شاهرخ تندروصالح
ادبیات، شاهرگ حیات تمدنی در هر قلمرو فرهنگی است. مینویسم شاهرگ حیات تمدنی؛ همین و تمام! اما برشمردن علل چیستی و چرایی این عنوان، مرا به مقطعی از تاریخ باز میگرداند که به اتفاق یا از بد حادثه، ما در جریان سیلابی یک تغییر بنیادین، هست و نیست و بود و نمود خود را در داوشور و احساسات، افتاده و غرقه دیدیم و همراه با آن سیل رفتیم؛ رفتنی! و به تعبیر بیدل دهلوی: ممتد به امتداد نرسیدن.
موضوع این جستار از تاریخنگاری ادبیات ایران ما همین مساله و موضوع است: غرقگی در واقعیتهای تاریخساز.
اما آیا ادبیات این جنم و امکان و قابلیت را دارد که از چنین موضوع و مفاهیم انضمامی با آن بگوید و عرصه گشای گفتمان باشد؟ تأمل بر سه موضوع حیاتی ـ تاریخی یعنی: جنگ، انقلاب و هجرت و بازنمایی مفاهیم انضمامی آنها در مفاهیمی چون: زندگی، مرگ و جامعه، ما را به نقطهای میرساند که از آنجا میتوانیم در ترسیم هندسة مفاهیم نوآمده و بازآفرینی ادبی پیرامون آن مفاهیم تلاشی داشته باشیم. و مگر نوشتن، چه میتواند باشد؟
نوشتن یک رؤیا یا آرمان یا تخیل و ایده نیست؛ بخشی از زندگی و رکنی از ارکان زندگی است. هر نوشته، نشانه و نشانههایی از زیستبوم نویسنده، جغرافیای تاثیر و تاثرات و خون و روحی است که در کالبد زندگی و مختصات.خاص زیستی نویسنده، تکرار میشود. به حقیقت، همین تکرار است که به نوبة خود، وجه تفاوت یک نسل با نسلهای پیش و پس از خود را مینمایاند.
نسل ما، نسل دهه چهلیها، همان نسلی است که روی شاهرگ زندگی، فصول و افت و خیزهای سنجاق شده به جغرافیای زیستی و فرهنگیمان، در حد توان و امکان خود زندگی کرد و نوشت و در خورد توان، بر خوردة ناچیز، چیزی افزود. به یقین، مؤلفههای داوری این نسل، حداقل بخش بسیار زیادی، نهفته در متنهای ادبی این نسل است.
گاه ناب عبور
ادبیات معاصر ایران، حداقل در دویست سال گذشته خود (از زندیه به این سو)، امکان شکلگیری رسانهای انتقادی را فراهم ساخته و شبکه مویرگی حیات فرهنگی ما ایرانیان در جهان معاصر را در صورت بخشیدن به نگرههای انتقادی در ساختار و بافتار جامعه، سیاست و فرهنگ عمومی زنده و پویا نگهداشته است.
بخشی از این موضوع را میتوان در کشف مضامین نو و پرسشگری، چارچوب و قالب بخشیدن به گفتمانهای انتقادی حول حقوق شهروندی، مدنیت و عقلانیت مدرن دنبال کرد. بیتردید ادبیات مدرن ایران، اکنون رسانهای است که نه تنها واقعیتهای جامعه را بازتاب میدهد، بلکه با نقد قدرت، در جایگاه معمار اندیشه عمومی ایران مدرن، هندسه فکری جدیدی را آفریده است.
همین قابلیت است که در نگاهی تاریخنگارانه، میتوان ادبیات مقطع تاریخی یاد شده را ادبیات روشنگرانه و سازنده گفتمانی مبتنی بر شرایط و واقعیتهای اجتماعی خاص خودمان دانست که به دنبال گسترش شعاع عقلانیت انتقادی و پرسشگری در سطح گسترده عمومی است: پرداختن به مضامین انسانی و شکستن. حصارهای شی شدگی و مسخ هویت.
ادبیات انتقادی و تجربة سخنگویی فرهنگ عمومی
شریانهای اصلی ادبیات فارسی در طول تاریخ خود، در کار مفاهیم بلندی است که محور عمومی آن «انسان» و «سرنوشت» اوست. پس میتوان با این فرض، در قرابت مفهومی ادبیات ایران و جهان نیز درنگ داشت و مشترکاتشان را مرور کرد.
به اعتبار تلاشهای پیشگامان اقلیم اندیشه و ادب فارسی است که «مدنیت»، «حقوق شهروندی» و «بهداشت و امنیت روانی» همراه با تجربه «نوشدن» در گفتمانهای سیاسی، اجتماعی ایران معاصر، تبدیل به موضوعات روز شد و هر یک به نوعی، فصلی از فصول مدرنیت و مدنیت ایرانی را به خود اختصاص داد.
به عبارتی، ادبیات ایران در سنت و تجارب پیشینیان خود، راوی بینش و دیدگاههای تعلیمی و تربیتی بوده و در نواندیشیهای دویست ساله خود نیز روایتگر تاریکخوانیهای گذشتگان و پرسشگری مبتنی بر واقعیتهای جامعه گردیده است.
بر این اساس، ادبیات ضمن پرداختن به کارکردهای پیشین خود، زاویهای بر انتقاد از وضع و فرهنگ عمومیمان گشوده است؛ اتفاقی که میتواند همراه با سایر ارکان اندیشهورزی اجتماعی ما، کلیت جامعه را از فواید قانون، حقوق، حریم و وظیفه شهروندی و نقد و نقدپذیری ارکان قدرتهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بهرهمند سازد.
اکنون متن ادبی علاوه بر آنکه میتواند در ستودن تابآوری و ایستادن انسان قرن شتاب و خشونت و شیئشدگی و مسخ در مقابل خودکامگی و تمامیتخواهی صاحب تأثیر باشد، همزمان قادر است میدان دید موشکافانه انتقادی از وضع موجود را به یک رسانه، با رویکردی انتقادی برآورد و فضیلت نقد را به علاقه مندان مباحث پرسشگری و انتقاد عرضه دارد.
قابلیتهایی که قادر خواهد بود در احیای گزارههای تمدنی ایران مدرن، تعامل با نواندیشان و نخبگان در تعامل با خود و جهان معاصر، مسالهشناسی و گشایش گفتمان با حکمرانی در قلمرو وظایف و حقوق شهروندی، تاثیراتی چشمگیر و مفید و موثر را بر جا گذارد.
به حقیقت، چنین فرصتی، از جمله موضوعات حاصل از قلمزدن نویسندگان جدی و منتقدان ادبینویس در حوصله رسانههای ایرانی است. چرا که جستارنویسی ادبی را به فرصتی برای بازنمایی شیئ شدگی و مسخ انسان ایرانی در حوصله متن ادبی در رسانههای همگانی، بالاخص روزنامهها دنبال کردهاند.
حال آیا میتوان جریان گسترده، عمیق، پویا و حیاتبخش نویسندگان ادبینویس و روشنگریهای ایشان را نقطة آغاز گفتمان مستقل روشنفکر ادبی ایران معرفی کرد؟...
شما چه نظری دارید؟