امام موسی صدر   ۱

امام حسین(ع) عصر عاشورا شهید شد و می‌توانیم چگونگی مواجهة دشمنان را با خانواده او دریابیم. دهها نفر به طمع مال به حرم امام و خیمه‌ها حمله‌ور شدند. اینان گمان می‌بردند که در این خیام به طلا و زیرانداز و لباسی دست می‌یابند. هجوم آنان به فرار فرزندان حسین(ع) و زنان اهل‌بیت و یارانش انجامید؛ در صحرا و در هر مکانی پراکنده شدند. به کجاها متفرق شدند؟ یکی از مقتل‌نویسان می‌گوید عصر عاشورا دختربچه‌ای از اهل‌بیت را دیدم که می‌دود و جامه‌اش می‌سوزد. نزدیک شدم تا آتش را خاموش کنم. گریخت. گمان می‌برد که من هم برای غارت آمده ام. دوید تا اینکه او را گرفتم؛ بلافاصله گفت:‌ «قرآن خوانده‌ای؟» گفتم: بله. گفت: «این آیه را خوانده‌ای: فامّا الیَتیمَ فَلا تَقهَر: یتیم را میازار»؟ گفتم: بله. گفت: «به خدا من یتیم حسینم!» گفتم: «دخترم، من قصد سوئی ندارم. می‌خواهم این آتش را فرونشانم تا بدنت را نسوزاند.» 
پس از آنکه از آتش رهایی یافت، گفت:‌ «تو با مایی یا از دشمنان مایی؟» گفتم: «نه با شمایم و نه با دشمنانتان؛ من ناظرم.» گفت: «سؤالی دارم.» بپرس. گفت: «نجف کجاست؟ کوفه کجاست؟» گفتم: «از نجف و کوفه چه می‌خواهی؟» گفت: «عمه‌ام زینب گفته که ما در نجف بارگاهی داریم که آوارگان و بی‌پناهان بدان پناه برند. می‌خواهم بدانجا پناه برم و از مصیبت‌مان و ستم اینان شِکوه کنم!» گفتم: «دخترکم، نجف و کوفه از اینجا فاصله بسیار دارد و رفتن به آنجا برایت آسان نیست.»
این ماجرا را نقل کردم تا ذهنیت کودک را دریابید. ذهنیت کودک این است که اگر دشمن بر آنان هجوم برده، می‌تواند به نجف پناه ببرد. یک کیلومتر، بیشتر، کمتر، به مقدار نفَسش! مهاجمان بسیار بودند. صدها نفر به خیمه‌ها حمله‌ور شدند و کودکان فرار می‌کردند. 

مسئولیت زینب(س) 
این نکته را گفتم تا برسیم به مسئولیت زینب. شب که فرارسید، او مسئول تنهاست که باید فرزندان و کودکان را گرد آورد و به آنان آب و نان دهد و  لباس بپوشاند. از این رو، پس از آنکه لشکر دشمن رفتند و اوضاع آرام شد، زینب دهها کودک و زن را جمع کرد تا وظیفة خود را در برابر آنان ادا کند. صبح هنگام، سپاه عمر سعد مشغول دفن کشتگانشان شدند. بالطبع کشته‌های آنان بسیار بود، یاران حسین ارزان کشته نشدند، هر کدامشان بیش از یک نفر را ‌کشتند. سپاهیان عمر بر کشتگان خود نماز خواندند و آنان را دفن کردند و اجساد شهدا را در صحرا رها کردند و عازم کوفه شدند. سرهای پاک در عصر عاشورا، فرستاده شد و اهل‌بیت را هم اسیر گرفتند تا تقدیم ابن‌زیاد کنند. 
آنان تصمیم گرفتند که اهل‌بیت و زنان و کودکان را از مسیری ببرند که اجساد کشتگان خود را ببینند. من هر بار که تلاش می‌کنم سبب این کار را دریابم، چیزی دستگیرم نمی‌شود، جز اینکه‌ این اقدام برای تسلی خاطر و فرونشاندن کینة عمر سعد و جماعتش بوده باشد. آنان چه کسانی را به اسارت گرفتند؟ کودکان خردسال و زنان را از کنار اجساد فرزندان، پدران، برادران و نزدیکانشان گذراندند. اجساد صورت عادی ندارند؛ در جنگ قطعه‌قطعه شده‌اند، بسیاری بی‌سر هستند، بسیاری بی‌دست، بسیاری پاره‌پاره. با این حال، آنان را واداشتند که جسد عزیزانشان را ببینند. 
تنها یک صحنه را ذکر می‌کنم تا دریابید که مقصود از شهادت حسین(ع) چه بود و زینب چه نقشی در موفقیت و تحقق این مقصود داشت. اگر زینب زنی عادی بود، مانند دیگران مویه می‌کرد و ناله سر می‌داد؛ اما زینب نمی‌خواهد بگرید، او درصدد تکمیل رسالت برادر است. رسالت حسین(ع) چگونه ادا می‌شود؟ با عزت و کرامت. حسین نمی‌پذیرد که خواهرش و زنان ناله و جزع و فزع کنند، بلکه می‌خواهد استوار باشند و سبب شماتت دشمنانشان نباشند. زینب آمد و دیگر زنان نیز همراهش بودند و کودکان نیز در پی او روان بودند. آمدند تا رسیدند به اجساد پاک، به مَقتل. زینب به پیکر پاک حسین نزدیک شد. دهها تن در قتل حسین مشارکت داشتند. بی‌شک پیکر حسین پاره‌پاره و پوشیده از تیر و نیزه و سنگ بود. زینب بر سر پیکر پاک برادر رسید و در برابر دیدگان شماتت‌کنندگان و دشمنان، پیکر را بالا گرفت و گفت: «پروردگارا، این قربانی را از ما بپذیر!» 
این «ما» که از خدا می‌خواهد قربانی‌اش را بپذیرد، کیست؟ اهل‌بیت. مقصود زینب این است که ما حسین را قربانی دادیم تا از دین پاسداری کنیم، از کرامت انسان پاسداری کنیم. از این روست که زینب در این جایگاه از رسالت حسین پاسداری کرد. همه دریافتند که زینب(س) با تمامی توان و با ‌نهایت عزت ادامه‌دهندة رسالت است و نمی‌خواهد ضعف نشان دهد و تسلیم شود. او هم در موضع حسینی ثابت‌قدم است که می‌گوید: «دست خواری به شما نمی‌دهم و چون بی‌مایگان نمی‌گریزم.» اهل‌بیت پیغمبر(ص) بدین‌سان راهی کوفه شدند. این اولین موضع زینب بود و بی‌شک در راه، مواضع مشابه دیگری هم داشت. 

