اهل یقین
غلامحسین فخیمی(مرآت)
سلام ای پیام آوران یقین
سلام ای سماواتیان درزمین
شمایی که مهجورمردم شدید
به کنجی ز ناسوتیان گم شدید
به هنگام ذکرسحرگاه تان
بود عرَش اعلا گذرگاه تان
ز فیض تواضع بدون ملک
بود زیر اقدام تان نه فلک
به هرلحظه سجده در خاک تان
جواب آید ازسوی افلاک تان
چو بر قلب تان مهرتابید نیست
شما دیده اید آنچه نادیدنی ست
بر دوست جز قاب قوسین تان
حجابی نمانده است در بین تان
شما ازمن وما حذرکرده اید
چه خوب ازخطرها گذرکرده اید
خطرعین نوش است در جان تان
بلا آزمونی ز ایمان تان
شما عاشق دل زکف داده اید
ز بند قیود عبد آزاده اید
ریا نیست درسینه پاک تان
که ازحد فزون گشته ادراک تان
چو از جام دلدار گشتید مست
ز وابستگی ها کشیدید دست
به دنیا نیالوده شد دستتان
نکرده متاع جهان مستتان
بود نکته ها درسکوت شما
هزاران غم ودرد قوت شما
اگرازدرون مبتلای غم اید
سرافراز چون کوه مستحکم اید
عبادت نه معیار اوج شماست
جهان غرق در سیرموج شماست
به ظاهردرآرامش مبهم اید
ولی ازدرون پرتلاطم، یم اید
به اعمال تان مانده«مرآت» مات
بود ذرّه در مشت تان کائنات
مرا هم به میخانه راهی دهید
که درمانده هستم، پناهی دهید
زمستان
ونوس جامی پور
سلام رونق رؤیایی تبار زمستان
سلام گرمی و گیرایی وقار زمستان
سلام بخت سپید عروس سال گذشته
سلام فرصت فردای بیقرار زمستان
سلام خواب تخیّل، خیال خامهای من
سلام شعر معاصر به انتظار زمستان
سلام ای شب قطبی، شکوه شوکت یلدا
سلام ای دل دیوانه و دچار زمستان
سلام ساقهی سبز و بلند قامت افرا
سلام گوهر صد دانه انار زمستان
سلام صبح نیایش، سلام مسجد اعظم
سلام دولت دیماه وامدار زمستان
سلام سرو و سپیدار رخصت از تو گرفته
سلام سایه سنگین اقتدار زمستان
سلام برف شتابان به دستبوسی بهمن
سلام بارش باران بیشمار زمستان
سلام سایه اسفند، رهسپار رهایی
سلام پویش پیمان آشکار زمستان
سلام چهره ماه و سپید فصل چهارم
سلام پاکت عیدانه بهار زمستان
هوا که ابر میشود...
غروب جمعه با شما به آسمان رسیدهام
کبوتر کتابم، از کرانه پرکشیدهام
به آفتاب بعد از این سلام میکنم ـ بله ـ
نگاه نافذ تو را به جان و دل خریدهام
به لطف بیکران حق، دوباره بال و پر زنان
به سمت کعبه امید و آرزو دویدهام
سپیده خنده میزند، ستاره برکنار شد
شبی سپید و نقرهای، پُر از بلور دیدهام
بلوغ یک ترانهام در امتداد زندگی
میان نمنم غزل، قصیدهها... چکیدهام
سرود صبح خواندهام به جشن خندههای تو
عطش عطش، شرارهی امید آفریدهام
ونوس آسمان شدم، پرندهوار و پر طپش
هوا که ابر میشود، به آسمان پریدهام
شاید که باران ببارد
تفسیر نام نجیبت، آرایه یک تبار است
رنگ امید و رهایی، نقاشی آبشار است
آیینه بندان نور است،در مقدم چشم هایت
گفتی میآیی دوباره، آن فصل فصل بهار است
گلواژههای غزل را با تو به حیرت کشاندم
پایان غمنامههایم، این شرح یک انتظار است
پیوندی از نور و امید، عشق پریماه و پرواز
پای ضریح نگاهت، سجادهها بیشمار است
افسانه آب و ابر است، ای آخرین آسمانی
شاید که باران ببارد، امشب دلم پرغبار است
بر بالهای کبوتر، این یک نشان طلائی ست
در خواب دستان من نیز پرواز یک ابتکار است
در چشمهایم دوباره خورشید بر میفروزد
وقتی «ونوس» غزل را شیراز آیینهدار است
میآیی از باور عشق، شعر مرا میشناسی
در سالهایی که طی شد، این بهترین روزگار است

شما چه نظری دارید؟