لازمه نویسندگی افزون بر برخورداری از محتوا، تسلط بر شیوه نگارش و آگاهی به زبان و ادبیات نیز هست. برخی در بخش نخست چیره اند، اما  در بخش دوم نوانا نیستند. این امر در  زمانی که فرد در موضوع عمیقی می اندیشد و می خواهد بنویسد، نمایان می شود.  برخی فیلسوفان دشوارنویس هستند و برخی دیگر به زبان مردم می نویسندو مفهوم برای همگان

تامس نیگل در زمینه فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی و معرفت‌شناسی، پژوهش‌های وسیعی انجام داده و آثارش در غرب و به‌خصوص در محافل فکری، سیاسی و فرهنگی، محل بحث و فحص و مداقه بوده است. در ایران نیز با همت جواد حیدری، آثاری از این نویسنده که در فلسفه اخلاق از امکان دیگرگزینی دفاع می‌کند، ترجمه شده و به چاپ رسیده که قدم بلندی برای آشنایی با فلسفه‌ای است که از «اصالت فرهنگ» حرف می‌زند. کتاب‌هایی مثل «اخلاق‌شناسی»، «اینها همه یعنی چه»، «برابری و جانبداری»، «ذهن و کیهان» و... آثاری هستند که حیدری در طول چند سال اخیر به فارسی برگردانده است. 
عموماً مقولات فلسفی و مباحث روشنفکری (آمیخته با نگرش فلسفی) برای عامه مردم و حتی دانشجویان و پژوهشگران سخت و پیچیده جلوه می‌کند. دلیلش هم واضح است، اصطلاحات و مفاهیمی که بعضاً در آثار فلسفی به کار برده می‌شود، چنان دشوار و پیچیده است که درک مطالب مشکل می‌شود. در ایران اغلب بحثهای فلسفی و روشنفکری از همین نوع است. افرادی که در تلویزیون، مجلات و به طور کلی در سطح عمومی، وارد مباحث فلسفی و میزگردهای فلسفی ـ روشنفکری می‌شوند، شاید خودشان از حرف یکدیگر سر دربیاورند، ولی اکثر شنوندگان، بینندگان و خوانندگان چیز زیادی دستگیرشان نمی‌شود! موضوعاتی هم که در مباحث فلسفی ـ روشنفکری، مقالات فلسفی یا میزگردهای فلسفی جریان دارد، معمولاً ربط چندانی به مسائل اساسی زندگی مردم ندارد و اگر هم ربطی داشته باشد، در طول بحث، آنقدر بر مطالب و مفاهیم تخصصی تأکید می‌شود که غیر از متخصصان فلسفه کسی از آن مطالب سر درنمی‌آورد. عمدتاً چنین مسائلی، فلسفه و فلسفه‌ورزی را طاقت‌فرسا جلوه می‌دهد. 
ساده، روان و عمیق سخن‌گفتن کمتر در چارچوب مباحث و مقولات فلسفی جایی پیدا می‌کند. گویا هر چه مطالب تخصصی‌تر و فنی‌تر بیان شوند، «نشانه دانایی» محسوب می‌شود! اما چنین تصوری درست نیست؛ زیرا وقتی مطالب فلسفی و روشنفکری در عرصه عمومی (تلویزیون، روزنامه‌ها، مجلات و...) مطرح می‌شود، همه مردم مخاطب قرار می‌گیرند و نه فقط فلسفه‌دان‌ها یا روشنفکران. در ایران به طور کلی این موضوع کمتر رعایت می‌شود و اثر مخربش در وهله نخست، گریزان‌شدن مردم از فلسفه و مباحث مفید روشنفکرانه است. وقتی مردم نتوانند از سخنان گوینده یا نوشته‌های نویسنده‌ای چیزی دریابند، سرخورده می‌شوند و خودشان را سرزنش می‌کنند. در صورتی که در چنین وضعی، ایراد از جانب فیلسوفان و آنانی است که مبهم و پیچیده حرف می‌زنند. از طرفی، گنگ و مبهم سخن‌گفتن و تکیه بر بازی‌های زبانی، بیشتر نشانة «ذهن آشفته» و «روشن‌نبودن مطالب نزد گوینده یا نویسنده» است. 
ساده و قابل‌فهم
از چنین منظری است که مطالعه آثار تامس نیگل، اهمیت مضاعفی پیدا می‌کند. او در آثارش به مهمترین مسائل بشری نظر دارد. از «معنای زندگی» گرفته تا «عدالت اجتماعی» و سایر مسائلی که برای انسان مطرح است؛ ولی در نوشته‌های او کمتر با اصطلاحات تخصصی و یا مفاهیم دشوار روبرو می‌شویم. او با زبانی ساده و قابل‌فهم برای همگان می‌نویسد و بدون کاستن از کیفیت و عمق مطالب، حرف خود را می‌زند. نیگل از مغلق‌نوشتن و غامض‌گویی پرهیز دارد و همین موجب شده تا بتواند با مسأله‌پردازی‌های دقیقی که انجام می‌دهد، خوانندگان را به تکاپوی فکری و استدلال‌گرایی سوق دهد.
جواد حیدری در این باره می‌گوید: «نیگل فقط به نحوی فلسفه‌ورزی نمی‌کند که ارتباط فلسفه را با مسائلی که ما در زندگی‌مان با آن مواجه هستیم وضوح ببخشد، بلکه به شیوه‌ای می‌نویسد که خواننده را به ‌عنوان همسفر فلسفی، به گونه‌ای درگیر بحث ‌کند. او می‌کوشد تا به لحاظ عقلانی طرح کلی یک مسأله را به خواننده بفهماند و آنگاه تبیین کند که چگونه شخص می‌تواند کورمال کورمال به سمت‌وسوی یک راه حل پیش برود. او از ارائه‌ راه‌حل شخصی و ترجیحی خودش برای یک مسأله در برابر سایر راه‌حل‌های پیشنهادی، محتاط است. نیگل وقتی درباره‌ این موضوعات قلم می‌زند، از خطر ابهام به‌خوبی آگاه است. او برای اجتناب از ابهام‌، با وضوح و سادگی تحسین‌برانگیزی می‌نویسد و تا آنجا که در توانش است، از زبان تخصصی و فنی فیلسوفان حرفه‌ای پرهیز می‌کند. 
از این لحاظ او در میان فیلسوفانی که در روزگار ما فلسفه‌ورزی می‌کنند و نیز از لحاظ صداقت فکری‌ جایگاه برجسته‌ای دارد. غالباً این‌گونه نیست که فیلسوفی در مکتوباتش بپذیرد که نمی‌داند در باب موضوعی چه باید بگوید؛ اما مکتوبات نیگل مملو از چنین تعابیری است: نمی‌دانم چگونه باید این سخن را اثبات بکنم، یا به ‌نظر می‌رسد که در باب این موضوع چیزی که راه به حقیقت ببرد، ننوشتم. او در پایان کار (یا استدلال)، در باب نقشی که شهود غریزی در فلسفه ایفا می‌کند، صادق است. تواضع فکری نیگل را نباید با ضعف فکری خلط کرد. تواضع نوعی تصدیق است که شخص نمی‌تواند همه‌ پاسخ‌ها را در اختیار داشته باشد و مسأله حقیقتاً دشوار است...»
اصالت فرهنگ 
در جهانِ فکری نیگل، فرهنگ اهمیت ویژه‌ای دارد. او به «اصالت فرهنگ» معتقد است و به همین سبب، بزرگ‌ترین مشکل و عامل اصلی مشکلات یک جامعه را نه در سیاست و اقتصاد، بلکه در فرهنگ جستجو می‌کند. از دید او اگر در باورها، احساسات و عواطف و خواسته‌های شهروندان جامعه‌ای تغییری پدید آید (و اصلاحی صورت بگیرد) به دنبال آن، در سایر عرصه‌ها و نهادهای اجتماعی هم تغییراتی ایجاد خواهد شد و جامعه به سمت سعادت پیش خواهد رفت. اصالت فرهنگ در اندیشه نیگل جایگاه والایی دارد؛ اما اصالت نهاد، اصالت جامعه، اصالت نظام سیاسی و چنین مفاهیمی که ساخته ذهن بشر هستند، در نظر او محوریت ندارد. 
به نظر او، انسان‌ هر چه بیشتر از بالا نگاه می‌کند، بیشتر درمی‌یابد که هیچ تفاوتی با سایر انسان‌ها ندارد و بنابراین اگر من حق دارم نعمتی را داشته باشم، همه حق دارند از آن برخوردار شوند. وقتی از بالا نگاه می‌کنیم، همه را مساوی می‌بینیم و این موجب می‌شود که همنوع خود را دوست بداریم. در این صورت، نفع دیگران هم به اندازه نفع خودمان اهمیت پیدا می‌کند. به اعتقاد او آرمان‌شهرهایی که در تاریخ عرضه شده‌اند، انتظاراتی از آدمی داشته‌اند که انسان‌ها از برآوردن آنها عاجز بوده‌اند و این پیامد پشت‌کردن به خود بوده است. 
بنا به اعتقاد نویسنده کتاب «برابری و جانبداری»، وقتی که ما از پایین به جهان می‌نگریم، خواستار بیشترین تغییر در جهان هستیم و میل بیشتری به تغییر داریم؛ و وقتی از بالا نگاه می‌کنیم، به تغییرات کمتری میل داریم؛ مثلاً وقتی در اتاقی هستیم و احساس می‌کنیم گرم است، در را باز می‌کنیم؛ ولی در نگاه از بالا، وقتی در نظر بگیریم که شخص دیگری که بیمار نیز هست در پشت دیوار است و شاید صدای ما برایش ایجاد مزاحمت کند، به تغییر کمتری فکر می‌کنیم. به تعبیر یکی از استادان فلسفه اخلاق: «هر چه آدمی از چشم‌انداز خودش به جهان بنگرد، میلش به تغییر جهان بیشتر است و هر چه بالاتر می‌رود و به کاروان بشری نگاه می‌کند، میلش به تغییر جهان کمتر می‌شود. به زبان دیگر هر چه قطبیت و محوریت‌ شخص در جهان بیشتر می‌شود، جهان بیشتر باید عوض شود تا موافق میل او باشد و هر چه خود را از قطبیت بیندازد، کمتر طالب تغییر جهان می‌شود. از این روست که  هر چه آدمی از بالا نگاه می‌کند ـ خجالت نکشیم ـ محافظه‌کارتر می‌شود. آن‌وقت این است که آدم در تصمیم‌گیری‌های اجتماعی‌اش می‌گوید کمترین تغییر را ایجاد
 کنیم!» 
نویسنده کتاب «امکان دیگرگزینی» در فصلِ آخر اظهار می‌دارد: یک نهاد سیاسی یا یک نظام سیاسی باید دارای دو ویژگی مهم باشد: ۱ـ با واقعیات روان‌شناختی انسان‌ها سازگار باشد؛ نظامی که مطالبه‌اش از انسان‌ها فوق طاقت باشد، نظام مطلوبی نیست؛ ۲ـ با آرمان‌های اخلاقی انسان‌ها سازگار باشد، و به تعبیر رایج در علوم سیاسی مشروعیّت داشته باشد. نظامی که این معیار را برنیاورد، غیراخلاقی است. اگر نهاد یا نظام سیاسی شرط اول را برنیاورد، در دام «ناکجاآباد»گرایی خواهد افتاد و اگر شرط دوم را برآورده نسازد، در دام محافظه‌کاری و سلب مسئولیت اخلاقی است. 
نیگل اعتقاد دارد گوهرة اخلاق، دیگرگزینی یا نوعدوستی است و هستة اصلی دیگرگزینی هم بی‌طرفی است. او می‌گوید آن نظام یا نهاد سیاسی اخلاقی است که به انسانی بگوییم نهاد یا نظامی سیاسی طراحی کند و بعد از طراحی چنین نظامی، به دشمنت بگویی جایگاه تو را در این نظام تعیین کند. اگر بتوانی چنین کاری را بکنی، می‌شود گفت نظام سیاسی اخلاقیی را طراحی کرده ای و اگر نتوانی چنین کنی، معلوم است که این نظام اخلاقی نیست؛ مثلاً دانمارک را با آلمان نازی یا کمونیسم شوروی بسنجید. اگر دشمن تو جایگاهت را در نظام سیاسی دانمارک تعیین کند، باز هم یک مقرری داری، آزادی اساسی داری، امنیت داری و… اما اگر دشمن تو جایگاهت را در نظام سیاسی نازیسم یا کمونیسم تعیین کند، آنچه نصیبت می‌شود، این است که به درجه‌ حیوان بودن تنزّل می‌یابی!

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی