لاله‌زار، اسلامبول و خیابان سپه.
- چقدر کاسب می‌شدید؟
دو سه قران.
- چه کم!
نه، برای بچه کوچکی مثل من خیلی هم زیاد بود.
- اگر همین حالا چشم‌هایتان را ببندید و بخواهید خودتان را در حال روزنامه فروختن توصیف کنید...
داد و فریاد می‌کردم که روزنامه بفروشم. چون کوچک بودم آن روزهای اول نمی‌خواستند از من روزنامه بخرند، اما من اصرار می‌کردم. یادم می‌آید که گالشم پاره شده بود و من پابرهنه می‌دویدم و روزنامه می‌فروختم.
- مردم نسبت به آن روزها به نظرتان روزنامه‌خوان‌تر شده‌اند؟
آن روزها فقط چند روزنامه درمی‌آمد. تیراژش خیلی پایین بود، اما خب مردم همه را می‌خریدند. نمی‌شود با این دوره که روزنامه‌ها اینقدر متنوع شده است، مقایسه‌اش کرد. در آن روزگار تنها منبع موجود برای گرفتن خبر روزنامه بود، اما حالا مردم می‌توانند با اینترنت یا تلویزیون و رادیو از اخبار مطلع شوند.
- در این سال‌ها چند عنوان روزنامه فروختید؟
دست‌کم ۲۰۰۰ عنوان روزنامه فروختم اما اگر بپرسی چند عدد فروختم، دیگر نمی‌شود تخمین زد شاید میلیون‌ها. تازه من که فقط روزنامه‌فروشی نکرده‌ام، سال‌ها اخبار و عکس‌ها را بین ساختمان‌های مختلف روزنامه‌ها و چاپخانه‌ها جابه‌جا می‌کردم.
- هیچوقت دلتان نخواست به جای روزنامه‌فروش، روزنامه‌نگار باشید؟
من که سواد زیادی نداشتم. وقتی به تهران فرار کردم تا کلاس سوم ابتدایی درس خوانده بودم. روزنامه‌نگار شدن سواد زیاد می‌خواهد. در ضمن من عاشق روزنامه‌فروشی بودم.
- چرا عاشق روزنامه‌فروشی بودید؟
چرا ندارد. آدم چرا عاشق کاری می‌شود؟ خب دوست داشتم اخبار مهم را به مردم برسانم.
- پس درستان را  ادامه ندادید؟
من بیشتر روزنامه‌هایی را که می‌فروختم، می‌خواندم. همین موضوع بر نثرم اثر گذاشت و به ادامه تحصیل علاقه‌مندم کرد و باعث شد دوباره درس خواندن را هم شروع کنم و تا قبل از دیپلم خواندم. وقتی درس خواندم، توانستم کارمند اداره دارایی شوم، اما روزنامه‌فروشی را رها نکردم. آن روزها بیشتر روزنامه‌ها عصر منتشر می‌شد و من عصرها که از اداره برمی‌گشتم، روزنامه هم پخش می‌کردم.
- در طول این سالها به نظرتان کدام اخبار برای مردم جذابتر بود؟
مردم عاشق اخبار سیاسی و جنایی هستند. وقتی تیتر یک روزنامه‌ای، خبر سیاسی مهم یا  اخبار حوادث بود مردم خیلی زود روزنامه‌ها را  می‌خریدند.
- روزی چند ساعت مطالعه می‌کنید؟
ما که بی‌سوادیم.
- امکان ندارد کسی که خودش کتابی نوشته، مطالعه نکند.
راستش من هیچ کتابی را نخوانده نمی‌گذارم. هرجا کتابی پیدا کنم می‌گیرم و می‌خوانمش حتی اگر در خانه دوستانم کتابی ببینم حتما امانتش می‌گیرم و مطالعه می‌کنم. من عاشق کتابم و این عشق از زمانی که روزنامه‌ها را می‌خواندم شروع شد.
- اگر همین الان بخواهید از هزاران تیتری که دیده‌اید یکی را نام ببرید،  آن اولینی که یادتان می‌آید کدام است؟
عکس روزنامه حاجی‌بابا  یادم می‌آید. شاه فرار کرده بود و روزنامه حاجی بابا یک کاریکاتور از او کشیده بود با دماغی که تمام صورتش را گرفته بود و زیرش نوشته بود «شب عید است و هویج رنده کنید/دماغم سوخته یواش خنده کنید»!

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی