سطرهایی از یک شعر بلند عاشورایی
عطش جاویدان
زنده یاد منوچهر آتشی
بوسه ای که لبان تو وعده می دهند
بامن ، با من که از کناره تردید می آیم
ای کتاب مقدس ، ای سرخ!
تو از کدام کهکشان تازه بشارت داری
که دیدنت در آینه ای کوچک
در من هوای جنگ بزرگی را
بر دروازه های عشق بیدار می کند
و دست های خسته و پیر مرا
در میان توده ای از رزم ابزارهای کهن
به جست و جوی شمشیری از نوع نینوا برمی انگیزد
لب های تو از آینه کوچک
گویی حکایت قبیله سرگشته مرا
از دورجای زاگری
درکوچه های زخمی تهران نو پژواک می دهد
پرواز می دهد گنجشک های بوسه های ناباور مرا
در باغ های خلوت رویای من
و کهنه می کند در گوش من
حدیث همه تازه های بی ریشه را
و تازه می کند برای من آن آیین سرخ را
که راویان پیر تبارم
با تردید از تندر و طنین رویاهایی پُر کابوس
در زیر آسمانی از عطش جاویدان شنیده بودند
و دست ها و لب های خونین برادرهایم آن را
دیروز از دیوارهای بلند و نزدیک تکرار می کردند...
احلی من عسل
جواد جهان آرایی
تا بهار عشق در برج حمل گل میکند
مشتری در پیش چشمان زُحل گل میکند
ماه من هر جا که باشد، دلربایی میکند
مثل خورشیدی که در برج حمل گل میکند
قصهای دارم که در آن غصه بسیار هست
چون محرم میرسد، غم در بغل گل میکند
تنگ چشمی میکند در روز عاشورا فرات
تا که این بدعهد، در جانش خلل گل میکند
آب هم در روز عاشورا ز خجلت آب شد
زشت عهدیهای او در این محل گل میکند
از لبان غنچه قاسم به هنگام وصال
جمله زیبای احلی من عسل گل میکند
نام قاسم با عسل پیوند شیرین ساخته
هر کجا دیدی که این ضرب المثل گل میکند
قطرهای از خون پاک سید و سالار ماست
آفتابی را که در بین ملل گل میکند
جسم صد چاک حسین بن علی در کربلا
با شهادت روی دستان اجل گل میکند
کوفیان! این زاده حیدر، علی شیر خداست
نام زیبایی که در جنگ جمل گل میکند
تا هدف باشد، خدایی تا ابد ماند به جا
در مسیر راستیها، هر عمل گل میکند
با لطافت هر کلامی شد، بیان زیبا شود
شعر هم در قالب خوب غزل گل میکند
مثل خورشید جهانآرا، سرِ از تن جدا
روی نیزه مثل مهر لم یزل گل میکند
نقاش عاشورا
رضا اسماعیلی
نقاش اگر بودم، کبوتر میکشیدم۱
یک عصر عاشورای دیگر میکشیدم
دریاچهها و رودهای منتظر را
بر بوم عاشورا، مُصوّر میکشیدم
در فصلی از طوفان، قیام کربلا را
با زرد نه، سرخ و مُظفر میکشیدم
با رنگ بیداری، حسین بن علی را
در پرده الله اکبر میکشیدم
زینب، رسول کربلای عاشقی را
با کوه، همدوش و برابر میکشیدم
یاران مولا را در آن صحرای شبخیز
آیینه در آیینه حیدر میکشیدم
یاران غیرتقامتی همچون ابوالفضل
لبیکگو، مثلِ برادر میکشیدم
من پاک میکردم شب خولیصفت را
صبح سعیدی مثل اکبر میکشیدم
بر بوم عاشورا به جای لشکر شمر
هر گوشه یک حُرِّ دلاور میکشیدم
این رستخیز سرخ را مانند زینب
زیباتر از هر چیز دیگر میکشیدم
نقاش اگر بودم، به روح عشق سوگند
یک عصر عاشورای دیگر میکشیدم...
۱ - غزل زیبای دوست شاعرم «هوشنگ دیناروند» الهامبخش من در سرودن این غزل عاشورایی شد. غزلی با مطلع: «فرصت اگر میداد، بهتر میکشیدم».

شما چه نظری دارید؟