در کوفه
به دومین موضع او در برابر ابن‌زیاد در کوفه می‌رسیم. مردم کوفه جشن گرفتند و با شادی و سرور از کاروان اسیران استقبال کردند؛ اما به‌سرعت اسیران را شناختند. زینب دختر علی است و علی امیرالمؤمنین بود و مرکز خلافتش کوفه. پنج سال در کوفه حاکم بود و از این شهر، جهان وسیع اسلام را اداره می‌کرد. در آن دوره، همسر امیرالمؤمنین(ع)، فاطمة زهرا(س) فوت شده بود. بنابراین می‌توانیم بگوییم که زینب نقش بانوی خانه را داشت. زنان کوفه غیر زینب را نمی‌شناختند. پس در واقع زینب در اسارت وارد محل خلافت پدرش شد. با چه وضعیتی وارد کوفه ‌شد؟ اسیر وارد می‌شود. زینب اسیرِ نشسته بر پشت شتر است و برادرانش به قتل رسیده اند، اما نیروی ایمان، او را از این مسائل دور می‌کند و او را در اسارت پیروز حس می‌کنی. گویا در حالت غلبه و قدرت است. 
زینب به کوفیان که می‌رسد، سخن آغاز می‌کند. اهل کوفه صدایش را می‌شنوند و می‌شناسند؛ به تعبیر برخی مورخان، صدای علی را می‌شنوند. گویا زینب با زبان علی(ع) سخن می‌گوید، صدایی که همچنان در گوش کوفیان بود. در این هنگام مردم کوفه گریستند و غم به دامان گرفتند. زینب آنان را سرزنش کرد و گفت: «باید بسیار بگریید و کم بخندید. چرا گریه می‌کنید؟ از گریه‌تان چه سود؟ آیا می‌دانید چه خونی از رسول خدا ریختید؟ آیا می‌دانید کدامین جگرگوشة رسول خدا را دریدید؟ شما فرزند دخت پیامبر را کشتید و این‌گونه آسان گریه می‌کنید؟ گریه درمان این مصیبت نیست، زیرا شما در قتل حسین مشارکت کردید. آنان که به قتل حسین آمدند، مردان شما بودند. شما آنان را به ‌این کار تشویق کردید. با گریه مسئله تمام نمی‌شود.»
زینب با این کار برای انقلاب زمینه‌سازی می‌کند، برای حرکت، برای تغییر وضع موجود. او وجدان‌های خواب و بی‌توجه را نکوهش می‌کند و می‌کوشد تا آنان را بیدار کند. هدف او فرونشاندن کینة خود نبود. او بر آن است که مسئولیتشان را به آنان گوشزد کند. 
ادامه دارد
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی